امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

همه چی تموم شد. 
فرو ریختم. حسی دیگه ندارم. مردم. شدم یه مرده متحرک
و.فقط یه حیوونم ک روح خدایش مرد
 سپاس شده توسط
(1395 تير 22، 22:58)شادبانو نوشته است: همه چی تموم شد. 
فرو ریختم. حسی دیگه ندارم. مردم. شدم یه مرده متحرک
و.فقط یه حیوونم ک روح خدایش مرد

دور از جونت ..نزن این حرفا رو ابجیم..ناامیدی از این گناه هم بزرگتره
نترس ناامید نشو ما صاحب داریم عزیزم  Tears
پناه ببر در خونه امام رضا ابجی دست خالی برنمیگردی .. دوباره  و دوباره و هزااااااار باره تلاش کن ابجی 
ناامید ک بشی پریدی تو بغل شیطون
نترس ابجی هراسون نشو خدا ان بالا هنوووووز با ماست
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
خیلی خنده داره ...رفتم سر کیفم که برم کارت ورود به جلسه کنکور رو بگیرم دیدم هیچی پول توش نیست....اصلا هم دوست ندارم از خونواده پول بگیرم/// که میدونم نمیگریم.....خیلی خنده داره خیلی ... 46

فکرام بوی بدی میده ....نمیدونم از فکرای بنجله یا اینکه فکرام زیاد موندن بوو گرفتن. 2
 سپاس شده توسط
(1395 تير 22، 23:09)smwarrior نوشته است: خیلی بده حس کنی اضافه ای(حس کنی مزاحمی
????

..................................

الان من این حس رو توی خونه دارم....تماما هم تقصیر خودمه....تمام زحماتم رو به باد دادم...

فقط میتونم بگم خیلی بده خیلی...
 سپاس شده توسط
میدونم این روزا همین طوری نمیمونه....امیدوارم بهتر بشه ...تحمل بد ترش برام سخته...
وقتی که زیر هر پستی یه لایک میزارم تنها یه دلیل دارم برای لایک کردن و اون اینکه که دلیلی نمیبینم که لایک نکنم.ووووووو

.....

وووووووو
.............
....................

.............................

......................................

یعنی اونقدر احمقم که به خاطر دوهزار تومن غرورمو پیش خونواده بشکنم؟!!....نه فکر نکنم...

من آدمی نیستم که غرورش بشکنه حتی به قیمت شرکت نکردن توی کنکور...

اگه دعوا هم بینمون پیش نمیومد بازم دستم رو جلوشون دراز نمیکردم....
(1395 تير 23، 17:07)همساده نوشته است: به نام خدا

حال و هوای روزانه م که اصلا خوب نیس در انقباض شدید هستم از این که بگذریم. یه دوستی دارم یه مدتی بسیار به هم ریخته بود اصلا در حد افسردگی شدید. باهاش که صحبت کردم فهمیدم برای دختری که میخواست خواستگار اومده واقعا حالش خراب شده بود.امشب قراره خواستگار بیاد. راستش در 5 سال گذشته تا الان چندین بار این اتفاق افتاده خدا میدونه چه بلایی سر روح و روان و دل من میاد البته خودم متوجه نیستم. همیشه فکر میکنم من به کسی که دوست دارم میرسم واسه همین به خودم دلگرمی میدم که اتفاق بد نمیفته. اما در یکسال اخیر یکبار همکلاسیم بهم گفت که خواستگار داره و میگفت دوست نداره ازدواج کنه و گریه میکرد منم جدی نمیگرفتمش تا اینکه یهو در دو هفته عقد کرد. یکبار هم یکی دیگه که از چند سال پیش میشناختمش گفت خواستگار داره و بازم جدی نگرفتمش بعد یه مدت همه راههای ارتباطیش رو قطع کرد و اونم رفت پی زندگیش. اینبار بیشتر میترسم. هر چند که میگه درحد صحبت و این حرفاس ولی چشمم ترسیده.قبلترها که میگفت خواستگار داره من راههای ارتباطیمو قطع میکردم میگفتم به من فکر نکن و در آرامش تصمیم بگیر اگه همه چیش اکی بود خانواده و موقعیت شغلی و ایمان و همه چیش درست بود جواب اکی بده.اما این دفعه دلم لرزیده ترس گرفته وجودم رو دیگه اینقدر قدرت ندارم که خودمو بکشم کنار بگم به من فکر نکن. اتفاقا گفتم هر تصمیمی گرفتی یادت باشه که منم هستم. مثه همه این سالها دارم بهش ظلم میکنم شاید یکی دیگه بتونه خوشبختش کنه.ته دلش رو خالی میکنم برای چی؟ اونم سنش داره میره بالا دیگه انتخاباش کمتر میشه. من اگه خانوادم نخواستن چی؟به لیست پرهیز امضام که دقت میکنم از خودم خجالت میکشم صحبت از عشق و ازدواج میکنم.همه چیو مسخره گرفتم.خودم که بدبختم دستی دستی دارم یکی دیگه رو هم بدبخت میکنم.
نمیدونم شاید مرگ یه بار شیون یه بار اونم بره پی زندگیش من درد میکشم ولی خب حداقل اون خوشبخت میشه و منم فراموش میکنم. اگه قراره اتفاقی بیفته دوست دارم یهو بشه که من درد کمتری بکشم.


من بودم خودم دردشو تنهایی به دوش میکشیدم...
گرچه این کارو دو بار کردم....الان در شرف سومین بار هستم.

منم از خودم خجالت میکشم که تغییر نکرده وضعیتم...

میتونی تنهایی درد بکشی اما این نظر منه و من منم و تو تویی....پس نمیتونم به جات باشم ...اما اگه به جات بودم سومی رو هم کنار میزاشتم تا درد یه طرفه باشه.
(1395 تير 23، 17:17)smwarrior نوشته است:
(1395 تير 23، 17:11)بابا لنگ درازم نوشته است: وقتی که زیر هر پستی  یه لایک میزارم تنها یه دلیل دارم برای لایک کردن و اون اینکه که دلیلی نمیبینم که لایک نکنم.ووووووو

.....

وووووووو
.............
....................

.............................

......................................

یعنی اونقدر احمقم که به خاطر دوهزار تومن  غرورمو پیش خونواده بشکنم؟!!....نه فکر نکنم...

من آدمی نیستم که غرورش بشکنه حتی به قیمت شرکت نکردن توی کنکور...

اگه دعوا هم بینمون پیش نمیومد بازم دستم رو جلوشون دراز نمیکردم....


دکتر شایاتن چن سالته¿22
بیا برو کارتتو بگیرررر دهه...لج بازی میکنی الان¿مث بچه های دوساله22

...........................................

اینجا جاش نیست میام پروفایلتون همون جا صحبت میکنیم.
بعضی آدما باید خودشونو آماده کنن واسه نکیر و منکر !.....اونقدر توی این دنیا اضافی هستن که بعید میدونم هیچ کجا جاشون بشه...

اگه یه حرکتی میکردم هیچ وقت این حرفو نمیزدم اما تا وقتی که حرکتی نکنم با مرده هیچ تفاوتی ندارم.
 سپاس شده توسط
رفتم دم در  کافی نت سر کوچمون....

میخواستم برم توو   اما  یه چیزی نمیزاشت قدم از قدم بردارم...

توی کافی نت رو نگاه کردم ....

از پشت شیشه  دیدم یه پسر قد بلند و خوشتیپ داره با کیبورد ور میره....

با خودم فکر کردم میرم توو  ...بالاخره یه اتفاقی میفته....

درو وا کردم رفتم توو

رفتم جلو رووش.....سه ثانیه ای  زل زدم توو چشماش....

بدون سلام کردن  یه کاغذ گذاشتم جلو دستش....

بهش گفتم : بی زحمت این کد رهگیری و این شماره شناسنامه و این شماره پرونده رو بزن توی سایت سنجش ببین چی بالا میاره....

یه نگاهی بهم کرد و گفت: چشم ، الان!

منتظر بودم  که چیزی بگه ....

یه نگاهی بهم کرد و گفت : از هر دو صفحه ش  ؟!!

با یه حالت جدی گفتم : نه ...فقط صفحه اولش !

دستش روی موس بود اما هر چند لحظه یه بار نگاهم میکرد!....

یه حسی این وسط سنگینی میکرد ...ظاهرا اونم متوجه شده بود  اما  نمیدونست قضیه چیه!


منتظر بودم  تا برگه ی پرینت از توی دستگاه بیروون بیاد...

چند ثانیه ای گذشت ...

پرینت کارت ورود به جلسه م در اومد....

یه نگاهی بهش کرد و با لحن مودبانه ای  گفت : خدمت شما !

کارت رو ازش گرفتم....

خیلی جدی چند ثانیه تو چشاش زل زدم....

اونم یه دفعه گفت : قابلی نداره....

دوباره با لحن محکم تر و جدی تری ،گفتم :    ندارم!

همین طوری مات و مبهوت داشت نگام میکرد.... اونقدر تعجب کرده بود که نتونست چیزی بگه!

یه نگاه به در انداختم...

چند قدمی باهام فاصله داشت...

بدون اینکه جوابشو بدم  خیلی  محکم  قدم برداشتم و به سمت در رفتم..

وقتی که دستم به دستگیره در رسید  ، روو کردم بهش و گفتم،.....بزن به حساب!

و درو آرووم بستم.

....
.....
......
.......
303
 سپاس شده توسط
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ یکی از بستگان



طرف ﺍﻭﻣﺪ
کنار ﻗﺒﺮ ﺑﻐﻠﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻌﺪ
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ : ﻓﻮﺕ ﻛﺮﺩﻥ !!؟؟؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺭﻩ
ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮاب??
 سپاس شده توسط
خیلی بد شدم. زود رنج، افسرده، استرسی، بی اعصاب و خیلی زود از کوره در میرم. با پدر هم رابطه ناخوشی دارم. خدا رو هم که پاک فراموش کردم و نماز و دین و... کلن بی تفاوت شدم نسبت بهشون.
ظاهرم مخصوصا بیرون پر انرژی و شاده ولی واقعا حال خوشی ندارم و تو تنهاییام همش حالم گرفته است. کاش دوباره بتونم واقعا از ته دل خوشحال باشم. 
هر کاری میکنم نمیشه هر روز بهتر و بهتر شد Hanghead
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
(1395 تير 23، 20:30)Deril نوشته است: خیلی بد شدم. زود رنج، افسرده، استرسی، بی اعصاب و خیلی زود از کوره در میرم. با پدر هم رابطه ناخوشی دارم. خدا رو هم که پاک فراموش کردم و نماز و دین و... کلن بی تفاوت شدم نسبت بهشون.
ظاهرم مخصوصا بیرون پر انرژی و شاده ولی واقعا حال خوشی ندارم و تو تنهاییام همش حالم گرفته است. کاش دوباره بتونم واقعا از ته دل خوشحال باشم. 
هر کاری میکنم نمیشه هر روز بهتر و بهتر شد Hanghead

حتما راهی هست ...تو هنوز پیدا ش نکردی داداش.

من خودم راه خوشحال بودن ها موقتی رو پیدا کردم...فکر کنم شما هم پیدا کردی ......اما برای خوشحالی واقعی باید همون چیزی رو به دست بیارم که همیشه میخواستم.......خب شما هم ببین اگه اونچیزی که همیشه میخواستی رو اگه به دس بیاری خوشجالی درونی بهت برمیگرده یا نه!!؟

پیداش کن بعد براش تلاش کن.

الان من پیداش کردم فقط میمونه تلاش...

(اینو با خودمم : چقدر آدم برای شخصی راهی رو میگه راه خودش پیدا میشه!!)
 سپاس شده توسط
دکتر شایان استعدادتون تو نویسندگی قابل تحسینه  clapping
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
(1395 تير 23، 21:07)خاله شادن نوشته است: دکتر شایان استعدادتون تو نویسندگی قابل تحسینه  clapping

///////////////////////////////////////////////

ممنونم بانو...شما لطفا داری....

چندین ساله دست به قلمم ....باور بفرمایید اگه "جلبک های سواحل دریای کارائیب شمالی" هم اینقدر تمرین نویسندگی میکردن الان واسه خودشون یه پا :جنگل  مدیترانه ای خلیچ گوانتانامو " شده بودن!!.....حالا  من جانور دو پا دیگه جای خود داره!!.... 303


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان