1399 آبان 18، 20:24
1399 آبان 21، 23:26
شبی تیره که هر کار کنی باز شب است...
سپاس شده توسط
1399 آبان 22، 11:47
ویرایش شده
شیخ الاجل سعدی....
گر "رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون"
پس چرا ما.....
لبا خندون..
دلامون خون......
سپاس شده توسط
1399 آذر 6، 20:54
ویرایش شده
من را فقط برای گذر آفریده اند
چیزی به جز عبور نیامد به زندگیم
آنقدر روز و شب همه از من گذشته اند
میترسم از کسی که بیاید به زندگیم
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
سپاس شده توسط
1399 آذر 6، 21:53
ویرایش شده
از رنجــــــــــی خستـــــــــــه ام که از آن من نیستــــــ ..........
سپاس شده توسط
1399 آذر 7، 4:45
حفظ ظاهر کردنم را دوست می دارم ولی،
.
.
.
.
.
دوست دارم گریه های نیمه شب را بیشتر...
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
سپاس شده توسط
1399 آذر 12، 20:37
ویرایش شده
نمیدونم؛ یه لحظه یه حس خیلی عجیبی داشتم
خیلی دلم براش تنگ شده
پیام پروفایل رو هم بسته بود نمیتونستم براش پیام بذارم
کاش زودتر بیاد
دلم برای آبی و کارما و آقا رامین و فرید و شارمین هم خیلی تنگ شده
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال
سپاس شده توسط
1399 آذر 14، 18:01
ما به خاطر اندوهمان همیشه طنزپردازی میکنیم. انسان تنها حیوانیست که میخندد و تنها حیوانی هم که میداند باید بمیرد. از آنجایی که این را میدانیم، لبخند میزنیم تا تمام زندگی را به گریستن نگذرانیم.
امبرتو اکو
سپاس شده توسط
1399 آذر 23، 20:47
من اندوهگین نیستم !
خود اندوهِ عالمم .
و سرزمینی در سینهام گریه میکند...
| غادة السمان |
خود اندوهِ عالمم .
و سرزمینی در سینهام گریه میکند...
| غادة السمان |
1399 آذر 27، 1:18
زندگی بعدی ، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم.
وودی آلن _مرگ در می زند
در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود
در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.
بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت.
سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد.
آنگاه برای دبیرستان آماده ام؛ و سپس به دبستان می روم و آنگاه کودک می شوم و بازی می کنم. هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.
آنقدر جوان و جوان تر می شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس ، چیزی شبیه استخر ، غوطه ور خواهم شد ... و سپس زندگی را در اوج به پایان برسانم .
وودی آلن _مرگ در می زند
سپاس شده توسط
1399 دي 5، 17:07
سپاس شده توسط
1399 دي 6، 21:11
حسهایی هستند که نام ندارند. نگران نیستی، اما آرام هم نیستی. غریب نیستی، اما اهل اینجا هم نیستی. نه دلت میخواهد بمانی، نه آرزوی رفتن داری. دلت میخواهد جایی که هستی نباشی، اما جای دیگری هم نباشی …
سپاس شده توسط
1399 دي 8، 18:24
تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،
به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،
بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم
و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،
اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،
حسیه بین تنهایی و بی کسی.
اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،
بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه،
تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه
| قهوه سرد آقای نویسنده / روزبه معین |
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،
به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،
بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم
و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،
اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،
حسیه بین تنهایی و بی کسی.
اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،
بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه،
تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه
| قهوه سرد آقای نویسنده / روزبه معین |
سپاس شده توسط
1399 دي 10، 9:23
سپاس شده توسط