1397 ارديبهشت 19، 17:29
ویرایش شده
تجربه یه دوست همدرد
وقتی برای اولین بار با صداقت با خودم رو به رو شدم و بهبودی برای من مساله مرگ و زندگی شد ، مجبور شدم کامپیوترم را از خانه بیرون ببرم. میبایست چند بار در هفته به کتابخانه میرفتم، و آن جا یک ساعت در هر بار، با کامپیوترها کار میکردم. پس از ۱ سال و نیم ب، با قدرت خداوند این امکان را پیدا کردم تا کامپیوتری را به خانه بازگردانم. و بدینترتیب برای ۴ و نیم سال اخیر، من توانستهام یک کامپیوتر بدون فیلتر در خانهام داشته باشم.
خداوند این کارهای خارق العاده را برای من انجام داده، اما من باید اجازه دهم تا او این کار را انجام دهد – و در زمان خودش، و نه زمان من. نمیتوانم فرمان و راهنمایی را در دستان خودم بگیریم، در حالی که تظاهر میکنم آن را در اختیار او قرار دادهام.
برای آنهایی که به لغزش در اینترنت ادامه میدهند و میگویند برای کارشان یا دلایل دیگر به کامپیوتر نیاز دارند، من اینگونه جواب میدهم، اگر آنها یک بیماری داشتند که نمیتوانستند بیش از این بر روی کامپیوتر کار کنند – شاید برخی انواع سرطانهای کمیاب یا چیزی مشابه آن – آنها کامپیوتر را کنار میگذاشتند و اگر لازم بود شغلشان را نیز تغییر میدادند. بنابراین مشکل در اینجا قرار دارد: احتمالا، آنها هنوز باور ندارند که یک بیماری مزمن، پیشرونده، و خطرناک دارند. و تا زمانی که من این موضوع را قبول نکنم، و مایل نباشم هر کاری که لازم است برای بهبودیام انجام دهم، در لغزش باقی خواهم ماند.
پی نوشت:
ای دوست بهبودی احتمالا خارج از ایران تو کجای کاری و ما کجاییم؟ اگه این کار تو برای بهبودی اسمش تلاشه و سختی کشیدن کارهای موقتی و لحظه ای و احساسی و نصفه نیمه من به یه بازی کودکانه بیشتر شباهت داره
تو دستگیرشوای خضرپیخجسته که من پیاده می روم و همـرهان سـوارانـنـد
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر