امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

نیت من :
تو این شرایطی که درگیر پایان نامه ام ، تو این سن و درحالیکه هنوز نتونستم ترک کنم ... سراغ ازدواج رو بگیرم ، چطوره؟ 
حافظ جون ، ببینم چی داری برامون 53258zu2qvp1d9v
آقا بعدشم یکی بیاد توضیح بده ، منظور حافظ رو ، من که نوفهمم ... الان جواب این خانم بامزه قبل ما چی میشه  خب ؟؟ والا  Gigglesmile

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم  [تصویر:  khansariha%20(13).gif]


من باید میزان هوشیاری ام در عمل رو مدام افزایش بدم
نباید بذارم هرنیرویی هر طرفی که میخواد بکشوندم
من  باید خودم باشم و مدام از خودم مراقبت کنم
من میتونم ، آره ...
چون من خدا رو دارم و اون کمکم میکنه
 سپاس شده توسط
معانی بیتها که کمابیش معلومه و خیلی پیچیده حرف نزده در این غزل حافظ

به نظرم تعبیرش بستگی به این داره که خودمون رو در چه جایگاهی ببینیم

درون مایه غزل دو تا چیزه:
1. اظهار نیاز و وفاداری عاشق به معشوق و درخواستش به جلوه گری بیشتر برای شخص عاشق تا در عشق خالصتر و محکمتر بشه

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

2. درخواست عاجزانه از معشوق که به غیر بی اعتنا باشه و جلوه گریهاش رو از دیگران بپوشونه: بیتهای 3 تا 7 به این موضوع اشاره میکنن با زبانهای مختلف.


با این حساب با اون نیتی که شما داشتین شاید بشه اینطور گفت:
با دیدن جلوه های زیباتر و پیدا کردن معشوقی که جلوه گری و دلبری ببیشتر و اصیلتری داره خاطرتون جمعتر میشه و در اون هدف محکمتر و وفادارتر میشین و از چیزایی که سر راه به چشمتون میخورن میتونین به راحتی بگذرین.
این قسمتی که مربوط به درخواست معشوق برای پوشیده بودن از غیر میشه رو نمیدونم چطور باید تعبیر کرد 65
 سپاس شده توسط
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
 سپاس شده توسط
به نظرم میاد که اینطور میشه جمعبندی کرد که:

اگه یه معشوقی رو پیدا کردی و یا عشق به یه هدفی داشتی، می ارزه که تمام خودت رو وقفش کنی ... و درگیر این معشوق شدن همون آزادیه ... من از آن روز که در بند توام آزادم

اما شرطش اینه که اون واقعا از جنس عشق باشه و اصیل باشه
باید ببینی این معشوق به "اغیار" هم اعتنا داره؟ یار بیگانه هم میشه؟ یا حرمت آشنایی رو نگه میداره

اگر عروس هزار داماده یا داماد هزار عروسه!!! معشوق نیست و از یاد خواهد رفت ... شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را ... یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
 سپاس شده توسط
همیشه خوش باشید 302
شب همگی بخیر
امیدوارم nobody هم موفق باشه تو تحصیل و خوشبخت شه
 سپاس شده توسط
خواهش میکنم 53
یه فکر خوب میتونه این باشه که اینو فقط ازدواجی و لیلی مجنونی نبینیم.

توی هدف گذاریهامون و انتخاب هدف و مسیر و ...
چطور میشه این؟
آدم میتونه عاشق هدف و مسیرش باشه
حالا کدوم هدف و مسیران که یاد هر قوم میکنن و شمع هر جمع میشن و با "دیگران" می میخورن.

مساله جالبیه
 سپاس شده توسط
نقل قول: این قسمتی که مربوط به درخواست معشوق برای پوشیده بودن از غیر میشه رو نمیدونم چطور باید تعبیر کرد [تصویر:  65.gif]

با عرض معذرت به خاطر دخالتم در این کار فنی تخصصی و جهت آرامش دل [b]smwarrior    [/b]محترم

در اینجا به جای معشوق ، شما مطلوب بذارید ، یعنی همون هدف که در نیت تون بود ... اینجوری منظور حافظ رو طلب کنید.امیدوارم به اهدافتون برسید 302


من باید میزان هوشیاری ام در عمل رو مدام افزایش بدم
نباید بذارم هرنیرویی هر طرفی که میخواد بکشوندم
من  باید خودم باشم و مدام از خودم مراقبت کنم
من میتونم ، آره ...
چون من خدا رو دارم و اون کمکم میکنه
 سپاس شده توسط
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است

------------------------------------------------------

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم
که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد
مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
 سپاس شده توسط
چه فال قشنگی بود
ممنون مرد مجاهد
53
البته هر کی یه جور این چیزا رو معنی میکنه
بستگی به حال خود آوم داره
Hanghead
برای من این بود که دل رو بزرگ کن تا انقدر به چیزای کوچیک رنجیده نشی

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
آقو یه فال برای همه است
ما از هفته پیش تبلیغ کردیم ولی دیر اومدین

انشالله هفته دیگه ام در محضر حافظ هستیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
تا به حال نشده بود یه صفحه رو یه جا نفهمم! 4chsmu1 Gigglesmile
 سپاس شده توسط
برای من هم ، عکس فال باز نشد با اینکه سرعت قابل قبولی دارم
 سپاس شده توسط
آقای تواب متن شعر رو اول صفحه ی قبل تایپ کردن مرد مجاهد
دلی که ...


رضوانه جان ببخشید که تبلیغات پر رنگ نبود
انشالله هفته بعد پر رنگ تره
خیلی وقته مراسم تفال رو نگرفته بودیم واسه همین اینجوری شد
یه خرده مدیریتم ضعیف شده

درخشنده خان
هر کی یه برداشتی از شعر داره
برداشت شما چی بود؟


اوری بادی
هفته دیگه هم هستیما
زود بیاین که قبل از تفال نیت کنین

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
دای که غیب نمای است و جام جم دارد
           ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟
به خط و خال گدایان مده خزانه ی دل
          به دست شاه وشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
         غلام قامت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
          نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
          که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
          به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که جویم چو نیست دلداری
          که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
          کدام محرم دل ره در این حرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
         که ما صمد طلبیدیم و صنم دارد


این شعر زیبای حافظ
هدیه ی امشب ما بود از طرف مرد مجاهد
اگر ایراد تایپی داره به بزرگی خودتون ببخشید
به دشواری تایپ کردمش

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
(1396 شهريور 10، 16:41)آقای ضربتی نوشته است: سلام دوستان
لطفا بعد از خواندن این مطلب کمکم کنید در تصمیم گیری
من 7 روزی بود یک پروژه ای به عهده گرفته بودم با اسرار رئیس شرکت که دوستم بود و بهم گفت کمکم کن که اینکار انجام بدم منم قول تضمینی ندادم ولی گفتم چشم بعد از این ماجرا ها من یک تیم تشکیل دادم و یکی از رفقای قدیمی خودم آوردم داخل کار اونم همش میگفت بزار پروژه من تموم بشه بعد من باهات تماس میگیرم بریم شرکت منم گفتم چشم بعد از یک هفته معطلی برای دوستم با هم رفتیم شرکت تو مسیر بهش گفتم که من این پروژه را نمیخوام به همبن خاطر بیا تو بردار خواستی چیزی هم به من بده اونم گفت راضیت میکنم منم قبول کردم .
داخل شرکت که بحث ها شد و قرار شد دوست من انجام بده تو مسیر برگشت به بازار برای خرید قطعات پروژه یک مقدار ازش زیر زبان کشیدم بنظرم میخواست رئیس شرکت موقع صنعتی کردن کار اذیت کنه و پول بیشتر یخواد البته این نظر من چون یک مقدار از حرفاش واضح بود منم یک مقدار نقش بازی کردم که متوجه بشم چه هبره چون مسئولیت پروژه با من بود .
بعد از این قضایای که شد رفتم خونه و عصری باهاش تماس گرفتم که گفتم من پیمانکار پروژه هستم فعلا تو این قسمت اونم گفت که باشه هر چقدر خواستی بده منم قبول کردم . بعد من گفتم تو قسمت صنعتی کار هستی گفتش باید با شرکت شما صحبت کنم اگه راضیم کردند من هستم . گذشت بعد یک ساعت که باهاش تماس گرفتم بازم ازش پرسیدم که هستی کفت معلوم نیست باید فکر کنم مشاور حقوقی میارم اونا باید موقع صنعتی کردن کار من راضی کنند . آخه صبح که با هم بودیم حین مسیر میخواست بک ریزه تو قسمت صنعتی کردن اذیت کنه .
منم با این همه تفاسیر مجبور شدم با یکی دیگه صحبت کنم و پروژه را بدم دست یک نفر دیگه
البته خودم این وسط هیچ سودی نکردم

ولی رئیس شرکت قرار بهم بعد از ساخته شدن پاداش بده
بنظرتون پاداش مشکل نداره ؟
من زود قضاوت کردم ؟
وسواس فکری دارم ؟

لطفا راهنمایی کنید 49-2

ممنون میشم راهنمایی کنید چرا هیچکس جواب نمیده این همه زحمت کشیدم تایپ کردم
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان