1396 تير 27، 8:57
ویرایش شده
دیروز تو ماشین داداشم بودم. گفت که چندتا نیروی طرحی خوب اومدن تو ادارشون قصد ازدواج نداری؟ منم خیلی منطقی و با وقار با پرهیز از هر لودگی و شوخی گفتم نه فعلا.
یهو شروع کرد به زدن ضربه چپ و راست: اون دختره که میخواستی تو تلگرام همش عکس عوض میکنه (من خشکم زد چه بی مقدمه!!! چرا شمارشو سیو داره ؟ اصن چرا داره یاد آوری میکنه و هزارتا سوال که همزماناز مغزم میگذشت) با خنده ادامه داد عکس حلقه نامزدی و اینا میزاره ( قلبم تند تند میزد حرفی به ذهنم نمیرسید به بیرون نگاه میکردم) ادامه داد خیلی دختر سرسختی بود وقتی باهاش حرف میزدم( مغزم قفل کرده بود واسه عوض کردن موضوع من گفتم ا نگاه کن ماشین جلویی شبیه ماشین داداش بزرگه نیست) قهقه سر داد و گفت میخوام راجع به این موضوع بحرفم (بغض گلومو گرفته بود چهره اون اومد تو ذهنم حرفاش صداش چقدر ناگهانی...) دیگه راستش یادم نیس چی گفت غرق افکار خودم بودم راجع به یه کلیپ از درین درین داشت میگفت که با اندک رمقی که واسم مونده بود خودمو جمع و جور کردم گفتم چت شده یهو بس کن. بازم قهقهه و شروع کرد با دهنش آهنگ دیرین دیرین و میگفت با تو کاری ندارم دوست دارم آهنگ بزنم. یهو گفت دوستش موقعی که کسی شکست عشقی میخورده....نزاشتم حرفش تموم شه گفتم دوستت غلط کرد ... خورد. ساکت شد چیزی نگفت با هم رفتیم مزرعه حرفهای معمولی و اینا زدیم ولی اصلا نفهمیدم دارم چه کار میکنم مشغول کود پاشی شدیم. مثل مرغ سرکنده شدم از دیروز نمیتونم درس بخونم نمیتونم تمرکز کنم همش افکاری که کلی تلاش کردم ازشون رها بشم احساساتی که ازشون گریزان بودم یهو همه داره میزنه بیرون. مدت خوبیه لغزشام فقط توی خوابه هرچند که اونم روزامو صفر میکنه ولی دلم بهش خوشه. ببینم چی میشه. پاکترین حس ها پاکترین دغدغه ها میشه آتو دست بقیه و میشه چماق رو سر آدم. انسان موجود خوبی نیست ناخوداگاه هم شده شر میرسونه به انسان دیگه و ضربه میزنه حتی بهترین و نزدیکترین افرادت.کاش کسی خبر نداشت از قصه من.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر