1397 شهريور 29، 15:21
تسلیت ..
(1397 شهريور 29، 15:48)سالِک نوشته است:
نگاه کنیم ..چند دقیقه فقط به این عکس نگاه کنیمنه .. کمه ..باید ساعت ها به تماشا ایستادبیایید خون گریه کنیم
نقل قول: این هم یک داستان منظور و منثور اختلاطی برای لرزاندن تن شعرا و ادبااینم لینکش : اینجا
=================================
کریم:
دمی داشتم قدم می زدم در خیابان / به یکباره بارید باران
یکی از دور گفتا سلام / برفتم ببینم چه کس بود آن؟
مهدی:
رفيقي وراجو پر حرف بود،/ كچلي خنگو بي عقل بود
به محض ديدن روي عجيبش / غمي افتاد در دل همچو آتش
به زير باران آرزوي من همي بس / خدايا به فرياد من بيچاره زود رس
حسین چار دو دو:
خودم را زدم به کوچ علی چپ / ز دور دست نگاهم میکرد چپ چپ
دوباره فریاد برآورد که ای مردک / جواب سلامم را ندادی ای اردک
آرمین:
به فکر چاره ای معقول بودم / از این دیدار، بس غمگین بودم
در این حال و هوا بودم که گفتا / تو نشنیدی مرا اینک یارا؟
کریم:
خلاصه رفتم جلو و شروع کردم به سلام و احوالپرسی...
آرمین:
بگفتم که سلام ای جان جانان / ندیدم من تو را از دیربازان
بگو با من از احوالات و افکار / برایم گو از آن یار وفادار
می توانم:
نگاهش یک دفعه جور دگر شد / اصن حس توی چشماش عوض شد
یه لحظه انگاری غم های عالم / تو قلبش اومد و اشکش روون شد
آرمین:
دلم لرزید همی با ناله و آه / زبان من فلج شد ناخودآگاه
دلم درگیر آن صورت گریان / فراموش کردم آن باران و طوفان
می توانم:
به ذهنم امد :" آری این چنین است / سزای عاشقی و عشق این است
به رویا هم نمی بینم در این شهر / کسی با دلبر خود هم نشین است"
پرواز:
بگفتم ای رفیق و یار دیروز / بگو تو از برایم حال امروز
بگفت از تو چه پنهان دوست خوبم / بیا تا بین راه برات بگویم
اچ اف.زهرا:
بگفتا قلب من نیرنگ خورده/دو پای لنگ من بر سنگ خورده
دگر باور ندارم عاشقی را/تب و تاب و شررها، بی دلی را
کریم:
گفتم: ای بابا ایرادی نداره که! آدم صد جا میره خواستگاری تا یه جا بهش جواب بله بگن .
می توانم:
دلم می خواست بگم آخه کچل جون / تو رو چه اخه به یکّی مثه اون ؟
ولی راستش دلم می سوخت اساسی / واسه اینه که از عشق -هست- اَم گــُریزون
مهدي:
در اين اوضاعو احوال يك هويي / سرش گيج رفت و افتاد همچون موهي (موهي = ماهي )
ز هوش رفت اين رفيق خنگول ما / گذاشت دستان منرا اندر حنا
ز بد حالي همي مي گفت هزيون / گرفته بود مرا اشتباه با اون ( اون استعاره از عشقش)
بپاشيدم بروي صورتش آب / نيامد هوش اين مجنون خوشخواب
حسین چار دو دو:
هیچی دیگه ما بودیمو یه تنه لش که مونده بود رو دستمون
مهدي:
بترسيدم ز اين اوضاعو احوال / برسيد پدرش در همين حال
منم ديدم كه اوضاع خراب است / دگر وقت دويدن، وقت فرار است
گرختم تا كه حالم هرگز نشود / بمانند رفيق بي حالم (گرختن = گرخيدن = فراركردن )
آرمین:
همی در راه، در این فکر بودم / که اصلا او که بود و من که بودم
همین حس بهار و بوی باران / به از صد یار دیرین، رو به رویم
اچ اف.زهرا:
بهاران، بوی باران، بوی سبزه/چه خوش باشد ولیکن دور از عطسه
میلاد:
با بهاران حس درس از سر بیافتاد / کلاس درس و خواب و خشم استاد
حسین چار دو دو:
آقا دیدیم زشته،خوبیت نداره،برگشتیم پیش پدر اون دوستمون،یه کم صحبت کردیم باهاش و اینا،گفتیم که حاج آقا این رفیق ما زن میخواد،یه فکری به حالش بکنین،اصلا میخواید من یه کیس مناسب بهتون معرفی کنم؟
لئا:
پا شد گفت :کیس خوب هست اما..
باباش یکی زد تو گوشش و گفت:تو رو چه به این حرفا
مرد مجاهد:
ز بنده گفتن ، از او ناله کردن / روایت از غم هف ساله کردن
ز بنده گفتن ، از او خنده کردن / که تلخندی به عرض بنده کردن
که چون است در سرت میل طبابت / تو خود کل باشی و رفع کچالت؟! (کچالت: کچلی)
ز بنده گفتن از او شکوه کردن / شپش در جیب خالی جلوه کردن
بفگتا ای پسر جان ، نیست، گشتم، این محال است / نکو کیسی نباشد ... گر بوَد، اندر سومال است (سومال = سومالی!)
مرا گویی؟! گرفتم راه خود را / به صحرا بردم آخر آه خود را
حسین چار دو دو:
اینجا بود که دو هزاریم افتاد که بله هر چی هست زیر سر باباشه...نگو هر جا میرن خواستگاری باباهه هی کار رو خراب میکنه
لئا:
باباهه:من ازدواج کردم چه غلطی کردم که این بچه بخواد ازدواج کنه
تا درساشو نخونه و سربازی نره و کار پیدا نکنه ازدواج بی ازدواج
آبکسترا:
برفتم تا رسیدم درب خانه........... بگفتم بی خیال آقا ب ما چه؟
نگاهم اندر افتادش ب تقویم........ بود تاریخ اعضامم همین ویک!
ولی دیدم نشاید اینچو رفتن.......نباید در عذب یاری نکردن
گذر کردم ب درب خانشان باز......شروع کردم به موعظّه دگر بار
حسین چار دو دو:
گفتمش که ای پدر جان / بسپار به من گوش دل و جان
آیا خودت کار داشتی آن زمان؟ / آیا تحصیلات داشتی آن زمان؟
سربازی ات را که دیگر کار ندارم / من خودم از سربازی شما خبر ها دارم
وقتی اینو گفتم این دوست ما دید که یه نفر پیدا شده داره حمایتش میکنه شروع کرد به بلبل زبونی
آرمین:
بگفتا: ای پدر، ای تو عزیز جان / فدای آن دو چشم نافذ جان
اگر من این چنین تنها بشینم / کنار یه قناری، ننشینم
چگونه من شوم صبح ها، سبک بال؟ / چگونه من کنم پرواز و پرواز؟
ماسا:
دِ تا کی خود کنم شلوارم اتو؟ به دنبال یه شغل این تو وآن تو؟
تو ای جانان برایم یاوری باش. برای من به فکر همسری باش
بیاب همسر برایم همچو بلبل! که این دل توی سینه می زند قل
امیرحسین خان:
پدر کو دید اوضاع پسر را / و او بشنید حرف این قمر را
به اختر او نگاهی کرد مجنون / و گفت این طالع ماه است اکنون
نظر سوی من او کرد و شتابان / پرید پشت موتور بردم بیابان
بگفتا ای قمر بین آسمان را / که می خواند به طالع خانِدان را
همی بنوشته در تاریخ و تقویم / که فردا است برایت روز پر بیم
تو باید گیری اکنون دسته ای گل / رها کن این رفیقت که شده هول
در همین لحظه بود که از جیب مبارک بنده غرشی برخاست و صدای درینگ درینگی به آسمان رفت، پس و پیش خود را نگریستم و پی بردم که نام مادر گرامی نقش بسته بر پاره ای آجر در جیب بنده، که بعد ها دانستم آن را " موبایل " می خوانند. بعد سلام و احوال پرسی و کجایی و چه می کنی و چه خبر ها و کجایند پدر و برادر ها و خواهر ها و عروس ها و داماد ها، صحبتی پیش کشید از خواستگاری...
اچ اف .زهرا:
بگفت مادر، پدر من را صدا کرد/دوایی داد و حاجت را روا کرد
مرا رخصت بداد و گفت واجوی/ پسر را جمع کن از برزن و کوی
امیرحسین خان:
پدر آمد سراغم با سواری / سواری که چه گویم، با یه گاری
رسید او بر مکان ما و از جا / پرید آنگه که او دید آن پدر را
سریعا از در مرکب برون شد / و آن وحشت که من را بود فزون شد
ولی دیدم که او سمت دگر رفت / به سمت دوست دیرین، آن پدر رفت
بگفتا که تو را ما جسته بودیم / ز دوری از تو ای دوست خسته بودیم
من که دیدم در این وسط نزدیکه ماجرای خواستگاری بنده فراموش شه، گفتم:
سعید80:
همیشه سرم بالاست
چون بالا سرم خداست
کریم:
پدرم که اینو شنید گفت: چی شده قطعه ادبی در وکنی؟
گفتم پدر جان، هدفم یادآوری یه موضوع مهمه
پشتکار:
پدر خنده ی تلخی کرد و گفت:تو این زمانه دیگه کسی به این چیزا اهمیت نمی ده.
منم خنده ی تلخی کردم و توی دلم گفتم:توکل می کنم بر خدا.
امیرحسین خان:
اما نمی دانم چرا حضرت خالق تصمیم بر آن گرفت که از یاد پدر رفته باشد آن موضوع
مدتی بعد سوار بر مرکب گشتیم و راهی خانه خود شدیم
پدر خطاب به مادر:
ندانی که را دیده ام بعد این روز ها / بدیدم حسن خان کفش دوز را
گرفتم ازو آدرس خانه اش / بیا تا ببینی تو فرزانه اش
مادر که از دیدار مجدد با فرزانه خانم در پوست خود نمی گنجید، انگار دیگر فراموش کرده بود که با بنده برای چه امر مهمی تماس گرفته بود
اصلا گویی قسمت این بود که آن دختر و خانواده اش آن شب در انتظار ما زیر پایشان علف سبز شود، که سبز شد.
چنین شد که هر دو جوان ناامید / رساندند به خالق همه ی امید
بگفتند که ای ایزد دادگار / خودت هر چه دانی کن همان کار
تو دانی که چیست آن صلاح همه / سپردیم به تو کار خود بی واهمه
چنین شد که آن دو جوان که گمان می کردند همین امروز فردا ازدواج می کنند، هر دو صبور گشتند تا سالی گذشت و به سر و سامان رسیدند...
پایان.
(1397 شهريور 27، 22:58)aliunknown نوشته است: :(
کانون کم کم داره زیادی خلوت میشه
تاپیک ۱۰ روزه ، ۲۰ روزه و ۳۰ روزه تقریبا متروکه شدن
عضو جدید فعال تو ۲ ماه گذشته خیلی کم داشتیم، در حد ۲ یا ۳ نفر ( منظورم فعاله نه افرادی که ثبت نام میکنن و به دلایلی فعالیت نمیکنن )
فکر کنم ما هم بریم دیگه ...
میترسم...
مدیرا نظری چیزی ندارن؟!
(1397 شهريور 27، 15:49)atrisa نوشته است: چرا من هیچ کنسول بازی توجهم و جلب نمیکنه نمیدونمشاید چون خیلی گرون شدن یاهم چون درگیری های زیادی پیدا کردمتنها کنسول بازی فقط این
هنوزم حس بازی بانی خرگوشه.جوجه ها.شورش در شهر و دارمخیلی جذاب بودن