امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

سلام

مهدی جان 

من نمیگم مشکل من خیلی چیز حاد و بزرگیه نه اصلا هم نمیگم از مال تو بزرگتره

اتفاقا ادم جوری هست سیستمش که تو مشکلات بزرگ استقامتش خیلی بیشتر میشه

حداقل من که اینجوری هستم 

توی یک کتابی خونده بودم طرف میگفت مشکلات ریز و اعصاب خورد کن رو اگه بهش رو و بها بدی میتونه ادمو از پا در بیاره

مثالی هم زد گفت ادم مثل یک درخت سیصد چهارصد ساله میمونه که توی طوفان و بهمن و .. دووم میاره و از جا کنده نمیشه

ولی توسط موریانه ها از داخل میتونه داغون بشه و پوسیده بشه و درنهایت از پا دربیاد

مشکلات و اتفاقات ریز و اعصاب خورد کن میتونه مثل موریانه باشه 

حالا من با مشکل اصلی کنار اومدم ولی حواشی و خاله زنک بازی های دوروبریا ولمون نمیکنه

خیلی دوست دارم ازین حالت کنده بشم اما چجوریشو باید پیدا کنم
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام
داشتم درد دل هامو تو ماه مبارک پارسال میخوندم...

پارسال چیا خواستم؟
چ قول های دادم؟
چ کارا کردم؟
چیا گفتم؟

الان ک ی سال شده .. چقدرش شده؟ من چ کردم خدا چ کرد؟

خیلی بده بعد مقایسه برسی ب هیچی.. برسی ب این ک دستت خالی خالیه.. برسی ب این ک ای وای من...
فرق کردم.. خیلی..

اما رشد؟!؟
22

خدایا....... من هیچی ندارم بگم.. همه چی دست تو....
عاقبتمون ختم بخیر بشه..

التماس دعا..
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

من یه همچین شبی بود اومدم کانونا
شب نوزدهم ماه رمضون


کانون عشقه
هرچی کنیم براش کمه

نتونستم ترک کنم اما اون یکی دو سال اول کمک کرد رشد کنم
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .

بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بن‌بست باز آمده است ..
و دستها، دامنه‌ها، روزنامه‌های عصر، پتوی کهنه‌ای بر هره‌ی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.


[تصویر:  0607.jpg]
 سپاس شده توسط
خدایا...
این قده دردامون زیاده...
که نمی دونیم از کدومش بگیم...

تو امتحانات کم آوردیم...
خودت قبول مون کن...

دیگه با خودت امتحانم نکن... بذار عمری نزدیک باشیم به هم...
تو از حرمت این سکوتت بگی... من از دردهایی که دارم بگم...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام بچه ها
امشب دلم گرفت
خیلی هم گرفت
ما تو محله ی حسینه داریم که مشالا خیلی بزرگ هست
من از 18 خرداد که شروه کردم به روزهای خوب نماز خوندن رو هم شروع کردم
و از اول ماه رمضان هر شب و کم کم هر ظهر شروع کردم برم تو حسینه و نماز جماعت بخونم
دلیلش هم این بود که دوتا حاج آقا باحال و با معرف آوردند که باعث جذب من شدند
امشب یکم زودتر رفتم و با خادم حسینیه که ی پیرمرد مسن هست در مورد برنامه نماز بعد از ماه رمضان صحبت کردم
که آیا این حاج آقا ها میاند یا نه
گفت که بعد از ماه رمضان نماز صبح و ظهر نداریم چون کسی نمیاد و بعضی شب ها حاج آقا میاد برا نماز
گفت شب ها جمعیت مردها 4 نفر میشه که یکیشون خادم و اون دو سه تا هم پیرمرد هستند
از این حرف خیلی دلم گرفت
الان هم نسبت به سال های قبل جمعیت خیلی کم شده مثلا امشب کل مرد و زن سرجمع 60 و 70 نفر بودند
من میترسم بعد از ماه رمضان به دلیل تغییر وضعیت نماز باعث غفلت من و شکست من بشه 20
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
گاهی می گم کاش نابینا بودم ...
خیلی بده که  معذرت خواهی برای ادم سخت باشه... 53258zu2qvp1d9v
دیشب که سر کار بودم ، بدون مشورت یه کار اشتباه انجام دادم یعنی یه کاری انجام دادم که فک می کردم خوب باشه ولی نتیجه اش بد شد،
 حالا از صبح که اومد خونه هی دارم با خودم کلنجار می رم که برم عذر خواهی کنم یا عذر خواهی نکنم... یه دفعه میگم باشه یه دفعه میگم نه... Smiley-happy114
حالا طرف یه ذره با من رودربایستی
داره به روم نیاورد ولی معلوم بود خیلی از دستم عصبانیه :smiley-yell:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی کهنباشم
نقل قول: خدایا...
این قده دردامون زیاده...
که نمی دونیم از کدومش بگیم...

تو امتحانات کم آوردیم...
خودت قبول مون کن...

دیگه با خودت امتحانم نکن... بذار عمری نزدیک باشیم به هم...
تو از حرمت این سکوتت بگی... من از دردهایی که دارم بگم...

نفتو ریختی رو آتیش
با این حرفات
آخ که زدی تو خال

نمیدنونم چرا راه پیدا نمیکنم به درون خانه

سالهاست که 
وضف من یه جمله است:

"... بیجاره ات استاده بر درت."

روزها بر من میگذره
و
من فقط بدتر شدن رو یاد میگیرم.
دلمون که بگیره ، دیگه نمی شه کاری کرد !

این دل ، معلوم نیست دردش چیه ؟؟؟
ادم گاهی از بزرگتری کردن بزرگترا میمونه تو کارشون هاج و واج میشه

به بعضیاشون اصلا باید گفت تو از پامون نکش نمیخواد دستمونو بگیری اینقد فاز منفی نباش ( مثل من میدونم داخل گالیور نباش)

بعضیاشون رو هم باید گفت تو هیچ حرفی نزن نمیگن نمیتونی حرف بزنی اینقد دنبال منافع شخصی خودت نباش گاهی واقعا تو رفتار اینجور ادم ها میمونه که کارش عامدانه اس؟ یا از رو حماقته؟ یا از روی تخریب یکی ؟

بعضیاشونو باید گفت اینقدر دهن بین نباش اینقد دم دمی مزاج نباش اینقد به این راحتی نظرت با همصحبتی افراد مختلف عوض نشه اینقدر دنبال دو دوتا چهارتا نباش

یاد شازده کوچولو افتادم که از دنیای بزرگترا زده بود 

* آدم بزرگها هیچ وقت به تنهایی ، چیز نمی فهمند و برای بچه ها هم خسته کننده است که همیشه و همیشه به ایشان توضیح بدهند.

*آدم بزرگها ، ارقام را دوست دارند .

وقتی با ایشان از دوست تازه ای صحبت می کنید هیچ وقت از شما راجع به آنچه اصل است نمی پرسند . هیچ وقت به شما نمی گویند که مثلاً  آهنگ صدای او چطور است ؟ چه بازیهایی را  بیشتر دوست دارد ؟ آیا پروانه جمع می کند ؟ بلکه از شما می پرسند : چند سال دارد ؟ چند برادر دارد ؟ وزنش چقدر است ؟ پدرش چقدر درآمد دارد ؟ و تنها در آن وقت است که خیال می کنند او را می شناسند.

خدایا اگه قسمتت به اینه به حق امشب خودت اروم کن دلشو
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


داشتم دنبال یکی میگشتم تا باهاش درددل کنم
با گوشیم ور رفتم ...رفتم سره خیابون دوستامو ندیدم...هی اینور و اونور
باز هم کسی رو ندیدم که باهاش صحبت کنم
تازه آخرش فهمیدم که فقط خدا برام مونده تا باهاش حرف بزنم
کاش همون اول رفته بودم سراغش نه لحظه آخر که هیچکی دور و برم نیست
اول و آخرش فقط خداست که کنارمونه....
من چقدر احمقم که دوستی به این نزدیکی دارم که هر لحظه آماده شنیدن دردلم هست
اما باز میرم دنباله کسایی که وقتی بهم لازم دارن کنارم هستن نه وقتی که من لازمشون دارم
خدایا ممنون
برای همه ی بودنهایت 53 53 53
عاقبت این عشق هلاکم کند

درگذر کوی تو خاکم کند......

[تصویر:  07165097414216144584.jpg]
[تصویر:  05_blue.png]
بچه ها واقعا دید ما نسبت به دین چیه؟
چرا انقدر کله شق هستیم؟
همه سعی میکنن واسه بقیه تصمیم بگیرن
همه فکر میکنن خودشون خیلی دیندارن و بقیه بیدین

میدونین این طرز فکر خیلی آسونه
خیلی راحته آدم سرشو بندازه پایین که دنیا رو نبینه چشماشم ببنده که یه وقت خودشم نبینه

[تصویر:  nasimhayat.png]
این ماه رمضان، یه جورایی دوز اعمال مستحبیم رفته بود بالا
طلب و شوقم هم رفته بود بالا
یعنی دوستم میگفت که بالاخره آدم بدون حاجت که هر شب بلند نمیشه بیاد مسجد مناجات
اما من نه از سر ترک کردن نه از سر حاجت ازدواج و اینا شاید نبود رفتنم
یکی دوست داشتم از ته دل توبه کنم
یکی هم همون طلبی که برای درک توحید داشتم و هنوز هم با همه ی اتفاقای بدی که افتاد دارم.
اما دیشب آقای قرائتی میگفت توبه به گریه کردن نیست
گریه نشونه ی توبه است

من این شبا گریه زیاد کردم
اما
انگار توبه نکردم

هر چند زمینه ها رو مثل روال متداولم تحت کنترل داشتم
اما
کنترل زمینه و گریه یه چیزه
عزم قطعی برای گناه نکردن یه چیز دیگه است

از آیت الله خوشوقت پرسیدم چرا هر برنامه ای برای ترک گناه میریزم موفق نمیشم
گفت تصمیم نگرفتی، هی برنامه میریزی؛ تا تصمیم نگیری فایده نداره.

فکر کنم تصمیمم ضعیف بوده.

اگر ضعیف نبود،
حساسیت بیشتری روی اون قضیه ی خواب نشون میدادم ... بار دیگه شروع شکستم از همون بیماری بود؛
عجیبه که این بیماری شدیدترین ضربه ها رو وقتی به من وارد میکنه که شوق و طلب و تلاشم به حدهای بالای خودش رسیده.
بعد یه کار زیاد تو هیات وقتی میای با این همه خستگی بخوابی
بعد نماز شبی که فکر کردی باحال بوده
بعد صحبت در مورد توحید و علاقه به درکش

یاد این آیه و شعر میفتم:
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون
و
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکنده دیوارش

انگار وقتایی که شدت دروغگویی و لاف تو خالی زدن من بالا میره، طشت رسواییم هم به بدترین شکل از بوم میفته.

حدود 5، 6 روزی درس و زندگیم تعطیل شد و مثل بهت زده ها یا میخوابیدم یا خودخوری یا قدم زدن و فکر کردن و گریه کردن ... بعد این مدت به یه تصمیم و برنامه رسیدم و یه جریمه ی نسبتا سنگین برای عهد شکنی تعیین کردم
تا عید قربان
امیدوارم
یعنی چاره ای جز این ندارم
که به یاری خدا موفق بشم.
وقتی گناه میکردم یه حس ترس عجیبی همیشه باهام بود...

اما نمیفهمیدم این ترس از کجا میاد....وسایل دفاع شخصی و اسلحه هم با خودم میبردم بیرون بازم جواب نمیداد...کسی نزدیکم میشد میترسیدم...

روم نمیشد با افراد توی خیابون حرف بزنم!

این دور شدن از خدا همینطور ادامه پیدا میکرد و من نمیفهمیدم چمه....مهمترین روزای زندگیم و بخش سرنوشت سازش بدون خدا تموم شد!

در عین باهوش بودن خیلی احمق بودم که نمیفهمیدم مشکل از دور شدن از خداست....

خدایا بیا دیگه باهم دوست بشیم......

قول میدم پسر خوبی باشم....

خودت میدونی من بدون تو روز به روز بدتر میشم....

فدات شم.... 53

دوست دارم.... 53

تو بزرگی تو بغلم جا نمیشی....خدایا بغلم کن! 53

53
واقعاً یه سری چیزا رو به یه سری آدما نمیشه فهموند...

این که خدا هزار جا تو قرآن گفته:
اکثرتون فکر نمی کنید... اکثرتون درک نمی کنید... اکثرتون هدایت نمیشید... اکثرتون آدم نمیشید!
واقعا حق داشته...

می دونسته این آدما رو هر کاری شون کنی، باز دوست دارن ساز خودشونو بزنن...
دوست دارن همون جوری که بودن بمونن... دوست دارن همون کارایی که می کردنو تکرار کنن...
یعنی معجزه هم جلوشون انجام بدی، هدایت نمیشن... 22

خدایا...
به من یکی رحم کن و یکم درک و شعور نصیبم کن...
بد داغونم!
دلم نمی خواد جزء اون اکثریت ها باشم...

----

پ.ن:
فقط من موندم... که اگه خدا خودش می دونست آدما این مدلی ان (که قطعا می دونسته)... چرا آدما رو یه مدل دیگه خلق نکرد!؟
چی میشد اگه تو یه دنیای بهتر با آدمای بهتری زندگی می کردیم؟
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان