امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

کجا کجا تازه اومدی کجا می خوای بری؟1744337bve7cd1t81
چی داری میگی اگه بری باور کن که همه چیتو از دست میدی اینکارو نکن میشنوی چی میگم:smiley-yell:
نا امید نشو که نا امیدی بزرگترین گناهه به خدا توکل کن.
امام علی(ع):آن کسی که در تلاش چیزی باشد یا به همه آن یا لااقل به قسمتی از آن دست خواهد یافت.
1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدنش پول می گیرد
رضا برگرد!Tears
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدنش پول می گیرد
رضا خواهش میکنم برگرد ..Tears
.
خوشا باران و وصف بی مثالش
رضا خودتو لوس نکن !
هوشیاری غمه بزرگیه
(1388 اسفند 23، 14:19)rezakhodeshodostdare نوشته است: سلام

شاید این پست اخرم باشه

تمام این مدت تظاهر می کردم که خوشحالم اما نبودم...

با اینکه هر روز احساس بدی داشتم باز هم تظاهر می کردم...

امروز خواب خودکشیم رو دیدم یاد اون موقع افتادم...

حالا که یه نگاه به وضعیتم میندازم می بینم هیچ تغییری نکردم و همش تظاهر بوده ...

نتونستم تغییر بکنم ...

همه ی افکار و احساساتم از همون روز اول کانون اومدم تغییر نکرد چون عاملش خودم بودم ....

خیلی تلاش برای تغییرات کردم ولی هیچ تغییری نکردم ...

خیلی تلاش کردم که این حرف رو یک ماه بعد از عید بزنم ولی دیگه نمی تونم خودم رو تحمل کنم ...

احمقی که خیلی سعی کرد تغییر بکنه ، کسی که از خودش با تمام وجود متنفر بود اسم خودش رو گذاشت خودشو دوست داره تا دیگه از خودش متنفر نباشه

دلش برای بلند خندیدن تنگ شده بود ...

دلش برای خوشحال بودن و سرحال بودن تنگ شده بود ...

دلش برای همه چیزی که داشت تنگ شده بود ...

خیلی تلاش کرد اما نتونست ...

از همه تو ممنونم که تلاش کردید به من کمک کنید تا بتونم چیزهای ازدست دادم رو بدست بیارم بتونم خندم رو پس بگیرم ...

دیگه امیدی برای خندیدن ندارم ...

خداحافظ برای همیشه ...
رضا منو تو همديگرو خيلي خوب مي فهميم.تو تمام پياما و پستايي كه واسم زدي احساس دوستي كردم باهات.اينا يه مشت ادم عقده اين كه ...
نمي دونن كه من مشكلم يه چيز ديگست...
بعد بهم مي گن ديوونه...
mahdi_69 كه هر موقع من پست مي زنم تو دردودل خرابش مي كنه به هر شكلي.مي گه مامانش حالش بد شد ...
سها هم خيلي عقده اي به نظر مياد.
به من ميگه ديوونه...
هر چي دلشون خواست بهم گفتن...
بي خيال...
اگه واقعا هم چيزيت شده اينجا به اينا نگي بهتره...
اونا هستن كه تظاهر مي كنن...
ما داريم راستشو مي گيم..
ناراحت نباش...
cheshmak
-----------------
ویرایش توسط مهدی
1744337bve7cd1t81
چقدر مردن خوب است
چقدر مردن،
-در این زمانه که نیکی
حقیر و مغلوب است-
خوب است
خاك بر سر من كه همه مشكلاتمو اينجا گفتم...
شما كه منو درك نمي كنين...من ديوونه ام...؟
من افسرده ام...خسته شدم از اين زندگي...
مي خوام شاد باشم...شما به اين ميگين شر؟؟!
مي خوام راضي باشم از زندگيم...تمام پستامو حذف كردم...
انصاف داشته باشين....
اين پسره هر موقع من پست مي زنم سرش پيدا ميشه...خيلي زود ويرايش شد :smiley-yell:
(1388 اسفند 23، 23:25)mahdi_69 نوشته است: داش رضا چرا آخهTears
من که 100 بار شکستم بازم کانون رو ول نکردم!
مشکلت آخه چیه؟
با رفتن و خودکشی کردن و.... چیزی حل نمیشه!

Return back to the kAnOn

---------------------------------------------
کاربر محترم لطفا قوانین رو رعایت کنید

ویرایش توسط پوریا

با تشکر
شروین جان بهتره یه تجدید نظری توی حرفات و نگرشت به دیگران داشته باشی،
ما هیچ سوئ نظری نسبت به تو نداریم،
اصلا وقتشو نداریم که بخوایم به این چیزا هم فکر کنیم،
این تاپیک هم مربوط به همه هست،همه میتوننن توش درددل کنن،
مهدی_69 هم اونموقع درددل و التماس دعا داشت،
نمیدونم چقدر سها رو میشناسی،و نمیدونم طبق چه استدلالی این نتیجه رو گرفتی،
منم مثل آبجی پاییز 1744337bve7cd1t81
فکر نمیکنم دلیلی برای تظاهر وجود داشته باشه،
معمولا تظاهر برای رسیدن به منفعت و سود هست،
و من فکر نمیکنم این تظاهر باشه،و فکر کنم واقعیت باشه،
من پستت رو ویرایش کردم،نه مهدی_69
اونم فقط یه کلمشو
خب عزیزم میخوای شاد باشی
چه کاری از دست ما برمیاد؟
بگو برات انجام بدیم،
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...

شروین
باور کن آدم هایی هستن که میتونی تو بعضی موارد بهشون اعتماد کنی

باور کن این جا آدم هایی هستن که دوست دارن به دیگران کمک کنن. به اونایی که همون حس بدی رو که خودشون تجربه کردن رو دارن.

باور کن دنیا با وجود همه کثیفیهاش ، چیزای خوبی هم داره

باور کن دوس داریم قوی باشی، خودت تاثیر گذار باشی ، تا هر چیزی رو به یه نفر نسبت ندی ، دنیا رو بزرگتر ببینی

باور کن دوس داریم تو هم خودت رو دوست ما بدونی ، کنار ما باشی، نه مقابلمون تا با هم با چیزایی که تو وجودمونه و دوستشون نداریم بجنگیم

شروین
اگه یکی با خودت اون طوری صحبت می کرد که با بچه ها صحبت کردی، سعی میکردی کمکش کنی یا عین بعضی ها با باتوم می زدی تو سرش؟

هیچ چیزی ما رو مجبور نمیکنه بیایم این جا جز حس خوب کنار زدن چیزهایی که عذابمون میدادن

اگه یو هم میخوای، سعی کن چشماتو بشوری.
خواهشا

.
18 سالمه...Tears
احساس مي كنم از بقيه پايين ترم...نمي دونم چرا؟
دوست دارم خودم باشم..همش نگران ايندمم...دوست دارم مثله قبلانا باشم...چطوري بگم.
يه حسي بود كه داشتم...ارامش داشتم...همه رو دوست داشتم...باحال بودم.
الان شدم يه جوون افسرده كه حوصله هيچيو ندارم.
اينم بگم از موقعي كه ماهواره اون كانالو ديدم هيچوقت نشد كه 1 هفته بيش تر خودارضايي نكنم.شايد واسه همين خودارضاييه...
همه تو زندگيشون اشتباه مي كنن...ولي من مشكلم اينه كه توقع خيلي زيادي دارم از خودم.
مثلا...من عاشق Tupac هستم...وقتي فهميدم اولين البومشو توي 20 سالگي داد...دلشوره گرفتم.
نمي دونم...كلا از مردم ديگه بدم مياد .بدبين شدم...
من مي دونم نبايد خودمو با بقيه مقايسه كنم...شما هم اينو بهم صدبار گفتين...ولي هر كار مي كنم دوباره يه اين فكر مي كنم كه من فقط مي خورمو مي خوابمو درس مي خونم.
هيچي مثله اون حس چند سال پيش نميشه...همين 1 سال و نيم پيش بود با بهترين دوستم هر روز مي رفتم بيرون.حال مي كرديم...ولي كم كم عوض شدم.دوست دارم از لاك خودم بيام بيرون.ديگه بسه...
من فقط مي خوام اون حسو داشته باشم...چطوري بگم...
خيلي شاد بودم...به همه چيز حس خوبي داشتم...
مي دونم همه مشكلاته خودشونو دارن...اخه من بهترين دانش اموز كلاس بودم...حالا شدم بدترين.
همه معلما حداقل يك بار منو نصيحت كردن.چقدر حال ميداد ...
اشكم ميگيره.همين تابستون پيارسال هر روز مي رفتيم بيرون...
خيلي دوست دارم اون حس دوباره بياد...
كاش ميفهميدين...
من ديوونه نيستم :smiley-yell:
وقتم داره تلف ميشه...اگه ببينم يكي همسن خودم يه جيزي داره كه من ندارم ...مثله قيافه خوب...دوست دختر يا ...
افسوس مي خورم...كاش ميشد...فقط يك روزو مثله روزاي قبليم سپري كنم...اون موقع كه شاد بودم.
اون موقع كه ...
Tears
سواستفاده نكنين...
42
خب هرکی که میتونه به داداش شروین کمک کنه،
بسم الله،
من میگم شروین جونم،قبلنا چیکار میکردی که خوشحال بودی؟
خب الانم همون کارارو بکن،
انقدر به خودت تلقین نکن که افسردم و ...
بابا مثه من باش،
بدترین مشکلات تو زندگیم هست،
دیگه از جون عزیزتر هم داریم؟
اگه بفهمی ممکنه جونتو ازدست بدی،چجوری میشی؟
پس توکل کن،انقدر تلقین نکن.
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
ببین یه مثال می زنم ، نچسبه .فقط برای این که منظورمو برسونم. کلن خوب توضیح نمی دم حالا سعیمو می کنم.

منم تو دبیرستان خوب بودم. اومدم دانشگاه افت کردم. مثل خیلی های دیگه. عذابم می داد. برای هر امتحانی میخواستم هم کتابو بخونم هم جزومو هم... ولی نهایتا هیچ کدومو نه خوب می خوندم نه حتی می رسیدم یه دور بزنم بفهمم مباحث چی هست. تو خوابگاه بودم و با هم رشته ایهام. دیدن اونا آرامشم رو می گرفت. بدتر هیچ کاری نمی تونستم بکنم. چندین ترم این طوری گذشت .
دیگه واقعا خسته شدم . به همشون گفتم زکییییییییییییییی. بی خیال هر چی نمره و امثالهم.

شاید مورد مسخره ای باشه. ولی تو جوی که بودم اصلن مسخره نبود.
یه چیزی که خیلی کمکم کرد بتونم به همه چی بگم بی خیال این بود که خودمو تو 80 سالگی تصور کردم . سعی کردم از اون دید به زندگیم نگاه کنم. دیدم که چه چیز مسخره و پوچیه . معدل یه نمره بالاتر ، پایین تر ؛ یه سال دیرتر ، زودتر... واقعا اهمیتی نداشت.
حالا هم سعی میکنم هر وقت یه چیز برام بت می شه ، همچین کاری کنم. سعی کنم اون چیزو خدای خودم نکنم و بگم این نیز بگذرد...

ادامه دارد ....
.
سلام شروین جان

من الان 24 سالمه و قبلا همچین حسی رو داشتم(الان هم بعضی موقعها...)
راه حلی که خودم انجام میدم رو میگم:

اولین کاری که باید بکنی باید خودتو تا اونجایی که میتونی دوست داشته باشی، به خودت احترام بذاری به خودت بگی من یک انسانم قدرت دارم نیرومندم که هر کاری رو که دوست دارم انجام بدم

بعد از این مرحله موقع پیداکردن علایقته، چی دوست داری ، چه کار دوست داری انجام بدی(فقط به خودت و اون چیزی که دوست داری فکر کن) حالا همه اینا رو روی کاغذ بنویس، بهشون نگاه کن دقت کن اونایی که غلطن حذف کن. حالا تمام انرژیتو بذار برای بدست آوردن اون علایق مهم نیست چقد طول میکشه...

در آخر یک جمله میگم هیچ وقت فراموش نکن

مردم به انسانهایی که برای علایقشون ارزش قائلند، احترام میذارند:s:
بعدش میدونی چی شد؟

با خیال راحت اون طوری که دوس داشتم درس خوندم
موقع امتحانا یه جزوه کپی می کردم فقط همونو میخوندم . نمره ام هم عالی میشد.

یه درسی که از این گرفتم و سعی میکنم تو کارای دیگه ام هم به کار ببرم اینه که
-به بقیه میگم برین ... . من فقط برای خودم کار میکنم
-سعی می کنم مشکلاتم رو خرد کنم و برای هر خرده یه هدف تعیین کنم. یه هدف کوتاه مدت. بعد از رسیدن به هر هدف کوچیک کلی به خودم امیدوار میشم(تو همین مثال میگم تا آخر این ساعت دو صفحه میخونم)
-هر چقدر بیشتر بشینم و فقط به مشکلم فکر کنم ، برام بزرگتر میشه. خودمو به کار بزنم. این طوری کم کم ترس از اون چیز مخوف! میریزه. (مثال بالا : این درس سخته، فقط همین مبحثشو میخونم که آسونه ازش نمره میگیرم)
این طوری انرژی میگیرم و کم کم باورم میشه می تونم
-کار کمی که پیوسته انجام بدم ، خیلی توش موفق ترم تا کار گنده ای که یهویی انجام بدم. هر چقدر با عجله تر رفتار کنم اثر ناپایدارتری میذارم. یه پیک می زنم بعدش سقوط. ولی اگه آهسته و پیوسته حرکت کنم اثر ماندگاری میذارم.
این برای اون چیزی که نهایتا میخوای بهش برسی مفیده. همون هدف گنده هه. که رسیدن بهش مهمه. کی و چجوریش رو یه کاری می کنیم.(تو مثال بالا درسی که تو طول ترم دائم ازش تمرین حل کردیم و هنوزم عین 2*2 =4 بلدم)
------
مثلا برای یو ، نهایتا موفقیت تحصیلی مهمه. حالا این که تو این مقطع چی و کجا قبول بشی مهم نیس. بلند نگاه کن.
کسایی رو میشناسم که تو دانشگاه های خیلی سطح پایین کار میکنن ولی از بچه ها ی خرخون دانشگاه های خوب هم سرتر هستن. کار خوب بلدن. اون یکی جبران کرده ارشدش و داره یه جای توپ میخونه . اصلن یکی رفته سراغ ورزش اینقد داره حال میکنه که بیا و ببین.

زندگی فقط این چیزی که جلو چشمت هست نیست. خیلی ابعاد وسیعتری داره .
خیلی وقتا بدون این که بدونیم فقط جلو دماغمونو میبینیم.

بازم میگم از دید یه آدم هشتاد ساله نگاه کن.

ابعاد دیگه ای هم تو زندگیت ایجاد کن. شدیدا ورزش رو توصیه می کنم. عالیه. یه ورزشی که عرقتو در میاره.

حتما بیرون برو هر چی بیشتر تو قفست بمونی بیشتر بهش عادت میکنی. منم یه مدت اصلن نمی تونستم برم بیرون . تابستون بود. بعدش با شروع مدرسه بهتر شدم . با گذشت زمان بهتر می شی. اما هر وقت از چیزی ترسیدی بزن تو پوزه ا ش. بگو من از تو قویترم.

عمل کن. هدف های کوچیک تعیین کن و برای رسیدن بهشون به خودت سخت بگیر.

همون طور که موقع تنبلی میگیم همین یه دفعه، همین 5 دقیقه، برای کار کردن به خودت بگو همین 5 دقیقه از استراحتم بزنم.
شروغ کن. شروع کن و به جای فکر کردن به اون چه که نداری ، به اون چیزی که داری با جنگیدن با خودت به دست میاری فکر کن.

پ.ن: اینا همونایی بود که میخواستم تو پیام بهت بگم. همین جا گفتم

دوس دارم جهاد نفس کنی. با تمام وجود
.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان