انجمن شبانه روزی

[رامین.]

سلام 
چند روزیه دارم به رفتن فکر میکنم  
از کانون ..

سلام
منم چند وقتیه دارم به رفتن فکر میکنم
از ایران ..

کانون جایی نیست که بشه ازش رفت . ادم نمیتونه از اینجا دور بمونه

[مهرخدا]

منم مدتیه به رفتن فکر میکنم
از کره زمین..

خواستم کم نیارم.میدووووونید میخوام برم مشتری 

[سالِک]

شاید بشه دوری کرد 

[مهرخدا]

چی شده اقا سالک میخواین از کانون برین، چی اذیتتون میکنه؟

[جناب خان :)]

منم هی تو فکر رفتنم
البته مث رامین از ایران
نمیدونم درسته یا اشتباه
با خیلیا مشورت کردم نتیجه ای نگرفتم

دیشب خواب دیدم rezaKy برگشته کانون
هرجا هست موفق باشه

[یاقوت]

☆هوالباقی☆پنجشنبه دیگریست.. برای شادی روح آنهایی كه جایشان همیشه در كنار ما خالیست ..بافاتحه و صلوات یاد میکنیم.اموات،پدر و مادر،خواهر و برادر،دوستان و آشنایان،شهدا،شهدای گمنام،بخصوص شهدای مدافع حرم،بدوارث و بی وارث،وهر آنکس که از دلت گذشت... باشد که خداوند بیامرزدشان و بیامرزدمان....اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ..



پ ن:یاد پدربزرگم افتادمهنوز ی سال نشده ک رفته...من چون نوه ی آخرم سال آخری من و نمیشناخت و همش میگفت تو کی هستی؟؟؟شب ها بیدار میشد میگفت اسب و بستم فلان جا باید برم...ب زور نگهش میداشتیم و قانعش میکردیمبرادرم انقدر ب گذشته علاقه داشت ک قبلا ها همه چی و از خودش پرسیده بود و از گذشته ها خبر داشت... از گذشته هاش حرف میزد و اون میخندید میگفت تو هم بودی؟
سیگار کشیدنش..اون دمای ملایم دست هاش ...نرمی دست هاش و باریکی انشگت هاش و ناخن هاش هنوز هم جلو چشممه ...نذاشتن برم مراسمش:(
فکر کنم مرگ آدم ها صبر و این چیز ها نمیخواد ...ی غم و حزن عظیمی داره ک فقط باید مدارا کرد
ـــــــــــــــــــــــــــ
تا دیر نشده ب همه محبت کنیمی روزی میرسه  کسانی ک دوسشون داریم دیگه پیش ما نیستند...
^_^

[Queen]

به سلامتی خانم ها و آقایون محترم کجا می خوان تشریف ببرند؟

[یاقوت]

به سلامتی خانم ها و آقایون محترم کجا می خوان تشریف ببرند؟

میخوان از کانون برنولی من میدونم نمیرن
اون هایی هم ک از ایران میخوان برن هاااا اون هاهم نمیرن
ب هر حال ی بحثی انداختن کانون خلوت نباشه
نمیرین دیگه؟مگه ن؟

[سالِک]

نمیشه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم زنه، اما لذت هایی هست که باهاشون می تونیم زندگی رو لطیف کنیم، اهلی کنیم، خوشایند کنیم، باید لذت های زندگی رو بچشیم،
هر چی می خواد باشه، عشق، هنر، ورزش حتی جنگیدن و پیروز شدن، بعدا می تونیم درباره مسخره بودن یا نبودن زندگی صحبت کنیم. 
فکرش رو بکن تو هفتاد یا هشتاد سالگی لذتی رو تجربه کنی و بعد با خودت بگی: اَه لعنتی چرا من این رو تا الان تجربه نکرده بودم!

[دیوار]

یه شخص نامرئی بین من و سالک جان فاصله انداخته

دکتر آرش = بابا لنگ درازم؟ خودش یا فیک هست؟..

[Queen]

من دیگه می ترسم بیام کانون
هروقت تنهام زود میرم

[دیوار]

من دیگه می ترسم بیام کانون  
هروقت تنهام زود میرم  

خوب کاری میکنین؛
احتمالا سو فصد جون ملکه رو داره؛ 
ما که عادی هستیم کسی با ما کاری نداره؛ 
 نه رنگی ایم نه چیزی 

[سالِک]

[قاصدک]

سلام به همه
خوبین ؟؟

خداروشکر امسال قسمت شد در راهپیمایی اربعین شرکت کنیم و برای اولین بار کربلایی بشیم

دعاگوی همه دوستان بودم .. 200 عمود هم به نیت بچه های کانون رفتم ان شالله که خدا قبول کنه ...

از خدا میخوام این سفر معنوی رو روزی همه ی بچه های کانون بکنه

از امروز میتونید منو کربلایی قاصدک صدا بزنید  


و
اینکه تولد 4 سالگیم هم در کانون هست  
جند روز پیش موعدش بود که در سفر بودم و نتونستم اعلام کنم..


یاعلی

[می توانم]

چهار سالگی مبارک قاصدک خان
ایشالا چهل سالگی



منم چند وقته به رفتن فکر می کنم
وایسا ببینم
۵ یا ۶ سال پیش به رفتن از ایران
دو سه سال بعدشم به رفتن از شهرم به مرکز
الانم مدتیه فقط به یه سفر فکر می کنم 


در نهایت هیچ کجا نرفتم
همین جام
حالا جز اینکه جای رفتن ندارم پای رفتن هم ندارم



خوش به حال خودم