1397 خرداد 9، 22:48
و کن اللهم بعزتک لی فی کل الاحوال رئوفا
خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش
دعای کمیل
(1397 خرداد 11، 19:05)aliunknown نوشته است: حالم خوب نیست...
حالم خوب نیست...
حالم خوب نیست...
(1397 خرداد 12، 0:00)aliunknown نوشته است: دارم درد میکشم... درد خیلی خیلی بدخدارو شکر به جایی نرسید که حسرت بزاره برات.. داداش منم یک ماه و خورده ای دیگه احتمالا ی آزمون دارم ، هر چی هم میرم جلوتر خوب پیش نمیره که بخونم ، امروزم به خودم داشتم فشار میاوردم که از الانم بخونم هیچی نمیشم حالت استرس اومد سمتم و بهم میگفت برو خودتو خالی کن تا راحت تر درس بخونی، انگار اون کارو بکنم تو بهتر شدنه درسم تاثیر داره !!! خلاصه که داشت گولم میزد(چون چند باری به این بهانه که فشار از روم بر داشته میشه و راحت میخونم اینکارو کردم ولی دیدم بعدش بهتر که نشد هیچی تا چند روز اصلا سمته درس نمیرفتم و همش حالت پشیمونی داشتم و خودخوری ) ولی الان به این نتیجه رسیدم آزمونم به درک میخاد هر چی بشه بشه .. من تا جایی که بتونم تلاش میکنم . ولی واقعا دارم به این نتیجه میرسم که امتحانم اونقد مهم نیست که بیام به خودم ضرر برسونم خدا خودش بخاد بهم سعی و تلاش میده تا قبول شم ...منم دیگه سعی میکنم ازش رتبه نخوام ازش سعی و تلاش اون رتبه رو بخام باقیش با اون ، خوب و بد شدنش با اون ، هرچی که بشه به خواسته اون رقم میخوره و حتما ی خیری توشه..
احساساتم قاطی پاتی شدن. دقیقا عین اوایل ترک
و ... میدونم قاطی پاتی شدن احساسات بخاطر چیه اما قابل گفتن نیست... روشی که در پیش گرفتم روش درستی نیست... اما بخاطر درس خوندن راه دیگه ای ندارم :( الان آرزو میکنم که ای کاش خودمو شرطی نکرده بودم برای درس خوندن...
این وسوسه ها از امسال شروع شدن، دقیقا از فروردین امسال
اما وسوسه امروز :( با بقیه وسوسه ها فرق داشت
بعد این همه بدبختی که کشیدم، امروز برای اولین بار فکر انجام دادنش به ذهنم خورد
ای خدا... اصلا غیر قابل باوره! فقط میتونم بگم مدیون اون حسیام که منو از انجام دادن این لعنتیییی وا داشت....
ناراحتم، خیلی ناراحتم
یه عذاب وجدان کوچولو هم دارم
از طرفی هم خوشحالم که کار احمقانه ام انجام نشده
فقط فهمیدم مستقیم رفتم به سمت خونهی خالم...
و تو راه داشتم خودمو آروم میکردم که چیزی نشده چیزی نشده...
خداروشکر کن که اتفاق بدی نیوفتاده، با هم درستش میکنیم
دلم خیلی پره
و فشار و درد کشیدن و ... هنوز سر جاشه
(1397 خرداد 12، 1:03)***i** نوشته است:سلام...خوبین؟(1397 خرداد 12، 0:00)aliunknown نوشته است: دارم درد میکشم... درد خیلی خیلی بدخدارو شکر به جایی نرسید که حسرت بزاره برات.. داداش منم یک ماه و خورده ای دیگه احتمالا ی آزمون دارم ، هر چی هم میرم جلوتر خوب پیش نمیره که بخونم ، امروزم به خودم داشتم فشار میاوردم که از الانم بخونم هیچی نمیشم حالت استرس اومد سمتم و بهم میگفت برو خودتو خالی کن تا راحت تر درس بخونی، انگار اون کارو بکنم تو بهتر شدنه درسم تاثیر داره !!! خلاصه که داشت گولم میزد(چون چند باری به این بهانه که فشار از روم بر داشته میشه و راحت میخونم اینکارو کردم ولی دیدم بعدش بهتر که نشد هیچی تا چند روز اصلا سمته درس نمیرفتم و همش حالت پشیمونی داشتم و خودخوری ) ولی الان به این نتیجه رسیدم آزمونم به درک میخاد هر چی بشه بشه .. من تا جایی که بتونم تلاش میکنم . ولی واقعا دارم به این نتیجه میرسم که امتحانم اونقد مهم نیست که بیام به خودم ضرر برسونم خدا خودش بخاد بهم سعی و تلاش میده تا قبول شم ...منم دیگه سعی میکنم ازش رتبه نخوام ازش سعی و تلاش اون رتبه رو بخام باقیش با اون ، خوب و بد شدنش با اون ، هرچی که بشه به خواسته اون رقم میخوره و حتما ی خیری توشه..
احساساتم قاطی پاتی شدن. دقیقا عین اوایل ترک
و ... میدونم قاطی پاتی شدن احساسات بخاطر چیه اما قابل گفتن نیست... روشی که در پیش گرفتم روش درستی نیست... اما بخاطر درس خوندن راه دیگه ای ندارم :( الان آرزو میکنم که ای کاش خودمو شرطی نکرده بودم برای درس خوندن...
این وسوسه ها از امسال شروع شدن، دقیقا از فروردین امسال
اما وسوسه امروز :( با بقیه وسوسه ها فرق داشت
بعد این همه بدبختی که کشیدم، امروز برای اولین بار فکر انجام دادنش به ذهنم خورد
ای خدا... اصلا غیر قابل باوره! فقط میتونم بگم مدیون اون حسیام که منو از انجام دادن این لعنتیییی وا داشت....
ناراحتم، خیلی ناراحتم
یه عذاب وجدان کوچولو هم دارم
از طرفی هم خوشحالم که کار احمقانه ام انجام نشده
فقط فهمیدم مستقیم رفتم به سمت خونهی خالم...
و تو راه داشتم خودمو آروم میکردم که چیزی نشده چیزی نشده...
خداروشکر کن که اتفاق بدی نیوفتاده، با هم درستش میکنیم
دلم خیلی پره
و فشار و درد کشیدن و ... هنوز سر جاشه