امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر و نثر ادیبان

قلبم برای تو می تپد

 

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم

و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری

دوری ، فاصله و فضا بین ماست

و تو این را نشان دادی و ثابت کردی

نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی

و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد

یک بار دیگر در را باز کن

و دوباره در قلب من باش

و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد

ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم

و این عشق می تواند برای همیشه باشد

و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد

عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم

دوران صداقت ، و من تو را داشتم

در زندگی من ، ما همیشه خواهیم تپید

نزدیک ، دور ، هرجایی که هستی

من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید

یک بار دیگر در را باز کن

و تو در قلب من هستی

و من از ته قلب خوشحال خواهم شد

تو اینجا هستی ، و من هیچ ترسی ندارم

می دانم قلبم برای این خواهد تپید

ما برای همیشه باهم خواهیم بود

تو در قلب من در پناه خواهی بود

و قلب من برای تو خواهد تپید

و خواهد تپید ...



مارگوت بیگل ( شاعر و نویسنده آلمانی )53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
ترس ...


من در هیچ حالتی بر پرنده‌ای که در قفس به دنیا آمد

و آن که هرگز از تابستان جنگل خبر نداشت

حسادت نمی کنم.

من بر آن بی‌رحمی که در قلمرو زمان از آزادی سوء‌ استفاده می‌کند، رشک نمی‌ورزم.

فردی که در قید و بند جرم و جنایت نیست،

هشیاری‌اش هرگز بیدار نمی‌شود

به قلبی که هرگز به صداقت و دوستی تمایلی ندارد

و به فرد هراسان و سست عنصری که خود را متبرک می‌داند،

و در گرداب رکود و عدم تحرک غوطه‌ور است

حسادت نمی‌کنم،

من در درستی آنچه اتفاق می‌افتد، تردید ندارم،

و در لحظه‌های سرشار از غم و اندوه آن را حس می‌کنم.

عاشق شدن و از دست دادن

بهتر از هرگز عاشق نشدن است.



آلفرد لورد تینسون ( از محبوب ترین شاعران انگلیسی ) 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
بنویسید مرا پیر اباعبدلله

غصه دار غم و دلگیر اباعبدلله

من فقط مال حسین ابن علی هستم و بس

سگ قلاده به زنجیر اباعبدلله

چند وقتیست دلم در پی عشقش گیر است

اگه مجنون شده تقصیر اباعبدلله

عاشق هر که به دنبال حسین ابن علی ست

عاشق شاه . علمگیر اباعبدلله

خواب دیدم که دو دستم به سر تیغ زمین افتاده

شده ام پیروی عباس به تعبیر اباعبدلله

همه ی آرزویم هست فدایش بشوم

بشوم پیر و زمین گیر اباعبدلله
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


.

 بعد از این بگذار قلب بی قراری بشکند 

 گل نمی روید چه غم گر شاخساری بشکند 


 باید این آئینه را برق نگاهی می شکست 

 پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند 



 گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام 

 صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند 



 شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه 

 تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند 



 کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد 

 قیمت لب های سرخت روزگاری بشکند ... 




فاضل نظری 




53





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
کاش میشد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گلِ لبخند به مهمانیِ لب می بردیم،
بذرِ امید به دشتِ دلِ هم.
کسی از جنسِ محبت، غزلی را می خواند
و به یلدایِ زمستانی و تنهاییِ هم،
یک بغل عاطفه ی گرم به مهمانیِ دل می بردیم...
 

http://adidgah.blogfa.com/
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


              535353

هرکه با پاکدلان  صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه ی پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
شمع خندید به هر بزم  از آن معنی سوخت
خنده بیچاره ندانست که جایی دارد
سوی بتخانه مرو  پند برهمن مشنو
بت پرستی مکن  این ملک خدایی دارد
هیزم سوخته  شمع ره و منزل نشود
باید افروخت چراغی که ضیایی دارد
گرگ نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب
بره  دور از رمه و عزم چرایی دارد
مور هرگز به در قصر سلیمان نرود
تا که در لانه ی خود برگ و نوایی دارد
گهر وقت بدین خیرگی از دست مده
آخر این درگرانمایه بهایی دارد
فرخ آن شاخک نو رسته که در باغ وجود
وقت رستن  هوس نشو و نمایی دارد
صرف باطل نکند عمر گرامی  پروین
آنکه چون پیر خرد  راهنمایی دارد


(پروین اعتصامی)


53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
گنجشک آستانه همای سعادت است

جارو نمودن ِ حرم تو لیاقت است

دارُالشّفاست صحن تو یا سیّدالکریم

بخشش در این حریم عجب نیست عادت است

اینجا بهشت سینه زنان محرّمی ست

کرب و بلای کشور دین و سیاست است

بوی بقیع می رسد از هر رواق تو

این بارگاه مَرهم زخم ولایت است

شبهای جمعه بوی خوش سیب می رسد

باور کنید فاطمه گرم زیارت است

تفسیر ری نی و می و اشک است و بی کسی

ری حکم نی نشینی ُّو سنگ و قرائت است

قاریِّ روی نی هدف سنگ و خیزران

ناموس حق مسافر بزم جسارت است

اشک رقیّه می چکد و ذکر العجل...

آوای هر خرابه نشین تا قیامت است
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


در کنار دجله سلطان بایزید

بود تنها فارغ از خیل مرید

ناگه آوازی زعرش کبریا

خورد بر گوشش که ای اهل ریا

آنچه داری در میان کهنه دلق

میل آن داری که بنمایم به خلق؟

تا خلایق قصد آزارت کنند

سنگ باران بر سر دارت کنند؟

گفت یا رب میل آن داری تو هم

شمه ای از رحمتت سازم رقم؟

تا که خلقانت پرستش کم کنند

از نماز و روزه و حج رم کنند؟

پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن

نی ز ما ونی زتو رو دم مزن
[تصویر:  u0o_%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%86_%D9%8...D9%842.jpg]
[img=0x0]http://www.ktark.com/05_blue.png[/img]
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی زهره شیطان هنوز
با همان شور و هوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نا مهربانی می کند
 خزان دل ...

پاییز است، نه در بیرون،



 بلکه در درون من، سرما در درون من است،


 بهار و جوانی، دور نرفته‌اند


 اما این منم که به پیری گراییده‌ام.


مرغان در هوا به پرواز درآمده‌اند،


 می‌خوانند و گرمِ ساختن آشیانه‌اند؛


 همه‌جا زندگی در تکاپوست،


 مگر در درون سینه‌ی تنهای من...


هنری لانگ فو  53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”
از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم
صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم
نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”
حالی به حالی ...

هی با نگاهت می شوم حالی به حالی
اما نگاهم می کنی با بی خیالی

عطر تنت جان می دهد یوسف ترینم !
نم نم رهایم می کنی از خشکسالی

سوز صدایت شور دیگر می نوازد 
در گوشه های رشتی و لفظ شمالی

هی رج به رج جان می شوی در تار و پودم
تا کی برویانی مرا بر دار قالی

ای در نفس هایت شمیم عشق جاری
پر کن مرا از بوی چای و عطر شالی

تا لحظه هایم بی تو از هر عشق خالی
هی با نگاهت می شوم حالی به حالی!

کسری پیرو
http://shereno.com/9272/8753/326486.html

[تصویر:  nasimhayat.png]
نظر در شاهدان

شور و شعْف بي كسي مارا بس است
هاي و هوي عشق بي جانان بس است

آن يكي زلف پريشان در ميان شاهدان مارا بس است
ديدن اين شاهدان و دُرد بي پيمان بس است

گر نيست نگاري پيچش يك ابروان مارا بس است
بهر ماندن اميد زين غدار دوران بس  بس است

در نظر مهمل جهنم اين شرار سوزان مارا بس است
هان پروانه ي سوزان عشق جاودان مارا بس است

اميد فردا
راهكار الهي ترك

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾ وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾ وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٥﴾
 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٦﴾ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾ وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾


چرخه:
پس چون فراغت يافتي،[در طاعت] بكوش(٧) و با اشتياق بسوي پروردگارت روي آور(٨) -->آيا كار را بر تو راحت نكرديم؟(١-٢-٣-٤-٥-٦)

-->چون نفس را مشغول نكني،وي تورا به بازي ميگيرد<--
--->كار را بر نفست سخت گردان<---
(تو دهني به نفس با نه گفتن به تمايلات حتي حلال)
[تصویر:  05_blue.png]
پشت شيشه تا بخواهی شب
در اتاق من طنينی بود از برخورد انگشتان من با موج
در اتاق من صدای كاهش مقياس می آمد
لحظه های كوچك من تا ستاره فكر می كردند
خواب روی چشم هايم چيزهایی را بنا می كرد
يك فضـای باز، شـن های ترنـم، جای پای دوســــت...

سهراب 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
سکوت ... 


تنها از سکوت تو
پیش از آن که سخن گویی
هر آنچه را که باید ، در می یابم
بی آنکه واژه ای از تو بشنوم
در سکوتت
هر نغمه ای که آرزو می کنم
به گوش می رسد



 لنگستن هیوز ( از شاعران سیاه پوست آمریکایی) 53
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان