عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مشکلات ما با والدین

سلام

درمورد استقلال و مشکلات دیگه ام پیش مشاوره دارم میرم

تا الان که حرفای خوبی زده و کمکم میکنه

درمورد مستقل شدن میشه کارایی کرد

و بنده خدا گفت اگه خودت تنهایی بری مشهد اره میشه گفت مستقل شدی اگه با دوستت بری زیاد مستقلانه حساب نمیشه 

چون هزار جور به هم کمک میکنین

گفت مادرت سنش جوری هست که خودش بتونه بره؟ گفتم نه

گفت پس اینجوری یعنی تو علاوه بر اینکه خودت داری میری مشهد یکی رو هم داری با خودت میبری که باید مراقبش باشی 

این به مراتب سخت تر و مشکل تره و مستقلانه تره از دید من

حتی اگه خودشون فکر کنن که برات بپا گذاشتن این سخت تره 

فعلا از 4 تا مشکلم که یکیش مستقل شدنه سه تاش رو تکلیفش مشخصه تا عید باید ترتیبشونو بدم

ی دونه هست که خیلی از روبرو شدن باهاش میترسم و حل نشدنش هم برام ازار دهنده اس و اگه پیشو هم نگیرم میدونم بعدا ازارم میده فکرش

فکر روبرو شدن باهاش رو که میکنم قلبم میخواد بیاد تو دهنم
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


 سپاس شده توسط
(1393 آذر 25، 22:02)Alireza 68 نوشته است: سلام

درمورد استقلال و مشکلات دیگه ام پیش مشاوره دارم میرم

تا الان که حرفای خوبی زده و کمکم میکنه

درمورد مستقل شدن میشه کارایی کرد

و بنده خدا گفت اگه خودت تنهایی بری مشهد اره میشه گفت مستقل شدی اگه با دوستت بری زیاد مستقلانه حساب نمیشه 

چون هزار جور به هم کمک میکنین

گفت مادرت سنش جوری هست که خودش بتونه بره؟ گفتم نه

گفت پس اینجوری یعنی تو علاوه بر اینکه خودت داری میری مشهد یکی رو هم داری با خودت میبری که باید مراقبش باشی 

این به مراتب سخت تر و مشکل تره و مستقلانه تره از دید من

حتی اگه خودشون فکر کنن که برات بپا گذاشتن این سخت تره 

فعلا از 4 تا مشکلم که یکیش مستقل شدنه سه تاش رو تکلیفش مشخصه تا عید باید ترتیبشونو بدم

ی دونه هست که خیلی از روبرو شدن باهاش میترسم و حل نشدنش هم برام ازار دهنده اس و اگه پیشو هم نگیرم میدونم بعدا ازارم میده فکرش

فکر روبرو شدن باهاش رو که میکنم قلبم میخواد بیاد تو دهنم

یعنی چی می تونه باشه؟ :-/
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
بچه ها سلام
منم تصمیم گرفتم بالاخره مشکلم رو بیام و اینجا بگم
راستش من خیلی با مامانم و خواهرم مشکل دارم
همش هر مشکلی پیش میاد هر تنشی میشه هیچ وقت حق حقوق من رعایت نمیشه و اخرش به این ختم میشه که اره این مشکل داره و حالش خوب نیست و ولش کن و این حرفا
اصن احترام متقابلو اینا که کشک مثلا خواهرم ذره ای احترام قائل نیست برای من
نمیدونم بازتاب رفتار خودمه چیه ... تا یه حدیش اره ولی اصلا کسی نیست به این خواهر ما بگه بابا بزرگتره توئه یه کم احترام بزار طرز صحبت کردنتو بهتر کن
یکی این طرز صحبته یکی هم حرفای چرت و قصاوتای بیخود
هی یه شکست یا یه کار اشتباه رو سر منشا تمام مشکلای من میگیرن مثلا میگن چون تو دو هفته پیش فلان اتفاق افتاده برات از اون روز ناراحتی و حال خوبی نداری
حتی واسه دلخوشی من یه بارم نمیگن اقا حق با توئه راست میگی
من تو خونه خیلی احساس بدی دارم خیلی اعضابم خورد میشه الکی :(
مامانم یه سری مشکلاتی داره که روی اعصابش تاثیر میزاره و من میدونم ولی خیلی یه حالتای یه دنده ای داره و اصلا حرف قبول نمیکنه
میگم اقا نود درصد تقصیر من ده درصد تقصیر شما ... تو رو خدا ده درصد رو قبول کنین و رفتارا رو درست کنین ... ولی انگار نه انگار ... میگن نه اینطور نیست همش تقصیر تو ...
چیکار کنم من ؟؟؟ :(
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و خود پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ ...

[تصویر:  05_blue.png]

لوتی ها [تصویر:  khansariha%20(18).gif] 

عاشق فاطمه زهرا    هادی   همت   الون واریور

شعار ما:
مردانه و دست در دست هم تلاش می کنیم

تا از ننگ خلاص شویم و به دنیای سبز پاکی قدم بگذاریم
 سپاس شده توسط
سلام دیدم  تاپیک خوبیه گفتم منم مشکلم رو بگم بلکه یکی تونست راهنمایی کنه...
راستش تو خونواده مشکل خاصی ندارم خداروشکر فقط تنها مشکلم اینه که نمیتونم بعضی از حرفا رو بزنم چون احساس منفی میکنم  یعنی اونا میگن نه.مثلا از طرف دانشگا میبردن اردو راهیان نور و من خیلی دوس داشتم برم و چندین روز با خودم کلنجار میرفتم که چطوری بگم بهشون تا بزارن برم تا این که مجبور شدم یه طوری بگم یعنی از اولش هم قراربود بگم ولی میدونستم اونا نمیزارن وقتی میخوام یه همچین حرفی بزنم هی با خودم کلنجار میرم یا رفتن به مسافرت تنهایی خونه خاله مثلا...
نمیتونم این طور مسایل رو بگم و وقتی گفتن نه من همش گریه میکنم و حرص میخورم...
4chsmu1 یکی هم این که مثلا یکی کار پیدا میکنه یا با یه نفرخوب ازدواج میکنه یا دانشگا میره یه شهر دیگه من حرص میخورم همش میگم چرا من نرفتم یه شهر دیگه بدرسم یا کار... Hanghead خیلی حرصم در میاد نمیدونم حرصه یا حسودی؟
[تصویر:  nasimhayat.png]
فقط شما نیستی
من خودمم خیلی به رفتن فکر می کنم
1
در اخر رفتن بهترین راهه
اگر چه غربت هر روز پشیمونت می کنه

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
(1395 فروردين 7، 20:31)راسخ نوشته است: سلام علیکم

مشکل من جدی بچ ها و مشکل من بیشتر با پدرم هست اون معتاده البنه نه خیلی شدید کار می کنه ولی .... همین باعث شده من خیلی احساس افسردگی و... داشته باشم راه حلی تا حالا به ذهنم نرسیده حلش کنم خیلی به پدرم صحبت کردم ولی متاسفانه فایده ای نداره حتی قاعنش ام کردم چن باری ولی کاره خودش رو می کنه

یعنی اینکه پدرم مشکل داره منم همینطور باید پدرها با فرزندانشون مدارا کنن ولی دقیقا کار بر عکس شده من تا جای ممکن دارم با اون مدارا می کنم ولی با این حال هیچ فایده ای نداره

در کل چیزی به ذهنم نمی رسه

ایا کسی اینجا مشکل من و داره ؟

با اعتیادش مشکلداری یا با اخلاقش یا با کارای دیگه  که انجام میده؟؟؟شماخودتونو ببرید بالا. درک کنید وضعیتشو.ناراحت نباشید. باارامش زندگی کنید . به ارزوها و اهدافتون فکر کنید ومطمئن باش که هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز نمیتونه مانع رسیدن به ارزوها و خواسته هاتون بشه مخصوصا اعتیاد پدرتون.
 سپاس شده توسط
سلام
یه مدتیه به خاطر جو و فشار روانی تو خونه ریختم به هم
الان تو سایتای بیخود بودم
اهل نماز روزه هم نیستم
کمک کنید پاکیمو حفظ کنم
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
سلام

فکر میکنم شما نزدیک 200 روز خوب دارید
نمیخواید که خدای نکرده صفرش کنید و به روزای نفرت انگیز گذشته برگردید

اونم تو این ماه که مهمونید و مورد لطف و رحمت بیکران خدااا
دعام کنید بتونم این روزای پرتنش رو با پاکی بگذرونم
اعصابم بهم ریختست بخصوص از کسی مثل مادرم که به جای اینکه آرامش بهم بده هر روز کینه و نفرتم ازش بیشتر میشه
بحث امروز و دیروز نیست،ماهها یا بهتره بگم سالهاست بخاطر تصمیمش نسبت به من متنفر شدم ازش
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
نمیتونم ببخشمش
پنج سال از زندگی منو به لجن کشید
حلالش نمیکنم
[تصویر:  05_blue.png]
سلام. خوبین؟چخبره برادر؟به کجا چنین شتابان؟
اروم باش نفس عمیق بکش چند بار. گذشته گذشته 
رفته پی کارش. ارووم باش. این نفرت و تنفر به نظرت ب ضرر شماست یا اونی ک این حس رو مسبب شده
مسلما برای شما مضره
اروووم باشید لطفا حتما ده بار همین الانی ک اینو میخونید نفس عمیق بکشید حتی به زورم شده لبخند پصنوعی رو لبتون بذارید و بین هر تنفس خطاب به خودتون بگید ارووم باش
 سپاس شده توسط
 سپاس شده توسط
همیشه میگفتم احترام پدر و‌مادر واجبه،اما مادرم یه کاری با من کرده هر موقع می بینمش کینه و نفرت از وجودم بالا میزنه
نمیتونم ببخشمش
ادعای مسلمونیش هم میشه بهمین خاطر منی که تا پارسال حداقل روزمو میگرفتم زده کرد از هر چی دین و مسلمونیه
ده سال نماز میخوندم ولی دو سه ساله کاملا گذاشتمش کنار
یه تصمیمی مادر من گرفته که دخالت مستقیم تو ازدواج نکردن من گذاشته حالا منم با این سن باید همش مراقب باشم لغزش نکنم
بهشم گفتم حلالش نمیکنم
اگرم یه روزی ازدواج کردم و خدا یه بچه بهم داد نمیذارم ببینتش
متاسفم که بگم مادرم اینقدر از چشمم افتاده
Hanghead
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
 سپاس شده توسط
حالا مگه چند سالتونه ، از من که پیرتر نیستین !
ضمنا بعضی چیزها توی زندگی آدم رو خیلی تغییر میده و دیدش رو عوض میکنه ، یکیش ازدواجه ، بعد از اون هم بچه دار شدنه . مطمئن باشید بعد از بچه دار شدن همچین دیدی نخواهید داشت ، این نوشته اینجا میمونه ، چند سال دیگه ان شالله تاییدش میکنید
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان