1398 خرداد 6، 12:13
أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
(1398 خرداد 6، 5:03)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: یه پشه ای هم هست یه ساعتی گیر داده به من که بیاد نیشم بزنه.
هر بار هم می آد دور و برم می چرخه که ببینه خوابم یا نه،
به هوای زدنش یکی می خوابونم زیر گوشم یا خودم رو می زنم.
پشه هه خودش تعجب کرده که چرا خوابم نمی بره.
این دفعه اومد بهم گفت داداش من مگه چقدر می خوام خونت رو بخورم که این جوری خودت رو اذیت می کنی؟
باشه بابا ما رفتیم، بگیر بخواب فقط از حال نری یه وقت.
(1398 خرداد 6، 12:13)حوا هستم نوشته است: آقا رامین از استفاده تصاویری که حاوی صحنه های دلخراش هس جدا خودداری فرمایید
(1398 خرداد 6، 17:38)رامین. نوشته است:(1398 خرداد 6، 12:13)حوا هستم نوشته است: آقا رامین از استفاده تصاویری که حاوی صحنه های دلخراش هس جدا خودداری فرمایید
حالا که بحث سوسک و تصاویر دلخراشه بر خودم لازم میدونم یه صحنه ی دلخراش دیگه رو به تصویر بکشم
یبار وقتی طفلی بیش نبودم با خانواده و خانوم بچه ها رفته بودیم روستا خونه ی پدر بزرگ ..
اونجا روستاعه خب کلا دور تا دور صحرا و دشت و دمن
تو خونه نشسته بودیم در خونه باز بود یه دفعه یه موش از این موشای سفید و خوشگل اومد از وسطمون رد شد رفت زیر یخچال
نصفمون به سمت راست دووید نصفمون به سمت چپ
هیچکس نمیتونست تو خونه بمونه تا اینکه مامان بزرگم اومد .
رفت یه سیخ برداشت من فکر کردم الان میخواد با سیخ بزنه موشه از زیر یخچال بیاد بیرون
یه دفعه مثل زورو سیخ رو هول داد تو شکم موشه فقط یه صدای دلنشینی اومد که گفت خرچچچچچ
سیخ رو اورد بیرون موشه داشت رو سیخ دست و پا میزد و جون میداد
(1398 خرداد 6، 23:06)ناشناس! نوشته است: باز الان که نگاه میکنم به پست جدید میبینم که رامین با تشبیه شخص به سوسک تونسته اون لحن و فضایی از سبک باروک بورلسکو رو به تصویر بکشه برای اینکه بتونه شخصیت داستان رو با سوسک بودنش تحقیر بکنه.
(1398 خرداد 6، 23:16)Queen نوشته است: آقای ناشناس برای من سواله شما چطور این قدر طولانی می نویسید
(1398 خرداد 6، 23:28)Queen نوشته است: منظورم از طولانی بودن متن ها سرعت تایپ نبود
یادمه راهنمایی که بودم هر موقع انشاء داشتیم من عذا گرفته بودم
وای به اون روزی که سر کلاس باید می نوشتیم خودم هم می کشتم نمی تونستم دو خط بنویسم
چرا واقعا؟