امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
خدایا کمک Hanghead
یاد یکی افتادم امشب
دلم یهو یادش افتاد
حیف اون دوران دیگه برنمیگرده
هییییی
چقدر خوب بود زندگی خوب بود
انگار هیچ وقت تموم نمیشد... Hanghead
خدایا
کمک کن این اشفتگیم رو درست کنم
خدایا دلم خیلی گرفته از این وضعیتم
حرکتم کند شده منم و کلی بیحوصلگی Khansariha (56)
قبلنا کتابی ام میخوندم الان اونم نیست
خدایا خیلی گرفتارم گرفتاریامو کم کن دلم کلی گریه میخواد دوس دارم ازدواج کنم ولی خونوادم شرایطش بحرانیه حتی شرایط ازدواج رو هم دارم ولی خونوادم داغونم کردن
فعلن که تویی و من و این بچه های کانون حاجتشونو تک تک روا کن و حاجتم منم روا کن
کمکم کن به ارامشی که میخوام برسم نزار این زندگی داغونم کنه
سلام

میگن تو زیارت اگه مطمئن باشی امام میبینن و میشنون .. اگه بدونی چی باید بگی و درست بگی..ئ اگه مطمئن باشی امام میتونن، حضور قلب ب دست میاد..
نمیدونم.. بعیده حضور قلب من قطعی باشه.. اما دعا گو بودم..


خدا عاقبت بخیرمون کنه..
یاعلی.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

 خطبته علیه السلام فى ذم اصحابه لتثاقلهم عن الجهاد 
اما والله ما ثنانا عن قتال اهل الشام ذلة و لاقلة و لكن كنا نقاتلهم بالسلامة و الصبر فشیبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و كنتم تتوجهون معنا و دینكم امام دنیاكم ، و قد اصبحتم لان و دنیاكم امام دینكم و كنالكم و كنتم لنا و قد صرتم الیوم علینا
ثم اصبحتم تعدون قتیلین : قتیلا بصفین تبكون علیهم و قتیلا بالنهر تطلبون بثارهم ، فاما الباكلى فخاذل و اما الطالب فثائر
و ان معاویة قد دعا الى امر لیس فیه عز و لانصفة فان اردتم الحیاة قبلناه منه و اغضضنا على القذى و ان اردتم الموت بذلناه فى ذات الله و حاكمناه الى الله
فنادى القوم باجمعهم : بل البقیة و الحیاة 
 

(21) خطبه آن حضرت در مذمت احصابش به خاطر عدم اهتمامشان به جهاد
به خدا سوگند ما هرگز در مبارزه با مردم شام پشیمانى و تردیدى نداریم ، ما اكنون با دشمن با سلامت و صبر مى جنگیم ، پس سلامت با دشمنى و صبر با ناراحتى مخلوط شده است ، و شما آن روز كه (در جنگ صفین ) همراه ما بودید، دینتان ، پیشاپیش دنیایتان بود، ولى امروز دنیایتان دین شما را به پشت سر افكنده است و ما براى شما و شما براى ما بودید، اما اكنون دشمن ما شده اید.
و در برابر دو گروه از كشته شدگان قرار دارید: كشته هائى كه در صفین بودند و برآنها مى گریید، و كشته هایى كه در نهروان خواستار انتقام آنهائید، گریه كننده خوار، و انتقامجو خواستار انتقام است .
و معاویه ما را به كارى مى خواند كه در آن عزتى نیست ، اكنون اگر براى مرگ آماده اید، بر او حمله مى بریم ، و با ضربه هاى شمشیر بر او فرمان مى رانیم ، و اگر خواهان زندگى هستید دعوتش را مى پذیریم و به درخواستش رضایت مى دهیم .
هنوز سخنان امام پایان نیافته بود، كه از همه سوى لشكر فریاد برآمد: زنده مى مانیم ، زنده مى مانیم.

 
گاهی وقت ها،
نیستی؛
نه که نباشیم، هستیم، اما نه مجموع، پراکنده و بی خود،
و "سلام" ها رو می گذاری و می گذری،
"سلام" ی که زیباترین واژه ها ست ...
اون وقت دیگه روی ِ دیدن دوباره نمی ماند.
و جالب اینجاست که تمام اون "سلام" هایی رو که بی جواب گذاشتی،
یادت می مونه، مثل عذاب وجدان.

ی چند تا دوست عزیز،
توی چند وقت اخیر،
محبت کرده بودند و پیام داده بودند،
ببخشند ما رو که بد بودم،
"سلام" های با محبت شون رو از اینجا جواب می دم: سلام  53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
برداشت اول
جوانک نشسته داره آخرین کتابش رو میخونه؛ یه دفعه هرم وسوسه ها خیره سرش میکنه،
شوربختانه به سمت تیره بختیش حرکت میکنه،
به اتاق میرسه و قصد لجن مالی میکنه با موبایلش، همون موبایلی که کلی مطلب و کتاب خوب خونده باهاش،
موبایل زنگ میخوره و لجنها، نرسیده به دستش، لیز میخورن
منصرف میشه ... منقلب میشه ... به کتاب خوندنش در هال ادامه میده ... دم دمای مغربه ... میره مسجد
امشب دعاخون مسجد نیست؛ بهش میگن دعا و قرآن رو تو بخون.

برداشت دوم
رییس کمپانی گسترده ی لجن پراکنی، ابلیس پر تلبیس، حسابی کفری شده
امروز با اینکه جوانک مستعد غرقه در لجن کردن چشماش در بیرون بوده اما مقاومت کرده|
اکثر تیرهای زهرآگین رییس کمپانی به سنگ خورده ولی نا امید نشده هنوز از جوانک (شاید چون قلب جوانک مالامال امید نیست)
آخرین تیر رو در ترکش میذاره و به قلب جوانک روانه میکنه؛
هه! انگار خورد به هدف!
جوانک داره راه میفته بره تو اتاق سر وقت لجنها
اما...اما...لعنت به این شانس (رییس کمپانی به شانس اعتقاد نداره، اما انقد دم گوش مشتریهای کمپانیش از شانس حرف زده که خودشم باورش شده!)
این چه وقت زنگ خوردن موبایل بود... با کلی زحمت اورده بودمش تو اتاق
داره از استرس ناخنای بد ریختشو میجوه ببینه جوونک چیکار میکنه بعدش
ای که هی! منصرف شد ... این تیر هم از قلبش کمونه کرد و به سنگ خورد.

برداشت سوم
دلبر مهربان، از قبل ظهر تا حالا، فرشته هاش رو بین تیرهای رییس کمپانی و قلب جوونک حایل کرده
جوونک سر به هوایی میکنه و دلش یه دله نیست ... آسیب پذیر میزنه
دلبر، جوونک رو به سلامت به خونه میرسونه و مینشوندش سر کتاب خوندن
فرشته ها هم حواسشون هست
اما، جوونک سر به هوایی میکنه و خودشو در معرض تیرها قرار میده
تا دامنگیر یه تیر میشه و هوس لجن مالی و کثافت خواری به سرش میزنه و میره تو اتاق
دلبر مهربان، که غیور هم هست، سنتش نیست که اختیار جوونک رو خدشه دار کنه،
ولی رحمتش اجازه نمیده که به این راحتی عشقش (بله، عشقش!!!) لجن مال محصولات تاریخ مصرف گذشته ی رییس کمپانی بشه
پس فرشته ای رو مامور برقراری تماس میکنه
دست فرشته تو دستای پدر جوونک، شماره به شماره همراهیش میکنه تا شماره ی جوونک کامل گرفته بشه
دلبر لبخند مهربانانه میزنه؛ جوونک دستشو از لجن شست؛
دلبر لبخند رضایت میزنه ... جوونک پشت میکروفن داره نامه ی دلبر رو میخونه ...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اله الرحمن الرحیم
امَّن یبدؤ الخلق ثم یعیده و من یرزقکم من السماء و الارض؟ ا اله مع الله؟ قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین


تو هر جنگی که رخ میده برات، عزیز دلم!،
این سه گانه هم رخ میده
قدر دلبرتو بدون خیلی دوستت داره
دوری ازش بس نیست؟

إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ
حسودی نکردن گاهی واقعا سخت میشه

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
دیگه امشب گریه کردن هم جواب نمیده......
دیگه خسته شدم از درخشنده بودن! دیگه نمیخوام برم تمرین! دیگه نمیخوام با کسی خوب باشم...
دیگه نمیخوام توی برق پیشرفت کنم...نمیخوام بهم بگن مهندس!
مامان بابایی که به خاطر پزشک نشدنم دیگه دوسم ندارن رو هم  نمیخوام......
دیگه از کنکور پارسال درخشنده نابود شد...
درخشنده ارزوی مامان باباشو براورده نکرد... به خاطر همین به خواهرش 30 تومن پول میدن
ولی اون هنوز پول نداره دوشاخ خراب دوچرخشو درست کنه!
بقیه بزرگ شدن... ماشین و خونه دارن....
ولی درخشنده کوچولو موند با وسایلش ...با دوچرخش...یه عمر تمرین کرد ولی هیچی نشد....
دیگه از خودم متنفرم....
از مامان بابامم همینطور...
اخرین بار که کسی بهم گفت دوستت دارم چند سال پیش بود یه دختره توی نت بهم گفت!
عقده ی محبت!
خودمو کشتم بهم یه افرین بگن!
دیگه نمیخوامتون...
دیگه نه من شمارو دوس دارم نه میخوام دوسم داشته باشید....
یه روزی میرم و دیگه نمیام... میخوام ببینم اون پولاتون میتونه منو برگردونه یا نه.....
قطعا نه...
اون موقع هر چقدرم کمکم کنید دیگه دیر شده...
دیگه دلم افریناتونو نمیخواد...
دلم یه سیگار میخواد که دود کنم ادای ادمای خوشحال و خندون رو در بیارم.... بیخیال باشم....
شاید اون موقع درخشنده عزیز شد!
درخشنده ایی که دیگه داغون شده... عشق نسبت به هرکاری رو از دست داده.....
چقدر احمق بودم این چند ساله رو هدر دادم زندگی نکردم....
این حرفا چرت و پرته که مامان باباها واقعا بچشونو دوس دارن...وگرنه فلانی و فلانی که
فامیل نزدیکمونن طلاق نمیگرفتن و بچه هارو ول کنن...نه مادر بچه هارو قبول کرد نه پدر!!!
کاملا ول شدن بیچاره ها بعد از فوت مامان بزرگم... بابابزرگ معتادمم حتما میخواد یه مواد
بهشون بده کیف کنن!
ورزش رو میندازم کنار... خیلی برام تلخه.... وسایلمم میدم دوستم... شاید  یه تومن قطعه توی کمدم دارم...حتما خوشش میاد...
اینم  پایان این راه....
کسی امتحانش نکنه...هیچی پشتش نیست...
 سپاس شده توسط
::ویرایش شده توسط زینبی::
اینجا کانون مدیراس پس به خودشونم ارتباط داره 22
 عذرخواهی ازبعضی مدیران گل کانون
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
(1395 مهر 2، 23:01)درخشنده نوشته است: دیگه امشب گریه کردن هم جواب نمیده......
دیگه خسته شدم از درخشنده بودن! دیگه نمیخوام برم تمرین! دیگه نمیخوام با کسی خوب باشم...
دیگه نمیخوام توی برق پیشرفت کنم...نمیخوام بهم بگن مهندس!
مامان بابایی که به خاطر پزشک نشدنم دیگه دوسم ندارن رو هم  نمیخوام......
دیگه از کنکور پارسال درخشنده نابود شد...
درخشنده ارزوی مامان باباشو براورده نکرد... به خاطر همین به خواهرش 30 تومن پول میدن
ولی اون هنوز پول نداره دوشاخ خراب دوچرخشو درست کنه!
بقیه بزرگ شدن... ماشین و خونه دارن....
ولی درخشنده کوچولو موند با وسایلش ...با دوچرخش...یه عمر تمرین کرد ولی هیچی نشد....
دیگه از خودم متنفرم....
از مامان بابامم همینطور...
اخرین بار که کسی بهم گفت دوستت دارم چند سال پیش بود یه دختره توی نت بهم گفت!
عقده ی محبت!
خودمو کشتم بهم یه افرین بگن!
دیگه نمیخوامتون...
دیگه نه من شمارو دوس دارم نه میخوام دوسم داشته باشید....
یه روزی میرم و دیگه نمیام... میخوام ببینم اون پولاتون میتونه منو برگردونه یا نه.....
قطعا نه...
اون موقع هر چقدرم کمکم کنید دیگه دیر شده...
دیگه دلم افریناتونو نمیخواد...
دلم یه سیگار میخواد که دود کنم ادای ادمای خوشحال و خندون رو در بیارم.... بیخیال باشم....
شاید اون موقع درخشنده عزیز شد!
درخشنده ایی که دیگه داغون شده... عشق نسبت به هرکاری رو از دست داده.....
چقدر احمق بودم این چند ساله رو هدر دادم زندگی نکردم....
این حرفا چرت و پرته که مامان باباها واقعا بچشونو دوس دارن...وگرنه فلانی و فلانی که
فامیل نزدیکمونن طلاق نمیگرفتن و بچه هارو ول کنن...نه مادر بچه هارو قبول کرد نه پدر!!!
کاملا ول شدن بیچاره ها بعد از فوت مامان بزرگم... بابابزرگ معتادمم حتما میخواد یه مواد
بهشون بده کیف کنن!
ورزش رو میندازم کنار... خیلی برام تلخه.... وسایلمم میدم دوستم... شاید  یه تومن قطعه توی کمدم دارم...حتما خوشش میاد...
اینم  پایان این راه....
کسی امتحانش نکنه...هیچی پشتش نیست...


ببین توی زندگیت دنبال تایید گرفتن از دیگران نباش، اینجوری مجبوری برای دیگران زندگی کنی. خودت رو از درون قوی کن ، که نیازی به تایید کردن دیگران نداشته باشی. 
وسایل هم نفروش ، اینجور تصمیم های هیجانی و لحظه ای اصلا خوب نیستن ، همیشه به تعویق بنداز یعنی بگو باشه اینکارو می کنم ولی امروز نه ، یه هفته دیگه. آدمیزاد نظرش لحظه ای عوض میشه ، چه برسه به هفته یا یک ماه دیگه
 سپاس شده توسط
(1395 مهر 3، 4:50)vojdan bidar نوشته است: ببین توی زندگیت دنبال تایید گرفتن از دیگران نباش، اینجوری مجبوری برای دیگران زندگی کنی. خودت رو از درون قوی کن ، که نیازی به تایید کردن دیگران نداشته باشی. 
وسایل هم نفروش ، اینجور تصمیم های هیجانی و لحظه ای اصلا خوب نیستن ، همیشه به تعویق بنداز یعنی بگو باشه اینکارو می کنم ولی امروز نه ، یه هفته دیگه. آدمیزاد نظرش لحظه ای عوض میشه ، چه برسه به هفته یا یک ماه دیگه

اینکه میگید وسایلمو نگه دارم درست ولی اینکه دنبال تایید دیگران نباشم در موردش صحبت کردن خیلی راحته ولی در عمل نمیشه...
من که دیگه خسته شدم توی تنهایی... یه سال دو سال چار سال ..........
نمیشه....
هرچی تلاش کردم به اونی که میخوام برسم ولی بدتر شد.... 
یادتونه خیلیا همینجا گفتن تو برو باهاش صحبت کن خونواده هاتون همدیگرو ببینن ایشالاه که خدا میرسونه....
من گفتم فقط سه ماه صبر میکنم اگه وضعم بهتر شد میرم جلو ولی دیدم خیلی اوضاع خراب شد...تصادف کردم... فوت مامان بزرگم..
اگه بهش گفته بودم الان روم میشد تو صورتش نگاه کنم؟!
من مث خیلیا پررو نیستم حتی کرایه ماشینو زنم حساب کنه!!! خیلی دیدم اینطورین!
از کارای خودم متنفرم.... خیلی بده بفهمی خوب بودن پاداشی نداره.....
درخشنته جای پاتو نذار جای من و بدبخت شی
از من گذشته تو نذاردنیات خراب شع
 سپاس شده توسط
(1395 مهر 3، 17:07)شادبانو نوشته است: درخشنته جای پاتو نذار جای من و بدبخت شی
از من گذشته تو نذاردنیات خراب شع

هرکسی یه چیزی میگه...من اگه به روش قبلم ادامه بدم بازم هیچی نمیشم!
 سپاس شده توسط
(1395 مهر 3، 15:55)درخشنده نوشته است: اینکه میگید وسایلمو نگه دارم درست ولی اینکه دنبال تایید دیگران نباشم در موردش صحبت کردن خیلی راحته ولی در عمل نمیشه...
من که دیگه خسته شدم توی تنهایی... یه سال دو سال چار سال ..........
نمیشه....
هرچی تلاش کردم به اونی که میخوام برسم ولی بدتر شد.... 
یادتونه خیلیا همینجا گفتن تو برو باهاش صحبت کن خونواده هاتون همدیگرو ببینن ایشالاه که خدا میرسونه....
من گفتم فقط سه ماه صبر میکنم اگه وضعم بهتر شد میرم جلو ولی دیدم خیلی اوضاع خراب شد...تصادف کردم... فوت مامان بزرگم..
اگه بهش گفته بودم الان روم میشد تو صورتش نگاه کنم؟!
من مث خیلیا پررو نیستم حتی کرایه ماشینو زنم حساب کنه!!! خیلی دیدم اینطورین!
از کارای خودم متنفرم.... خیلی بده بفهمی خوب بودن پاداشی نداره.....
بله سخته ولی اگه بتونی دیگه زندگیت خیلی متفاوت میشه. 

قسمت میدونی چیه؟! قسمت اینه که یموقع شاید اگه تصادف نمی کردی یا مسائل دیگه پیش نمیومد اونموقع ازدواج کرده بودی مشکلات بدتری پیش میومد، منظورم این نیست که طرف مقابلت آدم بدی بوده باشه، منظورم اینه اگه فرضا ازدواج کرده بودی ممکن بود توی اون تصادف خدای نکرده اتفاق بدی برای زنت می افتاد. یا هزار تا مساله دیگه ، در کل زیاد سخت نگیر، درست میشه همه چی فقط زمان لازم داره.
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان