عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اندر حکایت ضرب المثل های پارسی

Shocked 
#1
.


سلام دوستان

در این تاپیک به ریشه و شرح ضرب المثل های پارسی میپردازیم.

با ما همراه باشید. 4fvfcja

لطفا توی تاپیک پستی نزنید و بذارید من تاپیک رو کامل کنم اگه ضرب المثلی رو نگفته بودم شما ادامه تاپیک رو به عهده بگیرید.



اسامی و لينك ضرب المثل هایی که در این تاپیک موجود است :

1 دو قورت و نیمش باقی است 

2 دو قرص کردن 

3 دوغ و دوشاب یکی است

4 انگشت نمک است و خروار هم نمک است

5 دود چراغ خورده 

6 هرگز از کف دست مویی نمی روید

7 باید پدرش رو پیش چشمش آورد 

8 زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است 

9 هر را از بر تمیز نمی دهد

10 هذا من برکة البرامکة 

11 هم آش معاویه را میخورد و هم نماز علی (ع) را میخواند 

12 رقص شتری

13 حکیم فرموده 

14 دیه برعاقله است 

15 خر بیار باقالا بار کن

16 هفت خط 

17 خر خوابید کلاغه باورش اومد

18 ریش و قیچی به دست کسی سپردن 

19 نانش بده نامش مپرس

20 بز به پای خود میش به پای خود

21 زیر کاسه نیم کاسه ای است

22 خر ما از کرگی دم نداشت 

23 چغندر تا پیاز شکر خدا

24 آش نخورده و دهان سوخته

25 تو بهتر میدانی یا بره

26 مرغ از قفس پرید 

27 چه کشکی چه پشمی

28 نه سر پیازم و نه ته پیاز 

29 خروس بی محل 

30 کار نیکو کردن از پر کردن است

31 ماست مالی کردن

32 دنبال نخود سیاه فرستادن

33 دری وری میگوید 

34 دروازه را میتوان بست ولی دهان مردم را نه

35 دروغ شاخدار شاخ در اوردم

36 ماست را کیسه کرد

37 قمپز در کردن 

38 با همه بله با منم بله ؟

39 فیها خالدون 

40 شستش خبردار شده

41 شاهنامه اخرش خوش است 

42 الکی

43 سر و گوش اب دادن 

44 ستون پنجم 

45 ستون به ستون فرج است

46 سايه تان از سر ما كم نشود

47 اگر برای من آب نداشته باشد برای تو نان دارد

48 اشك تمساح ميريزد

49 از کوره در رفت

50 آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است؟؟!!!!

51 آفتابي شد

52 آبشون تو يه جوب نميره!!!!!

53 آب زير كاه

54 آب از سرچشمه گل است!

55 يه بار جستي ملخك، دوبار جستي ملخك، سوم به دستي ملخك

56 بادنجان دور قاب چين!

57 عهد بوق!

58 علف به دهان بزي شيرين ميآيد!

59 بي گُدار به آب زدن!

60 زد كه زد خوب كرد كه زد

61 آتش بيار معركه

62 صلاح مملكت خويش خسروان دانند

63 كارد به استخوان رسيدن

53
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
 سپاس شده توسط
#2

دو قورت و نيمش باقي است.


[تصویر:  32773518047280957489.jpg]

ضرب المثل بالا دربارۀ کسي به کار مي رود که حرص و طمعش را معيار و ملاکي نباشد و بيش از ميزان قابليت و شايستگي انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلي بالا از جنبۀ ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است که شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.

در اين گونه موارد است که اصطلاحاً مي گويند:«فلاني دو قورت و نيمش باقي است.» يعني با تمتعي فراوان از کسي يا چيزي هنوز ناسپاس است.

اکنون ببينيم اين دو قوت و نيم از کجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.

چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اريکۀ رسالت و سلطنت تکيه زد بعد از چندي از خداي متعال خواست که همۀ جهان را دريد قدرت و اختيارش قرار دهد و براي اجابت مسئول خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت کرد و زيادت خواست. در عبارت اول آدميان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پريان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد. بالاخره در آخرين عبادتش گفت:«الهي، هرچه به زير کبودي آسمان است بايد که به فرمان من باشد.»

خداوند حکيم علي الاطلاق نيز براي آن که هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نمانده هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي، بدو بخشيد و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پايتخت او کشانيد و به طور کلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.

باري، چون حکومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر کليۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا کرد روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يک وعده غذا ضيافت کند! حق تعالي او را از اين کار بازداشت و گفت که رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهدۀ اين مهم برنخواهد آمد. سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد:

«بار خدايا، مرا نعمت قدرت بسيار است، مسئول مرا اجابت کن. قول مي دهم از عهده برآيم!»

مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد که اين کار در يد قدرت تو نيست، همان بهتر که عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نکني. سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد:

«پروردگارا، حال که به حسب امر و مشيت تو متکي به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چيز در اختيار دارم چگونه ممکن است که حتي يک وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي کنم؟ اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اکمال رسانم.»
استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همۀ جنبدگان کرۀ خاکي از هوا و زمين و درياها و اقيانوسها فرمان داد که فلان روز به ضيافت بندۀ محبوبم سليمان برويد که رزق و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است.

سليمان پيغمبر بدين موده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام براي روز موعود برآيند.

بر لب دريا جاي وسيعي ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکاني آن از نظر طول و عرض بود:«ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند که هر کدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت.»
چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقۀ وسيع و پهناور چيدند. سپس تخت زريني بر کرانۀ دريا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت.
آصف بر خيا وزير و دبير و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسراييل گرداگرد او بر کرسيها نشستند. چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند.

سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
ساعتي نگذشت که ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر کرد و گفت:«پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد که تو مخلوقات را ضيافت مي کني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو نوشته اند، بفرماي تا نصيب مرا بدهند.»

سليمان گفت:«اين همه طعام را براي خلق جهان تدارک ديده ام. مانع و رادعي وجود ندارد. هر چه مي خواهي بخور و سدّ جوع کن.» ماهي موصوف به يک حمله تمام غذاها و آمادگيهاي مهماني در آن منطقۀ وسيع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:«يا سليمان اطعمني!» يعني: اي سليمان سير نشدم. غذا مي خواهم!!

سليمان نبي که چشمانش را سياهي گرفته بود در کار اين حيوان عجيب الخلقه فرو ماند و پرسيد:«مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف اين مدت براي کليۀ جانداران عالم مهيا ساخته ام همه را به يک حمله بلعيدي و همچنان اظهار گرسنگي و آزمندي مي کني؟» ماهي عجيب الخلقه در حالي که به علت جوع و گرسنگي! ياراي دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتواني جواب داد:

«خداوند عالم روزي 3 وعده و هر وعده يک قورت غذا به من کمترين! مي دهد. امروز بر اثر دعوت و مهماني تو فقط نيم قورت نصيب من شده هنوز دو قورت و نيمش باقي است که سفرۀ تو برچيده شد. اي سليمان اگر ترا از اطعام يک جانور مقدور نيست چرا خود را در اين معرض بايد آورد که جن و انس و وحوش و طيور و هوام را طعام دهي؟» سليمان از آن سخن بي هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبريايي قادر متعال سر تعظيم فرود آورد.

مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
 سپاس شده توسط
#3
دو قرص کردن




دو قرص کردن عبارت از خرده کاريهايي است که براي پيش بردن مقصود معمول دارند. يک مورد استعمال ديگر اين عبارت مثلي هم موردي است که قرار داد قبلي را به خاطر بياورند مانند: در ميان دعوا نرخ تعيين کردن.

[تصویر:  69905032632982653768.jpg]


به طوري که ملاحظه شد اصطلاح دو قرص کردن در واقع پس از اقدامات اوليه به منظور تأييد به عمل مي آيد تا محل ترديد و ابهامي براي طرف مقابل باقي نگذارد.
قبلاً بايد دانست که ريشۀ اين اصطلاح از فعل دو از مصدر دويدن نيست بلکه آن را دربازي نزد بايد جستجو کرد که في الجمله شرح داده مي شود.
بازي نرد فقط دو نفر بازيکن دارد که در مقابل يکديگر مي نشينند و هر کدام پانزده مهره در اختيار دارند و با ريختن طاس که از يک تا شش نقطه در شش گوشۀ آن نقش شده است مهره هاي خود را به جلو مي رانند و مهرۀ حريف را چنانچه به صورت طاق در سر راه قرار گيرد مي زنند و پيش مي روند تا به شش خانۀ آخر برسند.
نتيجۀ بازي نرد اين است که هر يک از دو حريف که توانست مهره هايش را زودتر به شش خانۀ آخر برساند و بردارد برنده است و ديگري بازنده شناخته مي شود.

بازي نرد بر چند نوع است که دو نوع آن بيشتر معمول و متداول مي باشد.
نوع اول بدين ترتيب است که دو حريف براي پنج دست شرط مي بندند و هر کدام زودتر توانست پنج مرتبه ببرد شرط را برده است.
در اين نوع بازي اگر حريف پنج مرتبۀ متوالي- يعني پنج بر هيچ ببرد- که آن را اصطلاحاً مارس گويند شرط بازي را هر مبلغ باشد دو برابر مي گيرد مگر آنکه قبلاً قرار بگذارند که مارس نداشته باشند.
نوع دوم آنکه دو حريف براي هر دست برد و باخت مبلغي شرط مي بندند و هر کس زودتر مهره ها را جمع کند برنده شناخته مي شود. در اين نوع بازي که بيشتر اختصاص به نرادهاي حرفه اي دارد غالباً با گرفتن حق دو بازي مي کنند.
منظور از بازي کردن با حق دو اين است که در خلال بازي چنانچه يکي از طرفين احساس برد و موفقيت کند به حريف مي گويد دو. يعني شرط و مبلغ بازي دو برابر شود.
اگر طرف مقابل قبول کرد مي گويد بدو يعني با دو برابر موافقم و بازي را ادامه مي دهد، در غين اين صورت با گفتن کلمۀ ندو بازي ختم مي شود و همان مبلغ شرط بندي را
مي بازد و در وقت و زمان بازي بدين وسيله صرفه جويي مي شود.
با اين توصيف به طوري که ملاحظه مي شود کلمۀ دو در بازي تخته نرد عبارت از دو برابر کردن شرط بندي است به اين معني که حريف براي پيش بردن مقصود دو قرص
مي کند تا چنانچه برنده شد دو برابر بگيرد.
دو قرص کردن، اصطلاح بازي نرد و تخته بازي است ولي چون بازيکنان حرفه اي و غير حرفه اي اين اصطلاح را در موقع بازي چند بار متقابلاً به کار مي برند رفته رفته معاني و مفاهيم مجازي پيدا کرد و از آن به منظور استحکام عمل و به ياد آوردن قول و قرار قبلي استشهاد و تمثيل مي کنند في المثل مي گويند:«فلاني دو قرص مي کند.» يعني در انجام مقصود خويش زمينه سازي و محکم کاري مي کند.


=================================

۱- به طوري که شاهنامۀ فردوسي و نفايس الفنون آمده در قرون قديمه نرد بر خلاف روش امروزه با سه طاس (کعبتين) بازي مي شده است.
۲- بعضي ها کلمۀ دو را مخفف داو مي دانند که کلمۀ داوطلب نيز از آن مشتق شده است.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#4
دوغ و دوشاب يکي است




وقتي که به زحمات و فداکاريهاي افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زيبا در يک کفه قرار گيرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثيل مي کنند و يا به عبارت ديگر مي گويند: «دوغ و دوشاب پيشش يکي است.»
چون اساس کار در اين کتاب بر اين است که ريشه هاي واقعي امثال و حکم از لابلاي تاريخ و افکار و عقايد مردم اين سرزمين بيرون کشيده شود و يکي از آنها ريشۀ همين ضرب المثل است، علي هذا دريغ دانست که از آن سطري نگوييم و سطري نپردازيم.

[تصویر:  51101221462761223291.jpg]


دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقي مي ماند در محيط گله داري بيشتر به مصرف تغذيۀ سگان گله مي رسيد. دوشاب همان شيره است که با پختن آب انگور به دست مي آيد.

اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهميت يکي بر ديگري را در سرزمين لرستان بايد جستجو کرد زيرا به قرار تحقيق لرهاي گله دار براي دوغ که کره آن گرفته شده ارزش و اهميتي قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور مي ريختند.
دوشاب که به اصطلاح ديگر آن را شيره مي گويند چون مواد اوليه و وسايل تهيه و تدارک آن براي گله دارها فراهم نبود بدون ترديد عزت و اهميت بيشتر داشت و هرگز دوغ بي خاصيت در نزد لرها نمي توانست جاي دوشاب را بگيرد.
لرهاي گله دار و به طور کلي طبقۀ حشم دار، دوشاب را به سبب شيريني و حلاوتش دوست دارند زيرا علاوه بر آنکه ذائقه را شيرين مي کند در سرماي سخت زمستان در کوهستانها بر ميزان کالري و حرارت بدن مي افزايد.


================================

۱- در مازندران کفي را که با پختن شکر سرخ از نيشکر به دست مي آيد به گويش مازندراني دشو مي گويند که به فارسي همان دوشاب است.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#5

انگشت نمك است، خروار هم نمك است



[تصویر:  86852057266557796906.jpg]


پادشاهي بود كه يك دختر خيلي‌خيلي خوشگل داشت، هركس مي‌آمد براي خواستگار او، پدرش مي‌گفت: «هركي اين انبار نمك را بخوره، دخترم مال اوست».

عده زيادي جان خود را از دست دادند و بيهوده هركدام يك دو من نمك خوردند و مردند. عاقبت يك اژدها فهميد و خودش را به صورت آدميزاد درآورد و به شكل يك درويش درآمد و يكسره به نزد پادشاه شتافت و گفت: «قبله عالم به سلامت باد! من آمده‌ام خواستگاري دختر شما» .

پادشاه گفت: «ببريدش سر انبار نمك تا بخوره!» او را به انبار نمك بردند تا بخورد. درويش هم انگشت كوچكش را به نمك زد و خورد و رفت پيش پادشاه و گفت: «خوردم» پادشاه پرسيد «تمام شد؟» گفت: «بلي» پادشاه پرسيد: «چطور؟» گفت: «شما فرموديد نمك بخور، من هم يك انگشت خوردم!» پادشاه گفت: «چطور؟ آخه قرار بود همه نمك را بخوري!»

گفت: «قبله عالم! انگشت نمك است و خروار هم نمك است» پادشاه بر او آفرين گفت و دختر خود را به او داد.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#6

دود چراغ خورده





عبارت مثلي بالا ناظر بر فقها و روحانيون و همچنين علما و دانشمندان معمري است که براي تحصيل علم و کسب کمال شب زنده داريها کرده رنج و تعب فراوان را پذيرا شده اند تا بدين مقام و منزلت عالي و متعالي نايل آمده اند.

در رابطه با اين زمره از عالمان رنج ديده و صاحب کمال و معرفت اگر في المثل بخواهند تعريف و توصيفي کنند اصطلاحاً گفته مي شود:«فلاني دود چراغ خورده تا به اين مقاوم و کمال رسيده است.» و بعضاً:«دود چراغ خوردۀ سينه به حصير ماليده» هم مي گويند.
در اين عبارت بحث بر سر دود چراغ است که بايد ديد در اين اصطلاح و عبارت مثلي چه نقشي دارد و ريشۀ تاريخي آن چيست.

[تصویر:  55522668871987606202.jpg]


به طوري که مي دانيم چراغ آلتي است که در عصر و زمان حاضر به وسيلۀ برق روشني مي بخشد و به صور و اشکال مختلفۀ لوله اي و گلوله اي و مسطح و مقعر و محدب و جز اينها در کوي و برزن و خانه و خيابان و کارخانه و هرگونه تأسيسات و کارگاههاي ديگر خودنمايي مي کند و با اشاره و اصابت انگشت به کليد برق مي توان صدها و هزارها و حتي برق شهر عظيم و کشوري را خاموش يا روشن کرد ولي در قرون قديمه و قبل از اختراع برق از طرف اديسون مخترع نامدار آمريکايي چراغ در واقع ظرفي بود که درون آن را با چربي و روغن از قبيل پيه، روغن کرچک، روغن بزرک، روغن بيدانجير که به طور مطلق روغن چراغ مي گفته اند و همچنين نفت و امثال آن پر کرده فتيلۀ آلوده را روشن
مي کردند و به زندگي روشني مي بخشيدند.

اگر به تاريخچۀ طرز تحصيل علما و دانشمندان در قديم مراجعه کنيم ملاحظه مي شود که: «همه در کوره ده خود نه مدرس داشتند و نه محضر و نه کتابخانۀ مرکزي يک ميليون جلد کتابي و نه آرشيو و نه بايگاني و نه ميکروفيلم نسخۀ خطي بلکه بالعکس هيچ چيز که نبود، به جاي خود، حتي نان و قوت اوليه هم نبود. مجموع ذخيرۀ آنها لقمۀ نان بيات و خشکه اي بود که پر شال خود مي بستند و به مکتب مي رفتند.

طلبۀ فقير و بي بضاعت- که البته دنيايي استغنا داشت- براي آنکه روغن مختصر چراغش در طول شب تمام نشود و چراغ خاموش نگردد فتيله اش را پس از روشن کردن پايين نمي کشيد تا حرارت فتيله، روغن يا نفت مخزن را زياد بالا نکشد و مصرف نکند، بلکه فتيله را در همان بالا و وضع اوليه که اصطلاحاً تاجري مي گفته اند نگاه مي داشت و با آن نور ضعيف، شب را به صبح مي رسانيد.

نور تاجري در چراغ اگرچه کم مصرف و متناسب با وضع مالي طلبه بود ولي اين عيب بزرگ را داشت که چون روغن يا نفت به قدر کفايت از مخزن به فتيله نمي رسيد لذا دود
مي زد و در و ديوار و سقف و فضاي حجره را آلوده مي کرد و طلبۀ بي چيز آن دود چراغ را مي خورد و به تحصيل و مطالعه ادامه مي داد تا به مقصد کمال رسد و شاهد مقصود را در آغوش گيرد.

دود چراغ خوردن تا قبل از اختراع و نورافشاني برق، در حجرات طلبگي مبتلا به عمومي بود و همه در پرتو نور بي فروغ چراغهاي کم سوز و کورسو که دودش تا اعماق سينه و ريتين آنها فرو مي رفت به مطالعه مي پرداختند تا رفته رفته پلکها سنگين شوند و چشمان دودآلودشان لحظاتي به خواب روند.



==========================

۱- فکر مي کنم تاجري يا نور تاجري همان طوري که از اسمش پيداست از ابتکارات کسبه و تجار متوسط الحال قديم باشد که فتيلۀ چراغ را به منظور صرفه جويي در مصرف نفت يا روغن چراغ پايين نمي کشيدند و اين روش ابتکاري ولي غيربهداشتي به حجرات طلبگي هم راه پيدا کرده باشد.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#7
هرگز از كف دست مويي نمي رويد


[تصویر:  78104031959447445261.gif]



وقتي كه كسي مورد تهديد قرار گيرد و بخواهد متقابلاً جواب دندان شكني به تهديد كننده بدهد تا طرف مقابل، او را آدمي عاجز و زبون تصور نكند غالباً كف دستش را به او نشان مي دهد و عبارت مثلي بالا را بر زبان مي آورد.

در سال 56 و 57 قبل از ميلاد مسيح ارد اشك سيزدهم به تخت سلطنت ايران نشست. ارد نخستين پادشاه ايران است كه در زمان سلطنش دولت ايران مجبور گرديد با امپراطوري مقتدر روم دست و پنجه دليرانه نرم كند.

در عهد سلطنت ارد سه تن از سرداران بزرگ روم به نامهاي پومپه و ژوليوس سزار و ماركوس كراسوس زمامدار قلمرو وسيع امپراطوري روم گرديده اند. سزار در اين وقت كشور گاليا يا گاليها يعني كشور فرانسه امروز را فتح كرد و حكومت آن منطقه با فرماندهي قسمتي از سپاهيان روم را بر عهده داشت.

پومپه حكمراني اسپانيا را با سمت سردار از مجلس سنا گرفت. كراسوس به حكمراني سوريه و سرداري سپاهي كه مي بايد به آن مملكت برود مامون گرديد ولي سناتورها اجازه ندادند كه در اين سمت و ماموريت با دولت اشكاني پارت جنگ كند.

كراسوس كه مردي خسيس و طماع بود پس از استقرار در سوريه به منظور فتح ايران و هند عازم خاور شد و بر روي شط فرات پلي ساخت و چند شهر بين النهرين را تصرف كرد.


آن گاه به علت فرارسيدن فصل زمستان به سوريه بازگشت تا در فصل بهار با آمادگي كامل به جنگ پادشاه اشكاني برود. چون موعد مقرر فرا رسيد دستور داد سپاهيان را از قشلاقها جمع كنند و منتظر فرمان باشند.

در اين وقت سفيراني از طرف ارد اشك سيزدهم رسيد و با كلماتي موجز و قاطع موضوع ماموريت خود را به كراسوس بيان كردند. پيام آنان قريب به اين مضمون بود:

اگر اين لشكر را روميها فرستادند پادشاه ما با آن جنگ خواهد كردو به كسي امان نخواهد داد ولي اگر چنان كه به ما گفته اند بر خلاف اراده و نيت دولت روم است و شما صرفاً براي منافع شخصي با اسلحه داخل مملكت پارتي ها شده شهرهاي ما را تصرف كرده ايد ارشك براي نشان دادن اعتدال خود حاضر است كه به ضعف و پيري شما رحم كند و به سپاهيان رومي كه در شهرهاي ما هستند اجازه بدهد از خاك ما بيرون بروند، زيرا پادشاه ما اين روميها را زندانيان خود مي داند نه ساخلوي شهرها.

كراسوس با تكبر و خود پسندي تمام جواب داد: « قصد و نيتم را در سلوكيه به شما اعلام خواهم كرد!» ويزيگس معمرترين سفير ايراني چون سخن نيشدار كراسوس را شنيد پوزخندي زد و كف دستش را نشان كراسوس داده گفت: « كراسوس، اگر از كف دست من مويي روييده شود تو هم سلوكيه راخواهي ديد »

مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#8
بايد پدرش را پيش چشمش آورد



[تصویر:  33409342040419735654.jpg]


هرگاه آدم نانجيب و بدذاتي با تكبر و سركشي و غرور خودنمايي كند و باعث آزار اين و آن بشود مي‌گويند: بايد باباشو پيش چشمش آورد تا آدم بشود.

گويند: تاجر ثروتمندي قاطري داشت، كه اين حيوان در اثر تغذيه كامل و مواظبت كافي غلامان تاجر، خيلي‌خيلي فربه و چاق شده بود و مخصوصاً تاجر اين قاطر را موقعي سوار مي‌شد كه به مسافرت‌هاي دور مي‌رفت، آن هم با زين و برگ و لگام و جل‌هاي مخمل و ابريشم، البته تاجر مجبور بود قبل از هر مسافرت او را پيش نعل‌بند ببرد و نعلش را تازه كند.

تصادفاً روز و روزگاري اين حيوان با آن همه تجملات دور و برش و ناز و نوازشي كه مي‌ديد نگذاشت كه نعل‌بند به پاهايش نعل بزند و چند نفر از غلامان را هم لگد زد. تاجر كه خيلي قاطرش را دوست مي‌داشت قصه را براي دوستش گفت.

دوستش گفت: «هيچ ناراحتي ندارد. كار آسان است» آن وقت دوست تاجر با همراهي او به مزبله‌اي رفتند، در آنجا الاغي را ديدند كه از فرط باركشي خسته و پير شده بود و از دم تا سم مجروح بود و از گرسنگي داشت مي‌مرد. به دستور دوست تاجر، غلام‌‌ها او را به دكان نعل‌بندي بردند كه قاطر با آن طمطراق در آنجا بود.

دوست جهان‌ديده تاجر، پيش رفت و جلو چشم قاطر كه از فيس و افاده مي‌خواست پر در بياورد گوش خر را گرفت و به قاطر گفت: «ساكت باش، فروتني كن، بسه ديگه! مگه پدر تو نمي‌شناسي؟ بدجنسي و بدذاتي كافيه!» قاطر از ديدن پدر و شناختن او خجل و شرمسار شد و آرام و معقول گذاشت نعلش كنند.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#9
زخم زبان بدتر از زخم شمشير است


[تصویر:  50673881627642235929.jpg]


در زمان قديم مرد هيزم‌شكني بود كه با زنش در كنار جنگلي توي يك كلبه زندگي مي‌كرد. مرد هيزم‌شكن هر روز تبرش را برمي‌داشت و به جنگل مي‌رفت و هيزم جمع مي‌كرد. يك روز كه مشغول كارش بود صداي ناله‌اي را شنيد و به طرف صدا رفت. ديد توي علف‌‌ها شيري افتاده و يك پايش باد كرده، به خودش جرأت داد و جلو رفت.

شير به زبان آمد و گفت: «اي مرد يك خار به پام رفته و چرك كرده بيا و يك خوبي به من بكن و اين خار را از پام درآر». مرد جلو رفت و خار را از پاي شير درآورد. بعد از اين قضيه شير و مردم هيزم‌شكن دوست شدند. شير بعد از آن به مرد در شكستن هيزم كمك مي‌كرد و آنها را به آبادي مي‌آورد. روزي از روزها مرد هيزم‌شكن از شير خواست كه به خانه او برود تا هر غذايي كه دوست دارد زنش براي او بپزد.
شير اول قبول نمي‌كرد و مي‌گفت: «شما آدميزاد هستيد و من حيوان هستم و دوستي آدميزاد و حيوان هم جور درنمياد». اما مرد آنقدر اصرار كرد كه شير قبول كرد به خانه آنها برود و سفارش كرد كه براش كله‌پاچه بپزند.

روز ميهماني سر سفره نشستند، شير همانطور كه داشت كله‌پاچه مي‌خورد آب آن از گوشه لبهاش روي چانه‌اش مي‌ريخت. زن هيزم‌شكن وقتي اين را ديد صورتش را به هم كشيد و به شوهرش گفت: «مرد، اين ديگه كي بود كه به خانه آوردي؟» شير تا اين را شنيد غريد و به مرد گفت: «اي مرد! مگه من به تو نگفتم من حيوان هستم و شما آدميزاد هستين و دوستي ما جور درنمياد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر كه زور در بازو داري با آن به فرق سرم بزن!»

مرد گفت: «اما من و تو دوست هم هستيم»

شير گفت: «اي مرد! به حق نون و نمكي كه با هم خورديم اگه نزني هم تو، هم زنت را پاره مي‌كنم».

مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا كه مي‌توانست آن را محكم به سر شير زد. شير بعد از اينكه سرش شكافت پا شد و رفت. آن مرد ديگر به آن جنگل نمي‌رفت. يك روز با خودش گفت: «هرچه بادا باد مي‌روم ببينم شير مرده است يا نه؟» مرد وقتي به جنگل رسيد شير را ديد. گفت: «رفيق هنوز هم زنده‌اي!؟»

شير گفت: «مي‌بيني كه زخم تبر تو خوب شده و من زنده‌ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نميشه براي اينكه ديل ياراسي ساغالماز( زخم زبان خوب شدني نيست) تو هم برو و ديگر اين طرف‌‌ها پيدات نشه كه اين دفعه اگه ببينمت تكه پاره‌ات مي‌كنم!»
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#10
هر را از بر تميز نمي دهد


[تصویر:  24788499578681965415.jpg]


اين مثل در رابطه با كساني به كار مي رود كه بي سواد صرف هستند، معرفت ندارند و خلاصه قوه در اكه و تشخيص آنها تا آن اندازه ضعيف است كه حتي دو كلمه ساده هر و بر را كه شبانان مي شناسند و محل به كار بردن آن دو را نيز مي دانند از هم تميز نمي دهند.

صداي هر براي طلبيدن و خواندن گوسپندان است و صداي بر با لهجه و آهنگ مخصوصي كه فقط شبانان مي توانند ادا كنند براي دور كردن و به جلو راندن گوسپندان به كار مي رود.

چوپانان ورزيده و كار كشته به تمام صداهاي چوپاني واقف هستند ولي دو صداي هر و بر را هر چوپان تازه كار و مبتدي هم مي داند و بايد بداند زيرا هر و بر در واقع الفباي اصطلاحات چوپاني است و فرا گرفتن آن حتي براي بچه چوپانها نيز اشكال و دشواري ندارد.

پس در اين صورت اگر كسي هيچ نداند به مثابه چوپاني است كه از فرط بي شعوري و بي استعدادي هر را از بر تميز ندهد. به همين جهت عبارت بالا كه بدواً در منطقه غرب متداول بوده رفته رفته در سراسر ايران مصطلح گرديده در ادبيات ايران نيز رسوخ پيدا كرده است چنان كه باباطاهر گويد:


خوشا آنانكه هر از بر ندانند
نه حرفي در نويسند و نه خوانند
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#11
هذا من بركة البرامكة


[تصویر:  59696511234909782505.jpg]


گاهي اتفاق مي افتد كه آدمي از طريق مختلف به وسيله شخص بخشنده و كريمي مورد لطف و نوازش قرار مي گيرد. اگر بار اول و دوم از آن شخص سوال شود كه چه مقامي عنايت و احساس فرمود؟ شخص در پاسخ سوال كننده، بخشنده را به اسم و رسم معرفي مي كند ولي چون موارد احسان و بخشش تعدد پيدا كند و چندين بار تكرار شود در مقابل سوال پرسنده، اگر اهل اطلاع و اصطلاح باشد پاسخ خواهد داد:

«هذا من بركة البرامكة» مجازاً يعني اين بخشش هم از ناحيه همان شخص مورد بحث بوده است.

خالد برمكي و فرزندان رشيد اين خانواده ايراني را همه كس مي شناسد و مي داند كه به خاندان آل عباس و خليفه حق ناشناس هاروالرشيد چه خدمتها كرده اند.

ورود آنها به خدمت خلفاي عباسي موجب پيشرفت حكومت آنان و رسوخ تمدن ايران در اسلام شده است با تاسيس مجامع علمي و كتابخانه ها وسايل نشر علوم و معارف را مهيا كردند.

كتابخانه بزرگ عمومي آنها معروف به بيت الحكمه يا خزانة الحكمه بود. صرف نظر از مجاهدتهايي كه در بسط و توسعه كشور پهناور اسلامي مبذول مي داشتند مخصوصاً مراتب جود و كرمشان به پايه اي رسيده بود كه عرب با وجود آنكه خود را از اسخياي عالم مي شمارد مع ذالك به جود و سخاي اين طايفه دم مي زند و همه جا عبارت:

هذا من بركة البرامكة و تبرمك فلان چه در زمان قدرت و چه پس از انقراض اين خاندان اصيل و نجيب ايراني ورد زبانها بود به قسمي كه حتي سختگيريها و سخت كشيهاي هارون هم نتوانست افكار و اذهان مردم را از تكرار اين عبارت و مراتب خدمات صادقانه و صفات عاليه آل برمك و منعطف سازد.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#12
هم آش معاويه را مي خورد، هم نماز علي (ع) را مي خواند!


[تصویر:  56280553868511889014.jpg]


در اين جهان ناپدار چه بسيار افرادي هستند كه به مقتضاي زمان و مكان كار مي كنند و در همه حال مصالح شخصي را از نظر دور نمي دارند. براي اين دسته از مردم فرق نمي كند علي (ع) مصدر كار باشد يا معاويه.

حقيقت و مجاز در نظر مصلحت بين اين گونه افراد ابن الوقت علي الوسويه است. عبدالرحمن بن صخرازدي يا الدوسي معروف به ابوهريره فقيرترين اصحاب رسول اكرم(ص) و از عشيره سليم بن فهم بود. نامش به عهد جاهليت عبد قيس يا عبدشمس بود و به سال غزوه خيبر كه مسلمانان شد نامش به عبدالرحمن تبديل پذيرفت.

مشهور است كه ابوهريره در محاربات صفين حاضر و ناظر بود ولي در جنگ شركت نداشت. كارش اين بود كه موقع صرف طعام نزد معاويه مي رفت و در كنار سفره چرب و نرمش مي نشست. هنگام نماز و صلوة در پشت سر حضرت علي بن ابي طالب (ع) نماز مي خواند ولي به هنگام مصاف از معركه جنگ دور مي شد و در گوشه اي مبارزه دلاوران را تماشا مي كرد! وقتي علت اين سه حالت را ازاو سوال كردند در پاسخ گفت:

الصلوة خلف علي (ع) اتم. مضيرة معاوية ادسم، و ترك القتال اسلم! يعني: نماز در پشت سر علي (ع) كاملترين نمازهاست. غذاي معاويه چربترين غذاها و احتراز از جنگ و كشتار سالمترين كارهاست! به همين جهت ابوهريره به شيخ المضيره معروف گرديد و عبارت بالا صورت ضرب المثل پيدا كرد.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#13

رقص شتري


[تصویر:  00209804231947651287.jpeg]


كساني كه از فنون رقص چيزي ندانند و ناشيانه و بي قاعده و پايكوبي كنند اين گونه رقص را اصطلاحاً و از باب كنايه و تعريض رقص شتري مي گويند.

بايد ديد رقص شتري چيست كه به صورت ضرب المثل درآمده حركات نابهنجار را به آن تشبيه و تمثيل مي كنند.

رقص شتري: جالبتر از شتردواني در ميان ساربانان بازي رقص شتري است كه ساربانان به طريق خاصي شتر را به رقص وامي دارند و اين سرگرمي جالب ساعتها موجب خنده و تفريح ساربانان و مسافران مي شود. پيداست چون رقص شتري نظم و قاعده اي ندارد لذا رفته رفته هرگونه رقص بي قاعده را به آن تشبيه و تمثيل كرده اند.

اكنون كه موضوع رقص مطرح شد بايد دانست كه رقص و پايكوبي ساربانان در شبها گرد آتشهاي فروزان نيز ديدني و تماشايي است. آنها با روح سركش خود كه ميراث كوير و صحاري سوزان است پس از خوابانيدن كاروان شتر به رقص و شادي مشغول مي شوند.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#14

حكيم فرموده


[تصویر:  28411212241943892525.jpeg]


كاري كه صرفاً به امر و دستور مقام بالاتر انجام شود و ميل و اراده مجري امر در آن دخالتي نداشته باشد مجازاً حكيم فرموده گويند.

اما ريشه تاريخي آن: به طوري كه مي دانيم اطبا و پزشكان را در ازمنه و اعصار قديمه حكيم مي گفتند و معاريف اطباي قديم نيز به نام حكيم باشي موسوم بوده اند. علم پزشكي در قرون گذشته به وسعت و گسترش امروز نبوده و اطلاعات و معلومات پزشكان قديم نيز از مندرجات كتب طبي ابن سينا و محمد زكرياي رازي و كتابهاي تحفه حكيم مومن و ذخيره خوارزمشاهي و چند كتاب ديگر تجاوز نمي كرد.

داروهايي را هم كه مي شناختند از كتب مزبور به ويژه كتاب مخزن الادويه بوده و غالباً جوشنده گياهان طبي را تجويز مي كرده اند. به علاوه در ايران قديم پرداخت ويزيت يا حق القدم به طبيب معالج معمول نبود « طبيب مي آمد، اگر مريضش مي مرد خود خجالت مي كشيد چيزي مطالبه كند. اگر معالجه مي شد برحسب زيادي و كمي زحمتي كه در رفت و آمد بالاي سر مريض متحمل شده بود حق العلاجي براي او مي فرستادند.

البته توانايي مريض هم در كميت اين حق العلاج مداخله داشت.» در عصر حاضر پزشك برسر بيمار مي آيد. بدواً دستور مي داد تجزيه وعنداللزوم عكسبرداري و ام آر آي و ... مي دهد. آنگاه نسخه مي نويسد و مي رود، ولي در قرون گذشته كه دستگاههاي راديوگرافي و راديوسكوپي و كارديوگرافي و تجزيه و آزمايش خون و قند و چربي و اوره و آلبومين و ساير مواد تركيبي بدن وجود نداشت حكيم يا حكيم باشي در واقع همه كاره بود.

نكته جالب توجه اين بود كه حكيم باشيهاي قديم علاوه بر تعيين دارو و كيفيت تهيه و تركيب آن كه غالباً از عطار سرگذر مي خريدند ناگزير بودند غذاي مريض در ساعات شبانه روز را هم مشخص كنند و در ذيل يا پشت نسخه بنويسند. امر و فرمايش حكيم باشي در حكم وحي منزل بود. اصحاب و پرستاران بيمار موظف بودند حكيم فرموده را مو به مو اجرا كنند و در نوبت بعدي كه حكيم باشي بالاي سر بيمار مي رفت نتيجه اقدام و اجراي امر و فرمايش را گزارش كنند.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را
#15
ديه بر عاقله است


[تصویر:  96798408380796393749.jpg]


چنانچه يك يا چند نفر از افراد جمعيتي مرتكب جرم يا عمل ناشايست شوند هميشه بر عاقل يا عقلاي آن جمعيت خرده مي گيرند و آنها را مسئول ارتكاب جرم مي شناسند كه نتوانستند مرتكبين را قبل از ارتكاب جرم دلالت و راهنمايي كنند و از ارتكاب اعمال ناشايست آنان قبل از بروز واقعه جلوگيري نمايند.

در اين گونه موارد حرفشان اين است كه ديه بر عاقله است. گاهي نيز گفته مي شود: « اگر فلاني خطا كرد شما عفوش كنيد زيرا ديه بر عاقله است.» كه استفاده از آن به شكل اخير صحيح نيست چه عفو و بخشش ارتباطي با ديه و خونبها ندارد.

اما ريشۀ اين مسئلۀ فقهي كه صورت ضرب المثل يافته به اين شرح است: بر طبق احكام و تعاليم اسلامي اگر كسي ديگري را متعمداً به قتل برساند كيفر او قصاص است يعني بايد كشته شود. در قتل عمدي حق قصاص از براي اولياي مقتول قرار داده شده و ممكن است تراضي طرفين منتهي به ترك قصاص و اخذ ديه و خونبها شود. در اين صورت خونبها از ثروت قاتل به اولياي مقتول پرداخت خواهد شد. اما چنانچه قتل اشتباهاً رخ دهد بدين معني كه قاتل قصد كشتن نداشته و قتل به طور خطا و غير عمد اتفاق افتاده باشد در اين صورت قصاص در بين نخواهد بود و ديه يا خونبها پرداخت مي شود:

و من قتل مومناً خطاً فتحرير بر رقبة مومنة و دية مسلمة الي اهله. و يا به اصطلاح معروف: ان دية الخطا علي العاقلة. يعني: ديه و خونبهاي قتل خطا بر عاقلۀ قاتل واجب است.

كلمۀ عاقله در اين عبارت به معني عاقل و خردمند نيست بلكه جماعت عاقله كه بايد ديۀ قتل اشتباهي را بپردازند عبارت است از : پدر و فرزندان و خويشان پدري از قبيل اعمام و بني اعمام ابي و ابويني و اخوال (دايي ها) و بني اخوال ابي و ابويني قاتل هستند.

اما فلسفۀ ثبوت ديه بر عاقله اين است كه اگر فردي بدون تعمد مرتكب قتل گرديد چون گناهش صرفاً بي احتياطي و عدم توجه بوده و مستحق رحم و عطوفت است علي هذا لازم است مورد شفقت و مهرباني مسلمانان قرار گيرد و نزديكترين مسلمانان همان خويشان و بستگان نزديك قاتل غيرعمد هستند كه بايد خونبهاي قاتل را بپردازند تا به حكم عقل و وجدان از اقارب و بستگان جاهل و ناپخته محافظت نمايند و نگذارند كه آنان از طريق حزم و احتياط خارج شده اشتباهاً مرتكب قتل نفس شوند.
مردن پايان تو نيست، آغازی دگر بايد تو را


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان