1393 بهمن 22، 14:09
مهِ من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چکار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
مژه سوزن رفو کن، نخِ او ز تار مو کن
که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را
غم یار بی خیال غم روزگار دارد
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد ...
( محمد حسین بهجت تبریزی )
پایداری، تا رستگاری ...