1391 آذر 3، 0:17
آفریــــــــــــــــــن
آفرین به تعصبت
اونارو به خدا واگذار کن و براشون دعا کن که هدایت شن
حالا یه مداحی بذار
از اون واقعیاش
و
خالا گریه کن!
هیچی ...
(1391 آذر 3، 1:39)پشتکار نوشته است: نه منظورم این نبود.منظورم این بود که امام رو باید درست بشناسیم.نه این که حالا بابام شیعه بوده منم چشام رو ببندم و بگم تموم!!.پس فرق من با بت پرستای جاهلیت چیه؟اونا هم به دین باباهاشون بودن.ما باید معرفت پیدا کنیم.تا مرگ ما مثل جاهلیت نباشه.می خوام بپرسم ولی بعید میدونم جواب بدن. سایت آقای مصباح کی یه سوالی خیلی وقته پرسیدم هنوز جواب نداره.حالا اینو کجا بپزسم.؟
نقل قول: یه سوال بپرسم ازت ؟ ببین چه فایده ای داره دونستن این که آیا حضرت این کارو کردن یا نه ؟ مهم اینه که راه حضرت رو بشناسیم . یه بار ، آیت الله خامنه ای یه روضه ای خونده بودند ، توش میگفتن ،" که بعضی مداح ها میان میگن ، آی دست های عباس رو ببین ! ابروهایش را ببین کمونیه نمیدونم چشم هاشون رو ببین !!!! مگه معرفت حضرت عباس به چهره شونه ؟ مگه چشم قشنگ کم داریم تو دنیا ؟ اصلا مگه عباس علیه السلام رو دیدید ؟ این چیزا معرفت ما رو کم میکنه ! "
(1391 آذر 2، 16:26)مریم .. نوشته است:پرده هشتم:گذر از محبت1) خواب دیده بود، نه یک بار و دو بار؛ هر سه بار توی خواب فقط یک صحنه را دیده بود؛ داشت اسماعیل را ذبح می کرد. یقین کرده بود که رویای صادقه ست. اسماعیل را، همه هستی اش را، میوه دلش را، آن هم بعد از آن انتظار طولانی برای پدر شدن، به منا آورده بود. به مذبح کشیده بود و حالا که داشت چاقو را تیز می کرد، تلاقی نگاه هایش با پسر، جگر پدر را آتش می زد... جبرییل ولی مثل همیشه پیامش را به موقع آورد؛ او را در مقابل آن قربانی بزرگ باز بخشیدیم. آن مذبح عظیم ولی گذار یک پدر از محبت پسر را به گونه ای دیگر به تصویر می کشد...
بسم الله الرّحمن الرّحیم2) کدام سال بود؟ نمی دانم، آنقدر می دانم که ماهِ پیامبر بود، یازده ِشعبان المعظم، که لیلا فارغ شد و پیامبرِکوچکِ شما دیده به جهان گشود: نامش را علی گذاشتید، همین علیِ اکبر، که امروز از شدّت شباهت به جدتان همه لشکر را به وحشت انداخته است، تا آن نانجیب فریاد بزند: « شما را چه شده؟ پیامبر کجا بود؟ این علی است، پسرِ بزرگِ حسین، امانش ندهید.»
... و فدیناه بذبح عظیم
این نه علی ِاکبر که همه هستی و دارِ و ندار شما بود که با دستان خودتان زره اش پوشاندید و عازم میدانش کردید؛اولین سرباز ِشما از بنی هاشم! آن لحظاتِ آخر فقط خواسته بودید که مقابل چشمانتان، پیش ِرویتان، چند قدم راه برود. آن وقت چشمان بارانیتان را به آسمان دوختید که: «شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترینِ خلق به پیامبرِ توست؛ در گفتار، در کردار و حتّی در گام های رفتار، ما هر بار دلتنگ رسول خدا می شدیم و عطشِ دیدار ِ او جانمان را به لب می رساند، به این جوان می نگریستیم.»... من به فدای چشم هایِ شما که در مقابلش شبیه ترینِ مردم به رسولِ خدا، ستاره ستاره بر خاک چکّه کرد، چطور خودتان را تا بالین علی رساندید؟ من فدایِ آن لحظه شما؛ صدای «علی الدنیا بعدک العفا» یتان هلهله دشمن را به آسمان برده است، صورت بر صورتِ علی گذاشته اید، رمق از پاهایتان رفته و زانوانتان سست شده اند و هیچ چیز حتی فریادهای شادمانه لشکر دشمن، نمی تواند از جا بلندتان کند....وای بر من.
سلام علیِ اکبر! علیِ بزرگتر از علی هایِ سه گانه حسین! سلام شبیه ترین مردم به رسول خدا.