عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

و اینک #عاشورا مردی کنار #قتلگاه، سالهاست صبح و شب خون گریه میکند و در انتظار ٣١٣ علمدار که عباس وار: یاریَش کنند تا ندا دهد الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا #صدقه برای رفع فشار بر قلب #امام_زمان رو فراموش نکنید دهم #محرم
تسلیت ..
[تصویر:  16825786-e3ec27c8f32e1bbf910d57313380aa2e-l.jpg]

[تصویر:  16826065-addbf39252e1a0daa7dd2093396eef80-l.jpg]
[تصویر:  Screenshot_2018_09_20_15_55_57_1.png]

نگاه کنیم ..
چند دقیقه فقط به این عکس نگاه کنیم
نه .. کمه ..
باید ساعت ها به تماشا ایستاد 
بیایید خون گریه کنیم 
(1397 شهريور 29، 15:48)سالِک نوشته است: [تصویر:  Screenshot_2018_09_20_15_55_57_1.png]

نگاه کنیم ..
چند دقیقه فقط به این عکس نگاه کنیم
نه .. کمه ..
باید ساعت ها به تماشا ایستاد 
بیایید خون گریه کنیم 

سلام داداش سالک فکرشا بکن اگه شما اون دوره بودی حاضر بودی از جونت بگذری بری یار امام حسین بشی
امام حسین همیشه زندس چون شهید شده
ولی هرکسی توی دوره زمانی وظیفه ای داره ی موقع یار جنگی امام حسین شدن ی موقع وظیفش کمک ب همنوعش هست ی موقع دیگه مبارزه با شرک
اگه ب وظیفه خودت عمل میکنی ک هیچ اگه ن خون هم گریه بکنی بی فایدس
ب قول ی بنده خدایی گریه زیارت عاشورا ثواب داره خیلی هم داره ولی گریه تنها بی فایدس اگه تونستی یار امام حسین بشی کارایی ک گفت بکنی و کارایی ک نگفتا نکنی اون وقت میشیم اونی ک باید بشیم
 سپاس شده توسط
امشب به صحرابی کفن جسم شهیدان است....شام غریبان است....امشب نوای کودکان بربام کیوان است....شام غریبان است....


[تصویر:  16826248-0b3d3533223420d05303c4c29f7d3331-l.jpg]
ـــــــــــ
خدایا تورا به آبروی حضرت زینب به بیقراری دختر سه ساله ی امام حسین به غیرت ابوالفضل العباس به حرمت موی سفید ارباب در این شب  هردستی به سوی تو بلندشد خالی برنگردان ...صل_الله_علیک_یا_ابا_الشهدا
پ ن:الهی ب حق این شب تک تکنون حاجت روا شین انشالله1
التماس دعا..
❁﷽❁..ذکر روز جمعه{اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ..خدایا بر محمد و خاندانش درود بفرست} خداوندا... وقت دشواری‌ها، آنکه صدایش میکنند، تویی و وقت گرفتاری‌ها، آنکه دنبال پناهش میگردند، تویی. دری را که تو بسته‌ای، کس دیگری باز نمیکند، و دری را که باز کرده‌ای، کسی نمیبندد... پس خودت درِ رهایی را به رویم باز کن. که بدون شک هر چه که از سوی تو باشد زیباست.. .. سلاااااام .. جمعه سر شار از تندرستی ..۹۷/۶/۳۰

[تصویر:  16756973-9386-l.jpg]
 سپاس شده توسط
تبریک ب دوستان عزیز ب خاطر تغییر رنگ ها1
امیدوارم تو هر پستی ک باشین چ بازنشسته چ مدیر جدید همیشه تو کانون کمک حال دوستان باشین1
ــــــــــ
گل تقدیم مدیر های قبلی کانون:

[تصویر:  16805080-4500-l.jpg]
ــــــــــــــ
اینم برای مدیر های جدید:

[تصویر:  16725443-9308-l.jpg]
ـــــــــــــــ
اینم مخصوص کاربران عادی  4chsmu1 4chsmu1 :

[تصویر:  16798990-3154-l.jpg]
و در ادامه برای کاربران عادی 65 :

[تصویر:  16747420-1589-l.jpg]
بعد از کانون گردی و پرت کردن حواس از ...
به یه زیر خاکی دست پیدا کردم، فک کنم برای خیلیا خاطره است: 
نقل قول: این هم یک داستان منظور و منثور اختلاطی برای لرزاندن تن شعرا و ادبا[تصویر:  4fvfcja.gif]


=================================


کریم:
دمی داشتم قدم می زدم در خیابان / به یکباره بارید باران
یکی از دور گفتا سلام / برفتم ببینم چه کس بود آن؟ 


مهدی:
رفيقي وراجو پر حرف بود،/ كچلي خنگو بي عقل بود
به محض ديدن روي عجيبش / غمي افتاد در دل همچو آتش
به زير باران آرزوي من همي بس / خدايا به فرياد من بيچاره زود رس


حسین چار دو دو:
خودم را زدم به کوچ علی چپ / ز دور دست نگاهم میکرد چپ چپ
دوباره فریاد برآورد که ای مردک / جواب سلامم را ندادی ای اردک


آرمین:
به فکر چاره ای معقول بودم / از این دیدار، بس غمگین بودم
در این حال و هوا بودم که گفتا / تو نشنیدی مرا اینک یارا؟


کریم:
خلاصه رفتم جلو و شروع کردم به سلام و احوالپرسی...


آرمین:
بگفتم که سلام ای جان جانان / ندیدم من تو را از دیربازان
بگو با من از احوالات و افکار / برایم گو از آن یار وفادار 


می توانم:
نگاهش یک دفعه جور دگر شد / اصن حس توی چشماش عوض شد
یه لحظه انگاری غم های عالم / تو قلبش اومد و اشکش روون شد


آرمین:
دلم لرزید همی با ناله و آه / زبان من فلج شد ناخودآگاه
دلم درگیر آن صورت گریان / فراموش کردم آن باران و طوفان


می توانم:
به ذهنم امد :" آری این چنین است / سزای عاشقی و عشق این است
به رویا هم نمی بینم در این شهر / کسی با دلبر خود هم نشین است"


پرواز:
بگفتم ای رفیق و یار دیروز / بگو تو از برایم حال امروز
بگفت از تو چه پنهان دوست خوبم / بیا تا بین راه برات بگویم


اچ اف.زهرا:
بگفتا قلب من نیرنگ خورده/دو پای لنگ من بر سنگ خورده
دگر باور ندارم عاشقی را/تب و تاب و شررها، بی دلی را


کریم:
گفتم: ای بابا ایرادی نداره که! آدم صد جا میره خواستگاری تا یه جا بهش جواب بله بگن . 


می توانم:
دلم می خواست بگم آخه کچل جون / تو رو چه اخه به یکّی مثه اون ؟
ولی راستش دلم می سوخت اساسی / واسه اینه که از عشق -هست- اَم گــُریزون 


مهدي:
در اين اوضاعو احوال يك هويي / سرش گيج رفت و افتاد همچون موهي (موهي = ماهي )
ز هوش رفت اين رفيق خنگول ما / گذاشت دستان منرا اندر حنا
ز بد حالي همي مي گفت هزيون / گرفته بود مرا اشتباه با اون ( اون استعاره از عشقش)
بپاشيدم بروي صورتش آب / نيامد هوش اين مجنون خوشخواب


حسین چار دو دو:
هیچی دیگه ما بودیمو یه تنه لش که مونده بود رو دستمون


مهدي:
بترسيدم ز اين اوضاعو احوال / برسيد پدرش در همين حال
منم ديدم كه اوضاع خراب است / دگر وقت دويدن، وقت فرار است
گرختم تا كه حالم هرگز نشود / بمانند رفيق بي حالم (گرختن = گرخيدن = فراركردن )


آرمین:
همی در راه، در این فکر بودم / که اصلا او که بود و من که بودم
همین حس بهار و بوی باران / به از صد یار دیرین، رو به رویم


اچ اف.زهرا:
بهاران، بوی باران، بوی سبزه/چه خوش باشد ولیکن دور از عطسه


میلاد:
با بهاران حس درس از سر بیافتاد / کلاس درس و خواب و خشم استاد 


حسین چار دو دو:
آقا دیدیم زشته،خوبیت نداره،برگشتیم پیش پدر اون دوستمون،یه کم صحبت کردیم باهاش و اینا،گفتیم که حاج آقا این رفیق ما زن میخواد،یه فکری به حالش بکنین،اصلا میخواید من یه کیس مناسب بهتون معرفی کنم؟


لئا:
پا شد گفت :کیس خوب هست اما..
باباش یکی زد تو گوشش و گفت:تو رو چه به این حرفا


مرد مجاهد:
ز بنده گفتن ، از او ناله کردن / روایت از غم هف ساله کردن
ز بنده گفتن ، از او خنده کردن / که تلخندی به عرض بنده کردن
که چون است در سرت میل طبابت / تو خود کل باشی و رفع کچالت؟! (کچالت: کچلی)
ز بنده گفتن از او شکوه کردن / شپش در جیب خالی جلوه کردن
بفگتا ای پسر جان ، نیست، گشتم، این محال است / نکو کیسی نباشد ... گر بوَد، اندر سومال است (سومال = سومالی!)
مرا گویی؟! گرفتم راه خود را / به صحرا بردم آخر آه خود را


حسین چار دو دو:
اینجا بود که دو هزاریم افتاد که بله هر چی هست زیر سر باباشه...نگو هر جا میرن خواستگاری باباهه هی کار رو خراب میکنه


لئا:
باباهه:من ازدواج کردم چه غلطی کردم که این بچه بخواد ازدواج کنه
تا درساشو نخونه و سربازی نره و کار پیدا نکنه ازدواج بی ازدواج


آبکسترا:
برفتم تا رسیدم درب خانه........... بگفتم بی خیال آقا ب ما چه؟
نگاهم اندر افتادش ب تقویم........ بود تاریخ اعضامم همین ویک!
ولی دیدم نشاید اینچو رفتن.......نباید در عذب یاری نکردن
گذر کردم ب درب خانشان باز......شروع کردم به موعظّه دگر بار


حسین چار دو دو:
گفتمش که ای پدر جان / بسپار به من گوش دل و جان
آیا خودت کار داشتی آن زمان؟ / آیا تحصیلات داشتی آن زمان؟
سربازی ات را که دیگر کار ندارم / من خودم از سربازی شما خبر ها دارم 
وقتی اینو گفتم این دوست ما دید که یه نفر پیدا شده داره حمایتش میکنه شروع کرد به بلبل زبونی


آرمین:
بگفتا: ای پدر، ای تو عزیز جان / فدای آن دو چشم نافذ جان
اگر من این چنین تنها بشینم / کنار یه قناری، ننشینم
چگونه من شوم صبح ها، سبک بال؟ / چگونه من کنم پرواز و پرواز؟


ماسا:
دِ تا کی خود کنم شلوارم اتو؟ به دنبال یه شغل این تو وآن تو؟
تو ای جانان برایم یاوری باش. برای من به فکر همسری باش

بیاب همسر برایم همچو بلبل! که این دل توی سینه می زند قل


امیرحسین خان:

پدر کو دید اوضاع پسر را / و او بشنید حرف این قمر را
به اختر او نگاهی کرد مجنون / و گفت این طالع ماه است اکنون
نظر سوی من او کرد و شتابان / پرید پشت موتور بردم بیابان 
بگفتا ای قمر بین آسمان را / که می خواند به طالع خانِدان را 
همی بنوشته در تاریخ و تقویم / که فردا است برایت روز پر بیم
تو باید گیری اکنون دسته ای گل / رها کن این رفیقت که شده هول

در همین لحظه بود که از جیب مبارک بنده غرشی برخاست و صدای درینگ درینگی به آسمان رفت، پس و پیش خود را نگریستم و پی بردم که نام مادر گرامی نقش بسته بر پاره ای آجر در جیب بنده، که بعد ها دانستم آن را " موبایل " می خوانند. بعد سلام و احوال پرسی و کجایی و چه می کنی و چه خبر ها و کجایند پدر و برادر ها و خواهر ها و عروس ها و داماد ها، صحبتی پیش کشید از خواستگاری...



اچ اف .زهرا:
بگفت مادر، پدر من را صدا کرد/دوایی داد و حاجت  را  روا کرد
مرا رخصت بداد و گفت واجوی/ پسر را جمع کن از برزن و کوی


امیرحسین خان:
پدر آمد سراغم با سواری / سواری که چه گویم، با یه گاری
رسید او بر مکان ما و از جا / پرید آنگه که او دید آن پدر را
سریعا از در مرکب برون شد / و آن وحشت که من را بود فزون شد
ولی دیدم که او سمت دگر رفت / به سمت دوست دیرین، آن پدر رفت
بگفتا که تو را ما جسته بودیم / ز دوری از تو ای دوست خسته بودیم

من که دیدم در این وسط نزدیکه ماجرای خواستگاری بنده فراموش شه، گفتم:



سعید80:
همیشه سرم بالاست
چون بالا سرم خداست


کریم:
پدرم که اینو شنید گفت: چی شده قطعه ادبی در وکنی؟
گفتم پدر جان، هدفم یادآوری یه موضوع مهمه



پشتکار:

پدر خنده ی تلخی کرد و گفت:تو این زمانه دیگه کسی به این چیزا اهمیت نمی ده.

منم خنده ی تلخی کردم و توی دلم گفتم:توکل می کنم بر خدا.

امیرحسین خان:
اما نمی دانم چرا حضرت خالق تصمیم بر آن گرفت که از یاد پدر رفته باشد آن موضوع
مدتی بعد سوار بر مرکب گشتیم و راهی خانه خود شدیم

پدر خطاب به مادر:
ندانی که را دیده ام بعد این روز ها / بدیدم حسن خان کفش دوز را
گرفتم ازو آدرس خانه اش / بیا تا ببینی تو فرزانه اش

مادر که از دیدار مجدد با فرزانه خانم در پوست خود نمی گنجید، انگار دیگر فراموش کرده بود که با بنده برای چه امر مهمی تماس گرفته بود
اصلا گویی قسمت این بود که آن دختر و خانواده اش آن شب در انتظار ما زیر پایشان علف سبز شود، که سبز شد.

چنین شد که هر دو جوان ناامید / رساندند به خالق همه ی امید
بگفتند که ای ایزد دادگار / خودت هر چه دانی کن همان کار
تو دانی که چیست آن صلاح همه / سپردیم به تو کار خود بی واهمه

چنین شد که آن دو جوان که گمان می کردند همین امروز فردا ازدواج می کنند، هر دو صبور گشتند تا سالی گذشت و به سر و سامان رسیدند...


پایان.
اینم لینکش : اینجا
[تصویر:  Untitled_2.png]
سلام
عصر روز جمعه تون بخیر

کاش من هم یک کاربر عادی بودم. والا.
با این خوردنی هایی که خانم آتریسا واسه شون گذاشتن.  Swear1

وای خانم مهر خدا.
یادش بخیر. اون موقع من تازه عضو کانون شده بودم. عجب طبع شعری داشتم. 4chsmu1
کی پایه هست که یه داستان منظور و منثور دیگه رو با هم بریم؟

هنوز این طبع شعری باهامه. البته خیلی یهویی طبعه میاد. کلی میشینم تمرکز می کنم شعره نمیاد. بعد تو مراسم 10 دق مونده به اجرای من، یهو سرازیر میشه.  4chsmu1
تو اون وضعیت باید تو گوشی با نرم افزار داغون evernote تایپ کنم. (الان که فکر می کنم نمی دونم چرا در چنین مواقعی از این نرم افزار استفاده می کنم 22)

سالک جان بهت صمیمانه تبریک میگم موفقیت تحصیلیت رو. امیدوارم مرزهای علم رو درنوردی و شاهد موفقیت های بیشترت باشیم. Khansariha (18)
خانم زفیر بهتون تبریک میگم. انشالله موفق باشید.  53
داداش مجید گل امیدوارم سال دیگه به چیزی که شایسته اش هستی برسی.  Khansariha (18)
فرهنگ جان خانواده ها پایین و بالا همه همین جورن. درست رو بخون. تفریحت رو بکن. ورزشت رو بکن. هیچ چیزی رو هم فدای هیچ چیز دیگه نکن.  53258zu2qvp1d9v

می توانم خانم 
ایکس باکس رو جناب خان برداشت برد. در رو هم قفل کرد.  Swear1
داداش من فقط می خواستم نگاش کنم. خیلی بدی.  4chsmu1


(1397 شهريور 27، 22:58)aliunknown نوشته است: :( 
کانون کم کم داره زیادی خلوت میشه
تاپیک ۱۰ روزه ، ۲۰ روزه و ۳۰ روزه تقریبا متروکه شدن
عضو جدید فعال تو ۲ ماه گذشته خیلی کم داشتیم، در حد ۲ یا ۳ نفر ( منظورم فعاله نه افرادی که ثبت نام میکنن و به دلایلی فعالیت نمیکنن )
Hanghead فکر کنم ما هم بریم دیگه ...
Hanghead  میترسم...
مدیرا نظری چیزی ندارن؟!

یه سری اتفاق خوب در راه هست.  Khansariha (69) 

بخشی که از دست ما برمیاد رو قطعا فروگذار نمی کنیم.

اما بخشی که از دست کاربران برمیاد:

1) هر کس مراقب خودش باشه. پاکیش رو حفظ کنه. موفق و موفق تر باشه.

2) تو تاپیک های مختلف فعالیت داشته باشیم. (چقدر که خانم آتریسا گفتن) اعلام وضعیت منظم داشته باشیم. تو ورزش، کنترل چشم، مسابقه فردی، مسابقه گروهی. از تجربیات مون بنویسیم. تجربیات بقیه رو بخونیم.
روح ما به لطیفه هم نیاز داره.
روح ما به شعر هم نیاز داره.
عقل ما با مطالعه تغذیه میشه.
چرا یک جانبه جلو میریم؟  53258zu2qvp1d9v

3) هوای همدیگه رو داشته باشیم. انگار که یکی هستیم.

4) هوای تازه واردها رو داشته باشیم.

5) به قدیمی ها سر بزنیم. پیداشون کنیم. یاد کنیم ازشون.

6) قدر همدیگه رو بدونیم.
هر کس سهم خودش رو ادا کنه، کانون متحول میشه.  49-2
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1397 شهريور 27، 15:49)atrisa نوشته است: چرا من هیچ کنسول بازی توجهم و جلب نمیکنه نمیدونم1شاید چون خیلی گرون شدن یاهم چون درگیری های زیادی پیدا کردم1تنها کنسول بازی فقط این1

[تصویر:  62aa75a8f86e9db51340bcfeca05df59.jpg]

هنوزم حس بازی بانی خرگوشه.جوجه ها.شورش در شهر و دارم1خیلی جذاب بودن 1

چقدر خوب بود سگا.  2uge4p4 

جوجه ها رو بیشتر داداش بزرگم بازی می کرد. راسته ی کار اون بود. 
اما بانی خرگوشه و شورش در شهر و من زیاد بازی کردم.
سونیک.

بیشترین چیزی که بازی می کردیم این بود:

[تصویر:  com.soosandev.superstarsoccer10.jpg]

یه فوتبال مشتی.
گیم پلی در حد تیم ملی.  Khansariha (46)

طبیعتا برزیل از تمام تیم ها قوی تر بود.

این ایتالیایی بالا که می بینید و توپ دستشه، اسمش کربونی بود.
سرش شکسته بود اما به قدری توپ هاش محکم بود که از قدرت زیاد توپش از بالای دروازه عبور می کرد و وارد اوت میشد.
بازیکن مورد علاقه من گومز از برزیل بود.  4chsmu1


هیجان انگیزتر از همه این بود:

[تصویر:  139145672-9346969851.jpg]

هیچی مثل کشتی کج نمیشد.
روحیات ما پسرا خوب باهاش سازگار بود.  4chsmu1

دو تا بازیکن خوب داشت: بَم بَم بِگِلو - یوکوزونا.
من همیشه این یوکوزونا رو بر می داشتم. (شخصیت قرمز رنگ تصویر بالا)
درسته شکم بزرگی داشت و کمی نافرم بود؛ اما قدرت خوبی داشت و به راحتی حریف ها رو کله پا می کرد. Khansariha (69)
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

خوش به حال ما دخترا به جای اینجور بازیا و خراب کردن دستگاهها و دسته هاش بی سرو صدا یه گوشه چادر نماز مامانموو یواشکی برمیداشتیم یه خونه میساختیم باهاش و خاله بازی میکردیم و چه چیزایی که به خورد عروسکامون دادیم... Gigglesmile
[تصویر:  Untitled_2.png]
آقا آرمین کاربران عادی چون یک رنگ موندن و تازشم رنگشون آبی تیره هست..طیف مظلوم واقع شده ی کانون هستن و باید بیشتر بهشون رسیدگی شه 65(اصلا هم این فکرو نکنید ک چون ماها تک رنگ موندیم حسودیمون شده 4chsmu1 4chsmu1 )(شوخی میکنم..خواستم با این خوراکی ها یکم روحیه بدم بهشون ک رنگ آبی تیره خیلی هم خوشگله و خاص)
ــــــــــــ
من اما بیشترین بازی ک باهاش مشغول بودم کابوی بود و جوجه ها1

[تصویر:  screenshot_7_q90.jpg?t=153721351758973D8B2B]
[تصویر:  2184.jpg]

اینم بگم :خونه ی ما خیلی قانون مداره و قانون سگا این بود ک ما نیم ساعت ی ساعتی بازی کنیم و روش اولیا این بود ک دست میزدن ب آداپتور سگا ببینن داغه یا ن ماهم دوتا آداپتور پیدا کرده بودیم این داغ میکرد اون یکی و وصل میکردیم1

پ ن:کلا بازی های سگا و سریال مدیر کل هیچوقت از یادم نمیره1خیلی عالی بودن..

پ ن2:مهر خدا جان من تنها کاری ک انجام ندادم تا حالا خاله یازیه1ب جاش فوتبال و گرگم ب هوا و این چیزا تجربه ش و فراوان فراوان دارم1
آتریسا جان به جاش من بچه بودم دو سه تا همبازی پسر داشتم اونارم مجبور میکردم بیان خاله بازی و طفلکیا اینقدر مهربون بودن قبول میکردن اونموقعه از اون غذاهای عروسکا بهشون نمیدادم به جاش میوه ها رو نگینی خرد میکردم با هم قاطی میکردم میذاشتم جلوشون به عنوان غذا بخورن 65
[تصویر:  Untitled_2.png]
جناب خان  Swear1 عاقبت نداره این کارا ...

بچه ها امشب ساعت رو می کشن یا نمی کشن؟
اون چی بود زنگ می زدیم ساعت و تاریخ رو می گفت؟ شماره ش یادم رفته Khansariha (56)

راستی راستی من زیاد یادم نیست بچگامو!
فکر کنم بیشتر از همه نقاشی می کردم و شعر می خوندم
ولی از آثار گرانقدرم چیزی نمونده 21



اینجا کسی هست واسه نور چشم درمانی استفاده کرده باشه و اثر دیده باشه؟ یه چیزی تو مایه های خشکی چشم و تاری دید منظورمه 4chsmu1




بچه ها تالار  ادبیات رو چرا سکوت گرفته؟
شب خوابتون نبرد بیاید مشاعره
بلاخره یکی پیدا می شه جواب بده!
ذهنتونم جای ناجور نمی ره
فقط لطفا نام شاعرم بنویسید چقدر من ویرایش کنم؟ 65

[تصویر:  nasimhayat.png]
گیر افتادیم دیگه 65

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام
با دیدن سگا و پلی استیشن و ... یاد خاطراتمون افتادیم 

البته من که سگا نداشتم؛ ولی خونه فامیلا میرفتم بازی میکردم  4chsmu1
پلی استیشن هم نداشتم... اما اونم خونه فامیلا و همچنین کلوب میرفتم بازی میکردم   4chsmu1
تنها چیزه الکترونیکی فکر کنم آتاری بودا؛ اونم از این دستی ها  Gigglesmile

البته ما هم بازی های خودمون رو داشتیم ؛ از گل کوچیک و دریبل تو گل گرفته تا کارت بازی با پرتاب دمپایی و ...

هی روزگار ،


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان