عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مشکلات ما با والدین

Smile 
#1
پوریا

با سلام

با توجه به بحث های نامربوطی که توی تالار تجربیات موفق ترک میشد

تصمیم گرفتیم این تاپیک رو ایجاد کنیم



خانواده به عنوان یک کانون مهم از اهمیت ویژه‌ی در دوران مختلف رشدی و به ویژه در دوران نوجوانی برخوردار است. نوع روابط موجود در خانواده ، شیوه‌های تربیتی والدین ، شرائط و امکانات مختلف اقتصادی ، فرهنگی و ... خانواده ، تمام ویژگیهای نوجوانی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بطوری که نوجوانهای مختلف ویژگیهای این دوران را بر اساس تفاوتهایی که از لحاظ خانوادگی با یکدیگر با شدتهای متفاوتی دارا هستند. شیوه سازگاری آنها ، با تغییرات حاصل از بلوغ در آنها متفاوت است و طول زمان نوجوانی و ورود به مرحله بزرگسالی در خانواده‌های مختلف متفاوت است.
در خانواده‌هایی که شرائط مناسبی برای این دوران بحرانی مهیا می‌کنند، فرزندان با ایمنی بیشتری این دوران را می‌گذرانند. مشکلات نوجوانی کمتری را شاهد هستند و سریعتر از بقیه به پختگی و کمال فکری ، عاطفی و اجتماعی می‌رسند. در حالی که در خانواده‌های نابسامان ، خانواده‌های زیاد سخت‌گیر و یا برعکس آسان گیر دشواریهای دوران بلوغ بیشتر بوده و اغلب رسیدن به یک هویت کامل فکری ، عاطفی و اجتماعی با تاخیر همراه است.


رابطه افقی والدین با نوجوان

یکی از تدابیری که در جهت بهبود ارتباط با نوجوانان به خانواده‌ها توصیه می‌شود، تغییر چارچوب روابط در این دوره است. خانواده‌ها با کودکان رابطه‌ای برقرار می‌کنند که مشتمل بر امر و نهی‌هاست و در برگیرنده دستورات مشخصی از انضباط و رعایت موازین اخلاقی است. لازمه برقراری این نوع رابطه آن است که خانواده‌ها در موضع بالا و حاکمیت قرار گرفته و کودک در موقعیت کسی که دستورات مشخصی را دریافت می‌کند، واقع می‌شود و به عبارت دیگر رابطه خانه و کودک رابطه‌ای است عمودی، یعنی مشتمل بر ارتباطات دستوری و تحکمی که از بالا به پایین اعمال می‌شود.(انواع روشهای تربیتی کودکان).
چارچوب فوق در دوران بلوغ به هم می‌ریزد و رابطه موجود به رابطه مطلوب که رابطه‌ای افقی است، باید تغییر یابد. والدین به عوض اینکه از موضع بالا به پائین برخورد کنند، خود را در سطحی مساوی نوجوان خویش قرار می‌دهند و رابطه به جای آن که دستوری و تحمیلی باشد، رابطه‌ای است بر اساس همدلی ، تفاهم و درک وضعیت نوجوان که مطلوب‌ترین نوع چارچوب ارتباطی محسوب می‌شود. به عبارتی نوجوان به جای اینکه والدین را در موضعی بالاتر از خود و دست نیافتنی احساس کند، آنها را در کنار خود می‌یابد.


راهبردهای عملی در ارتباط والدین با نوجوان

1. ایجاد ارتباط مناسب :
برای ایجاد رابطه‌ای مناسب بین والدین و کودک ایجاد فضای خانوادگی سالم کاملا ضروریست. پدر و مادر در ابتدا خود باید سلامت عاطفی ، شخصیتی و رفتاری داشته و از ارتباط مناسب منطقی با یکدیگر برخوردار باشند، شیوه‌های تربیتی مناسبی انتخاب کرده و برخوردها و رفتارهای خود را بر اساس یک شیوه تربیتی مشترک طرح ریزی کنند. وجود اختلاف بین والدین ، تعارض در شیوه تربیتی و ... فضای نامناسبی برای ایجاد ارتباط مفید بین والدین و نوجوان فراهم می‌سازد. ایجاد ارتباط مفید در بستری از آرامش و آسایش خانوادگی ، توانایی اعضا خانواده در حل مسائل به شیوه منطقی و ... میسر خواهد بود.

2. عدم ایجاد محدودیت و سخت گیری شدید و همچنین خودداری از سهل گیری و آزادگذاری :
در هر دو حالت ذکر شده ارتباط والدین و نوجوان از قاطعیت و استواری برخوردار نخواهد بود. در شیوه اول نوجوان به دنبال راه گریز از زیر سلطه والدین خواهد بود که در این صورت مجالی برای برقراری ارتباط وجود نخواهد داشت، چرا که فاصله‌ها به قدری به علت سخت گیری و محدودیت زیاد شده که دیگر مجالی برای پیوند نخواهد بود. در حالت دوم نیز والدین از اقتدار کافی برای نوجوان برخوردار نخواهند بود و در واقع احساس نیاز به برقراری ارتباط از طرف نوجوان احساس نخواهد شد. در حالی که چنین نیازی به صورت یک عامل درونی همچنان پا برجاست و خلاهای حاصل از آن دیر یا زود آشکار خواهد شد.

3. عدم اعمال اجبار در پذیرش تفکرات والدین :
زمانی که والدین سعی می‌کنند فرزندان نوجوان خود را با ملاکها و معیارهای شخصی خود که در اغلب موارد برگرفته از شرائط تربیتی شخص خودشان و خواسته‌ها و تمایلات دوران نوجوانی‌شان است، موافق کنند، با حالت عناد و سرکشی نوجوان مواجه خواهند شد. همچنین مواردی تفاهم و همدلی بین والدین و نوجوان را مخدوش خواهد ساخت و نوجوان فاصله عمیقی را بین خواسته‌های خود و والدین احساس خواهد کرد.

4. ناتوانی والدین در کنترل هیجانات خود :
اعمال شیوه‌های تربیتی گاه مستلزم قاطعیت و تحکم است. در صورتی که این شیوه‌ها در شرائطی مناسب اعمال شوند، نتایج مفیدی را به بار خواهند آورد. اما در صورتی که هدف از اعمال آنها تخلیه هیجانات خود والدین باشد، آثار مخربی در روابط نوجوان با والدین خواهند داشت. هدف از اعمال شیوه‌های احیانا تنبیهی نباید تخلیه هیجان پرخاشگری والدین باشد.

5. توجه به ارزشها ، استعدادها و تواناییهای نوجوان :
توجه به ویژگیهای مثبت و مفید نوجوان و ارزش و بها دادن به آنها بسیاری از نیازهای روحی نوجوان را ارضا می‌کند و در احساس تشخص و هویت کامل می‌آفریند. افراد و به ویژه نوجوانان بسیار تحت تاثیر توجه مثبت اطرافیان و به ویژه والدین خود قرار می‌گیرند.

6. خودداری از نظارتهای بازپرس گونه :
به جای چنین روشهایی که اغلب سبب سلب اعتماد نوجوان نسبت به والدین می‌شود، با نظارت از راه دور و به صورت غیر مستقیم می‌توان جهت گیری رفتارهای نوجوان را در نظر داشت و در صورت بروز مشکل او را راهنمایی کرد. در غیر این صورت نظارتهای شدید و کنترلهای مستمر نتایج سودمندی نخواهد داشت.
7. خودداری از انتقادهای ویرانگر و مخرب
8. خودداری از غرور و خودخواهی والدین و تاکید زیاد بر مساله سن
9. ایجاد فرصتهای مناسب برای درددل نوجوانان
10. آشنائی با روابط دوستانه نوجوان به صورت برقراری ارتباطات خانوادگی




---------------------------------------------------------------------------------
محروم:

دوستان سلام
نمی دونم  چی شد که به این سایت رسیدم . اصلا فکر نمی کردم یه همچین سایت هایی هم باشه . بالاخره با کلی کلنجار رفتن تونمستم عضو بشم و حالا هم اولین پستم و میدم.
قبلش هم بگم که ببخشید اینجا می گم چون جای دگه ای پیدا نکردم که این راز دلمو بگم . احساس کردم که شماها هم درد منو دارید
خوب من در خانواده مذهبی زندگی می کنم و خودم هم بیشتر از اونا به دینم و مسائل عرفانی علاقه دارم
ولی
بخاطر تنهایی که دارم از زمانی که در دبستان بودم برای خودم دوستان خیالی داشتم و با اونا ( البته همیشه یکی بوده و بعد از مدتی که فراموشش می کردم دوباره یه دوست جدید برای خودم پیدا می کردم) صحبت می کردم و درد دل می کردم. متاسفانه متاسفانه از دوره راهنمایی به علت کنجکاوی بیش از حدی که داشتم و دوست داشتم که هر مطلب نا آشنایی رو می بینم کامل باهاش آشنا بشم ، اتفاقی با مسائل جنسی آشنا شدم . اوایل به صورت کنجکاوی بود ولی بعدا به صورت عادت و اعتیاد در امد. همون طور که گفتم من با هر مسئله جدیدی که مواجهه می شدم تا آخرش می رفتم تا کاملا متوجه موضوع بشم و به همین علت هم تو خیلی از موارد علمی، کاری و دینی یه سرو گردن از خیلی ها بالاترم ولی تو این موضوع افتادم تو چاله البته بیشتر شبیه چاهه!
اوایل فقط به چند سایت می رفتم ولی همینطوری ادامه پیدا کرد تا به امروز . متاسفانه کار به جایی کشید که هفته ای یک یا دو بار و هر بار هم یک یا دو مرتبه خرابکاری می کنم.
هر دفعه که این عمل ننگین و انجام میدم همون لحظه از خودم و به دنیا امدنم متنفر می شم Tears. چندین بار هم ترک کردم ولی بیشتر از سی روز نتونستم خودمو کنترل کنم.
می دونم مشکل اصلیم چیه . مشکلم اینه که پدرم (با اینکه مثلا مدرک دانشگاهی اونم از یک دانشگاه معتبر داره ) از بچه گی کاری به کارم نداشته که هیچ ، هر کاری هم که می کنم یا مسخره ام می کنه یا تحقیر یا زخم زبون می زنه و اصلا هم براش مهم نیست که جای خلوتی هست یا در جمع . بچه که بودم فکر می کردم همه مشکل از منه ولی بعدا که کارهایی که می کردمو برای بقیه و بزرگتر ها تعریف می کردم همشون متعجب می شدن و تشویقم می کردن . به همین خاطر منم کمکم از پدرم به صورت عاطفی دور شدم .حالا هم شدم مثل معتادها یعنی خود معتاد شدم و با کمترین مشکل تو زندگیم می رم سراغ راحترین کار که خودمو آروم کنم اونم می رم تو اینترنت کمی می چرخم و بعد میرم سراغ سایت های خرابو بعد هم ...Tears
یه شب خواب یک دختر باوقار رو دیدم که علاوه بر حجاب کامل مرتبه علمی بالایی هم داشت . کمی با من صحبت کرد ( صحبت خاصی نبود بیشتر علمی بود) در راه یکی از آشنایانمونو دیدم که بعد از سلا م کردن پرسید این کیه . دختر خانومه خودش جواب داد ما نامزدیم و قراره ازدواج کنیم . یک دفعا از خواب پریدم که دیدم وقت نمازه . رفتم نمازمو خوندم. از اون به بعد تا مدت زیادی که به فکرش بودم و باهاش تو خیالم صحبت می کردم اصلا خراب کاری نکردم و حتی تو خیابون نگاهی به کسی نمی کردم .
اما بعد از یه مدتی دوباره ...Tears
تا چند روز پیش دنبال یه برنامه تو اینترنت می گشتم که یک دفعه عکس دختری دیدم که در عین سادگی و پوشش کامل و معمولی بسیار زیبا و معصوم بود . عکسشو برای خودم نگه داشتم و الان چند روزه که باهاش صحبت می کنم انگار که ناموسمه و محرمم هست و دوباره شدم مثل بار قبل که خواب دیده بودم و الان هم 3 هفته هست که over پاکم . یعنی نتنها خرابکاری نکردم بلکه اصلا به این چیزا فکر نمی کنم چون که اگه بخوام فکر کنم سریع چهره اون میاد تو نظرم و ازش شرم می کنم 1276746pa51mbeg8j. واقعا خجالت آوره برای کسی با این همه مثلا اعتقادات دینی و مدرک دانشگاهی ، دنبال یه همچین کارایی باشه . البته یکی از علت های اصلیش که تو این سن این ضعف شدید و دارم اینه که اخیرا سر موضوعی کلا با پدرم بحثمون شد  ولی من بخاطر احترام نگه داشتن هیچ حرفی نزدم و الان چند ماهه که گاهی اوقات فقط یه سلام می کنم.
از این اوضاع خسته شدم. می دونم که ازنظر اسلام این کار من ( نگه داشتن عکس یه دختر و باهاش درد دل کرردن ) کاملا ترد شده هست ولی اینم می دونم که اگه باهاش صحبت نکنم بازم خراب کاری می کنم . حداقل الان با یه گناه کوچکتر جلوی یه گناه بزرگترو گرفتم Tears

ببخشید که زیاد حرف زدم ولی اگه بخوام با یکی درد دلمو بگم شاید یک هفته هم کم باشه .
از شما می خواهم منو راهنمایی کنید . یا حداقل چیزی بگین که تسکینم بده و این احساس گناهم کمتر بشه .
با سپاس بسیار از شما


+*+*+*++*+
باران: دوستان عزیز این تاپیک به همت آقای پوریا و محروم ایجاد شده و پست اول برای همینم این شکلیه!
 سپاس شده توسط
#2
محروم جان عزیز
احساس گناه برای چی؟ توی یک حدیثی خوندم که اگه یک بندهی خدا 40 روز یک گناهی رو انجام نده بعد از 40 روز اون گناه از کارنامه ی اعمالش پاک میشه.

منم مثل تو خیلی احساس گناه می کنم. منم اعتقادات خیلی قوی ای دارم.(خیره سرم حاجی هم هستم). بعضی وقتا از خودم خیلی بدم میآد. فکر می کنم که بنده ای از من بدتر نیست. ولی وقتی مهربونی خدا رو می بینم دوباره امیدوار می شم. وقتی فقط یک بار گریه می کنم و بعدش می بینم که خدا چقدر هوامو داره امیدوار می شم.

تو هم اصلا نا امید نباش. در مورد اون عکس هم نظر من اینه که نگه دار. ولی اگه یک بار دیگه رفتی به سمت خود ارضایی اون عکس رو هم بنداز دور چون بدردت نمی خوره. البته نظر من اینه. اگر چه جفتش بده ولی خودارضایی بدتر از نگه داشتن عکس یک دختر است. اگر هم می تونی جفتش رو بذار کنار.

یا علی
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما

 سپاس شده توسط
#3
سلام
ممنون از اینکه اینقدر سریع جواب دادین
حقیقتش 5ماهی سر یه کار می رفتم . ولی با این اوضاع روحی و خانوادگی که دارم ، نتونستم طاقت بیارم ( حتی روزاهای آخری از صبح اول وقت ، وسایل کارمو می بردم تو یه اتاق تنها و حین کار کردن ، برای خودم آروم شعر می خوندمو گریه می کردم Tears) .سر کار رفتنو تعطیل کردم . الان هم وضع روحی و جسمیم تا حد صفر پایین امده . از همه چیز و همه کس متنفر شدم . تا که یکی چیزی میگه زود عصبی می شم 13( برای شما سنگین نیست از کسی که باید پشتیبان شما باشه ، بشنوید که بگه حالا فکر کردی دانشگاه رفتی هنر کردی و توقع داری همه بیان دست بوسیت . باید بری عملگی کنی تا به یه جایی برسی والا مدرک دانشگاهت بدرد جایی نمی خوره:smiley-yell: ! ) 1744337bve7cd1t81 . الان حدود 2 ماهی میشه که تو خونه موندم و یا تلویزیون نگاه می کنم یا تو اینترنت سر می زنم ( تا تونستم خودمو محدود کردم که چند سایت مشخص رو فقط چک کنم )
متاسفانه فعلا هم نه می تونم دردمو به کسی بگم و نه کسی گوش به حرفهای من میده Tears. پس مجبورم تو این شرایط لااقل یه هم صحبتی داشته باشم حتی اگه یه عکس باشه 53258zu2qvp1d9v.
دوست دارم از این اوضاع خلاص بشم . لطفا بگید باید چکار کنم ؟ از کجا شروع کنم ؟ کدوم بخش باید برم ؟ لطفا راهنماییم کنید.
ممنون از شما
 سپاس شده توسط
#4
محروم جان فقط یه چیزیو بهت بگم
فکر نکن فقط خودت این مشکلاتو داری
خیلیا اینطوری ان
خود من اینقدر قهرو شده ام


مشکلی نیست که اسان نشود
میشه حلش کرد
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
 سپاس شده توسط
#5
یه چیز دیگه

سعی کن خودت از خودت تعریف کنی
این کلمه ی محروم چیه رو خودت گذاشتی
یه اسم قشنگ بذار رو خودت

به خودت روحیه بده
اینجوری نمون

مثلا معنی اسم من نور و روشنایی ه

من همیشه وقتی از حرف کسییا هرچیزی ناراحت میشم
به خودم میگم

مهم نیست



تو مثل معنی اسمت نور مهتابی 53258zu2qvp1d9vcheshmak
مهم نیست که دیگران کی ان .
و چه رفتارای بدی در حقت می کنن..

تو مثل همون نوری باش که همیشه همه ی عالمو روشن می کنه
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
 سپاس شده توسط
#6
اره خب بالاخره هیچ کس ادمو تحویل نمی گیره ادم خودش که می تونه خودشو تحویل بگیره4fvfcja
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
 سپاس شده توسط
#7
سلام
از همه دوستان ممنونم که اینقدر خوب و زیبا جواب دادین. 41
اگه بدونید که من کی بودم و می تونستم به کجا برسم حتما متعجب می شدید و برام تاسف می خو ردین . حتی اقوام و آشنایان هم کم کم متوجه افت کامل من شدن.
به من خورده نگیرید که این چه اسمیه که انتخاب کردم . واقعا در حال حاضر یه ورشکسته روحی و جسمی هستم .Tears منی که تو فامیل به آدمی معروف بودم که باعث خندیدن بقیه می شدم ، حالا فقط یه گوشه میشینم و به اوضاع خودم فکر می کنم .
منی که تو فامیل حافظه بهتری داشتم و حتی از زمان 1.5 سالگیم که نمی تونستم حرف بزنم ، خاطراتی تو ذهنم دارم ، حالا به خاطر این شرایط سعی می کردم همه چیزو فراموش کنم و به اوضاع اطرافم توجهی نکنم. نتیجه این شد که از 2 سال قبل که رفته رفته وضعم بدتر شد ، هیچ چیز تو خاطرم نمونده . حتی بعضی وقت ها کاری رو که 4 ساعت قبل انجام دادم ، فکر می کنم 2 روز پیش انجام دادم.1744337bve7cd1t81
خلاصه باید از صفر شروع کنم . مشکل اینجاست وقتی که دیواری که باری تحمل می کنه ، میریزه ، اول بارو از روش بر می دارن و بعد دوباره دیوار رو میسازند ولی دیوار من که ریخته هیچ ، هر روز بارشو بیشتر می کنن.1744337bve7cd1t81
امروز با مادرم بیرون بودیم که می گفت تو کمی کوتاه بیا . گفتم من که کاری نکردم که بخوام کوتاه بیام . من که فقط یه گوشه ساکت نشستم ! ولی خوب باشه
باز رفتیم خونه و دوباره همون حرفای همیشگی . واقعا به مرز جنون رسیدم . از صبح که بیدار می شم می گم که آدم خوبی باشم و شب که همه دور همیم دوباره بازی شروع میشه . متاسفانه اینجوری وانمود میشه که مشکل از منه .
الان تنها امید و آرامش من یه عکس شده 53258zu2qvp1d9v. حداقل داره برام مثل یه سیستم Bypass کار می کنه و دل خوشیم اینه که پریروز 3 هفته پاکیم تموم شده و وارد هفته چهارم شدم.
بازه از همه شما ممنونم . سعی می کنم فعلا همینجوری جلو برم.
بازم منتظر راهنمایی های گرم شما هستم.Khansariha (48)
 سپاس شده توسط
#8
به نکات مثبت زندگیت هم فکر کن ، به کارهای بزرگی که کردی ،

گذشته ی درخشانت رو نمیگم ، بلکه همین حالا یا وقت هایی که این دردسر ها رو داشتی میگم ،

بگرد و سعی کن پیدا کنی ، بعدش ازش کپی بگیر و اونها رو بیار جلو چشمت ،

یک نمونش که الان من پی بردم اینه که 53258zu2qvp1d9v تجسم و خلاقیتت خیلی خوب و قویه و میتونی ازش کمک بگیری ،

نمونش همین ترک سه هفته ای که از تجسم استفاده کردی ، میتونی گشترشش بدی ، به نحو زیبا و مفید ، خیلی نمونه های دیگه وجود دارن ،

.............................................................................
هر کسی بخواد فقط وضع فعلیش رو ببینه و روی عیب هاش تمرکز کنه ، مسلمه وضع خوبی پیدا نمی یکنه ،
از اونطرف اگه بخواد کامل هم رها کنه و سعی کنه با دروغ و خیال اعتماد بنفس کاذب پیدا کنه ، باز هم درست نمیشه ، و اولین کسی که میفهمه داره بش دروغ میگه و اینها خیالات هست ،خودشه ! برای همین این ها رو کمتر باور میکنه ، و تازه خودش رو با این اعتماد بنفس کاذب و خیال پردازی ها مقایسه میکنه و چه بسا وضع فعلیش رو خیلی بدتر از واقعیت احساس میکنه
..............................................................................
پس بهتره اول خودش رو بهتر بشناسه ، و عیب های خودش رو ببینه خوب بررسی کنه ، اگه کسی هم روش عیبی بذاره اول ببینه این واقعا در موردش درسته یا نه و اگه درست نیست اشکال و عیب رو از اون طرف بدونه ، مهم دیده و نگرش آدم نسبت به خودشه ، کسی اگه همه نکات مثبت و تاریک زندگیش رو با هم ببینه ، و اینکه نکات تاریک هم برای ساختن خودش مفید و مناسبه ، دلیلی برای آزرده شدن از دیگران پیدا نمیکنه .

پس تعادل رو توی طرز فکرت و نگرشت بوجود بیار ، و از تجسم و تصویر هم استفاده کن ، تصویر های خوب و واقعی که واقعا اونها رو تجربه کردی و داری ، مثلن تو الان میتونی این تصویر رو داشته باشی که یه کار خیلی سخت رو تونستی انجام بدی و موفق و پیروز بشی ، به اراده خودت فکر کن که چطور موفق شد ، ببین توی این سایت بیشتر از هزار نفر هستن که عضو شدن ولی خیلی کم براشون پیش میاد که مدت طولانی دست از این کار بردارن و یا ترک کامل کنن ، خیلی نمونه های واقعی دیگه هم تویه زندگیت وجود دارن ، به قول خودت مایه ی "دلخوشی " تو هستن ، پس رو اون ها هم تمرکز کن و سعی کن این رو پخشش کنی به تمتم و جودت .

ببین من فکر میکنم از من استاد تری ! پس سعی کن مثل همون وقتی که برای اون عکس میذاری یا همون روش به نکات مثبتت هم فکر کنی ، به جنبه های سالم جسمیت ! به انرژی جوونیت ، به این روحیه ای که از ادم های پاک . معصوم خوشت میاد و .. یا به این روحیه ای که تو عشق ورزیدن و توجه رو دوست داری پس این ها رو قویش کن ! چون نشون دادن که میتونی توی این زمینه قوی باشی ، این ها که زیاد باشن احساست نسبت به خودت بهتر میشه و "عظمت نگاهت" هم زیاد تر میشه و کم کم احساس هایی که دوستشون نداری میرن و جاش اعتماد بنفس رو میگیره ،

بعدش سعی کن به چیزهایی که "درست " میدونی توجه کنی و اونها رو جایگین کنی ، دلخوشیت رو خدا بذار ، قلبت رو با خدا پر کن ، یه جاییم توی تصورت برای اون داشته باش ، با همون روش هایی که بلدی ، اگه جایی براش توی قلبت نداری ، بساز ، خدا نامحدوده و قلب ما هم نا محدوده ، من وقتی این رو حس و درک کردم و بش رسیدم ، هیچ وقت مایه دلخوشیم و تکیه ام و وابستگیم رو چیز دیگه ای نذاشتم ، همه امیدم و نگاهم و سرمایه "بودنم" ، با همه بدی هام .رو خدا گذاشتم و

سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه آنچه که به آن مینگری


...............................................
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
#9
سلام دوست عزیز
ممنون که اینقدر زیبا می نویسی
تا حدودی تو فکر خودم هم بود که کارهایی که شما می گی رو انجام بدم ولی همه افکارم درهم وبرهم هستن . ولی شما کاملا اونا رو باز کردی و توضیح دادین.4fvfcja
گفتم که مثل یه فرد ورشکسته هستم و دارم سعی می کنم از کف دوباره بیام بالا. این مدتی که تو خونه هستم تمام افکار خودمو با یه عکس درمیون میزارم و از اون راه حل می گیرم 53258zu2qvp1d9v( تمامش تو خیالاتمه ) و سعی کردم تو این مدت ارتباطم رو با خداوند بیشتر کنم . ارتباطم رو از حالت تئوری و مطالعه مسایل دینی به حالت درددل کردن با خدا تغییر دادم و سعی می کنم هر وعده همراه با خواندن نمازهای واجب یکی از نمازهای قضا رو هم بخونم و الحمدالله یک ماهی هست که موفق به این کار شده ام.
میدونید کافیه فقط یکی از فامیلامون از این که اینقدر ضعیف و کوچک شدم و این مطالب رو می گم بو ببره . دگه شاخ در آوردنش حتمیه 17
متاسفانه الان از همه چیز و همه کس متنفر شدم . نه دوست دارم کتاب بخونم نه درس نه بیرون برم نه دنبال کاری برم و نه دوست دارم با کسی صحبت کنم . تو این شرایط تا که یکی مطلب علمی یا سیاسی یا هر موضوع دگه ای میگه ، یه جوری بی توجهی بهش می کنم چون اصلا نمی تونم باهاش وارد بحث بشم . انگار که زبونم بند امده . اصلا کلمه ای مناسب به ذهنم نمیاد که بخوام صحبت کنم . حتی تو احوال پرسی ساده هم تپق می زنم.13
بازم از مطالب زیبای شما تشکر می کنم. دوست دارم هرچه زودتر با کمک شما از این شرایط بیرون بیام و فرد مفیدی باشم . و بتونم به دوستانی که در شرایط فعلی من هستن ، کمک کنم.varzesh
#10
(1388 اسفند 23، 22:08)mahroom نوشته است: متاسفانه الان از همه چیز و همه کس متنفر شدم . نه دوست دارم کتاب بخونم نه درس نه بیرون برم نه دنبال کاری برم و نه دوست دارم با کسی صحبت کنم . تو این شرایط تا که یکی مطلب علمی یا سیاسی یا هر موضوع دگه ای میگه ، یه جوری بی توجهی بهش می کنم چون اصلا نمی تونم باهاش وارد بحث بشم . انگار که زبونم بند امده . اصلا کلمه ای مناسب به ذهنم نمیاد که بخوام صحبت کنم . حتی تو احوال پرسی ساده هم تپق می زنم.13

4fvfcja

ممکنه همین شکست ها و ناکامی هایی که برات پیش اومده ، یا فکر میکنی برات پیش اومده ، یکم اعتماد نفس و احساس رضایتت رو اورده باشه پایین ، و چون میبینی توقعات و انتظاراتت و چیزهایی که دووست داری بشون برسی برآورده نمیشه احساس خوبی پیدا نمیکنی ، شاید تا حالا توی این شرایط فعلیت (که ازش راضی نیستی ) هر بار هم که به تلاش دست زدی به نتیجه دلخواهت نرسیدی ، کم کم از این امر الگو سازی کردی به طور نا خود آگاه و این رو گسترشش دادی به همه موارد زندگیت ، همین یه " ترس از شکست " یا ترس از نرسیدن به چیزی که دلخواهت هست شده ،
...
براورده نشدن توقعات و انتظارات ادم ها و "بهتر بودنشون " وقتی که توی این شرایط قرار میگیرن 2 احساس بشون دست میده ،

یکی احساس شرمندگی و خجالت پیش خودشون ، که این احساس عکس العملش به صورت ناخود اگاه به صورت خشم یا خود ازاری یا منفی بافی بیشتر هست

و دومی احساس تحقیر و کم اوردن و مقایسه (غیر منصفانه ) در مقابل دیگران
.........
هر چی بیشتر توی این شرایط منفی فکری بیشتر بری بیشتر این دو احساس رو حس میکنی ، از اون طرف شخص سعی میکنه اون هارو جبران کنه ، ولی توی این شرایط منفی که کاملن از موفقیتش و توانایی هاش بی اعتماد و منفی هست ، به چند تا روش متوصل میشه ، یکیش تخیل هست ، که توی تخیل خودش رو برتر و بهتر ببینه ، یا این که توقعات یا انتظاراتش رو خیلی میبره بالاتر ، نا خود اگاه سعی میکنه توی همه چیز اگه بش وارد میشه 100 درصد یا بیشتر باشه ! نا خود اگاه احساس میکنه نیاز داره توی زمینه هایی به طور مطلق از بقیه بهتر باشه ، این ها رو شاید توی تخیل بره دنبالش یا در حد یاد اوری و آرزو یا هدف برای خودش باشه ، این ها یک غرور کاذب براش درست میکنن ، همش ناخود اگاه ، شخص سعی میکنه برای حفظ این غرور ها (که یکم احساس آرامش بش میده ) :

فقط وارد کارهایی بشه که میدونه صد درصد موفق میشه اون رو کامل یا بهتر از بقیه انجام بده ، برای همین توی اکثر زمینه های زندگیش به صورت غیر عادی یه ترمز یا سردی یا احساس فشاری یا ترسی حاصل میشه که فرد سعی میکنه اصلن توی این زمینه وارد نشه یا بحث نکنه ، همین موجب گوشه نشینی یا کناره گیری از جمع هم ممکنه بشه ،

چون شکستن این غرور ها جلوی بقیه براش احساس ناخوشایند و ناخوداگاه تحقیر یا کم اوردن یا پایین دیدن خودش میشه ، از برخورد و اصطکاک یا بحث با بقیه دور میشه و نظر دیگران هم ناخود اگاه براش مهم میشه و توی تصمیم گیر ی هاش شاید و یا رفتارش همیشه سعی میکنه نظر اون ها رو جلب کنه ، و ....و علایق و احساساتی براش مهم میشه که برای دیگران مهمه و براشون جذاب و یا جلب نظر کننده هست ، اینطوری کم کم علایق و احساسات اصیلش رو فرد گم میکنه ، نوع خاصی از سردرگمی فکر و ذهنی براش پیش میاد
.....................
cheshmak حالا به نظرت راه حلش چیه ؟خواستی برای راه حلش هم توضیح میدم ، و این که من گفتم از این قدرت تجسمت میتونی استفاده کنی اما نوع تخیلی که میکنی مهمه و باید سالم باشه .

مقایسه ای نباشه
لازم نیست توی این تجسم صد درصد کامل باشی ،
طبق افکار بقیه نباشه
توش خودت برای خودت مطرح باشی نه این که تو توی اون تجسم برای کس دیگه ای مطرح بشی
از احساسات اصیل و واقعیت استفاده کن یا سعی کن اونها رو پیدا کنی
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
#11
ولی کلا به جنبه های مثبت زندگی فکر کن
مثلا فکر کن از یه جوون همسن خودت تو افغانستان چقدروضعت بهتره

من همیشه این فکرو میکنم
میگم این همه امکانات دارم
به همه جا میتونم برسم


خیلی ها هستن که گذشته ی درخشانی دارن ولی یه دفعه افت میکنن
اما دوباره بدست میارن همشو
اما مهم نیست بابا دوباره شروع کنی از قبلم بهتر میشی
خودخوری که چیزیو درست نمیکنه
در ضمن ادم هرگز نباید بذاره ندونم کاری های دیگران باعث پس رفتش تو زندگی بشه
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
#12
سلام به همه دوستان
ممنون که اینقدر هوامو دارین . فکر نمی کردم بیام اینجا و اینقدر بتونم با شماها صحبت کنم. الان حالم از چند روز پیش خیلی بهتره . دلیلش هم اینه که بعضی مسائلی که چندوقت ذهنمو خسته کرده بود رو تونستم یه جایی بگم و اون هم اینجا بود. بار اول پست دادم ، فقط می خواستم درددلمو بریزم بیرون و اصلا توقع جوابی نداشتم ولی شماها حسابی شرمندم کردین.42
به آقا (!)مجتبی باید بگم شما خوب موضوع رو باز می کنی . می تونم بگم 95 درصد مواردی رو که گفتین در مورد من صدق می کنه . البته موارد دگه ای هم هست. من مطالب شما رو برای خودم نگه می دارم و سعی می کنم در طول روز چندبار روشون مروری داشته باشم تا بتونم به یک نتیجه و جمع بندی برسم و بعد با یه برنامه ریزی شروع کنم. همانند قبل منتظر مطالب زیبای شما هستمvarzesh
به M.D.Eli خانم هم باید بگم حق با شماست
ولی یه مشکلی این وسط هست. کمی به عقب برمی گردم . من از بچه گی آدم کم رو و خجالتی ( این رو خودم نمیدونستم و از گفته های دیگران متوجه شدم ) بودم و متاسفانه معمولا مورد بی توجهی و یا تمسخر دیگران قرار می گرفتم . البته این برای ابتدای دیدار اول با هر فردی بود ولی با گذشت زمان نظر طرف مقابل تغییر می کرد و خودش می گفت که روز اول خیلی ساکت بودی ولی الان خوب صحبت می کنی و بعد هرچه می گذشت ارتباطمون بیشتر میشد.
اینم بگم تا فردی خودشو سبک نکنه دیگران جرئت ندارن که مسخرش کنن. مشکل منم این بود تا وارد یه جمع غریبه می شدیم . پدرم با دونستن حالت خاص من نسبت به بقیه ( کم رویی بودنم ) به جای اینکه کنارم باشه و منو راه بندازه یا به من بی توجهی می کرد و یا دستم میانداخت.1744337bve7cd1t81 خوب مشخصه که بعدش چی میشد. منم سعی می کردم با بقیه بچه ها کمتر برم تا کمتر دستم بندازند. این حالت کم کم برام عادی شده بود و فکر می کردم درستش همینه و در نتیجه هر جا که مهمونی می رفتیم ، به جای اینکه با بچه ها بگردم یه گوشه می نشستم و تلویزیون نگاه می کردم ( حالا می خواست هر چی نشون بده اصلا مهم نبود !)
خوب ، گذشت و کمی ارتفاع گرفتم.(4fvfcja)! حالا دگه توقع داشتم پدرم حداقل کمی به من توجه کنه و نظر منم تو بعضی چیزا بپرسه . اما متاسفانه اصلا تو این باغها نیست! 1744337bve7cd1t81
از بچه گی تا همین امروز رابطه منو پدرم تو یه چیز خلاصه می شده و اونم اینه که من باید کارای نکرده و ناتمومشو تموم کنم . مثلا قبلا برای تعمیر کردن ماشین تمام ابزارهارو میریخت وسط و منم می بایست تا 2ساعت تمام ابزارهارو جمع کنم . یا مثلا برم ماشین بشورم یا (ببخشد) زباله هارو دم در بزارم . ولی یک بار نشد که بخواد بدونه من چی می خوام . اصلا این هم به کنار . من در این حد هم توقعی نداشتم . حداقل کارهایی که می کردمو به هم نریزه . برای هر کاری که می کردم یه عیب می گرفت . نمونه اش هم همین سال گذشته . ماشینمون خراب شده بود . خیر سرم کنکور هم داشتم ولی یک هفته تمام ماشین رو می بردم نمایندگی مرکزیش که حدود 30 کیلیومتر تا خونمون راه داشت و از صبح تا عصر ساعت پنچ که تعطیل می کردن ، بدون نهار خوردن و تو سرمای بهمن ماه سال گذشته ، بالاسر ماشین میموندم تا زودتر کاراشو تموم کنند.
در نهایت بعد از یک هفته کار کردن یه روغن اشتباهی از ماشین عوض کردم ( روغن تازه بود و من اشتباهی گفتم روغن ماشینو عوض کنید ) چی شد ؟ خوب مشخصه . تو هر مهمونی که می رسید شروع می کرد از ماشین صحبت کردنو بعد وصلش می کرد به تعمیراتو وبعد هم می گفت ببیند این پسر ما کلت گیج می زنه . رفته روغن تازه رو هم عوض کرده و بعد هم تو جمع می زد زیر خنده . شما جای من با 24 سال سن تو جمعی که مرد و زن و دختر و پسر نشستن چکار می کردی ؟!1744337bve7cd1t81Tears این شد که منم کلا بیخیال ماشین شدم و الان کنار یه گاری بذاریش ، گاری بهش میگه زکی ! هرکی هم سوارش می شه میگه اوضاش خرابه زود ردش کنید بره !
و این یه نمونه از هزاران نمونه هست . یا وقتی دها کاردستی درست می کنی و تو مسابقات مدرسه اول می شی و بعد نشون پدرت بدی و اونم داغونش کنه و بگه بجای این حیرون بازیها برو درستو بخون ، چه حالی می شی 1744337bve7cd1t81؟! و الی آخر
تازه آخرش هم جالبه که بعد از این همه تو سری خوردن که باید برم درسمو بخونم . حالا که درسم تموم شده باید بشنوم که خوب حالا هنر کردی فکر نکن کار شاخی کردی هزارتا تحصیل کرده عین تو بیکارن و... تا فردا صبح زخم زبون شنیدن ! اینم بگم اوایل فکر می کردم این حرفا برای اینکه بالاتر برم و یجا نمونم به همین خاطر پدرم هرچی می گفت می گفتم باشه ولی الان تو این سن دگه فرق تشویق و تحقیرو ... رو می تونم درک کنم .
فکر می کنید من نخواستم از نو شروع کنم. بارها و بارها خواستم. بخصوص از وقتی که وارد دانشگاه شدم . بیشتر سعی کردم . ولی هر دفعه ضد حال خوردم. آخریش هم همین کاری بود که تا 6 ماه پیش میرفتم . خودم پیداش کردم . یه مرکز تحقیقاتی بود . ولی بازم پدرم طبق معمول می بایست یه ساز مخالفی بزنه دگه .
به همین خاطر بود که گفتم دگه از این اوضاع خسته شدم و بیخیال همه چی شدم و نشستم توخونه .
می دونم بیش از حد گفتم . هرچی بد و بیرا بگید قبول دارم ولی تو پست اولم هم گفتم که اگه یکی پیدابشه و به درددلم گوش کنه تا یک هفته براش حرف دارم .Tears
ممنون از توجه شما .4fvfcja
#13
میدونم دلت پره

یه راه حل دیگه

چرا همه ی این حرفا رو به خود بابات نمی گی

بهش مستقیم بگو بابا از این کارایی که کردی ناراحتم
بگو هنوز که هنوزه یادم نرفته

بگو چقدر دلت از این کاراش شکستهTears

از اینکه بحث پیش بیادهم نترس
ولی باید خودتو تخلیه کنی

مرور هزار باره ی این حرفا برای ما و خودت هیچ فاید های نداره

خوبه که اگه مسئله ای ذهن مارو به خودش مشغول کرده با خود اون طرف در میون بذاریم
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
53

هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
53
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
53
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
#14
.

به نظر من پدرت فکر سالمی نداره ، وگرنه این رفتار رو توی کودکی و حالا که به 24 رسیدی بات نداشت ، همین طور خودت مستقیم نمیتونی چندان روی فکرش و یا رفتارش اثر گذار باشی ، یعنی منظورم اینه که نمیتونی همه انتظارات و توقعات ش رو (چون رفتار غیرسالم و عصبی ) داره برآورده کنی ، همینطور در ادامه هر جوری رفتار کنی ، حتی خیلی ایده ال و کافی باز هم از این چیز ها پیش میاد و ممکنه رفتار نامناسبی بات داشته باشه ،

به نظر من برای این جور مشکلات خانوادگی ، یکی از مسولیت های ما توجه به سلامت فکری بقیه اعضا هم هست ، غیر خودت ، پیشنهاد من اینه که یه بار پیش یه مشاور خوب بری ، و غیر این که مسئله مشکل خودت رو مطرح میکنی ، برای کمک به پدرت هم باش مشورت کنی ، و اگه میتونی یا میشه پدرت هم بکشونی اونجا ،

من خودم این مسایل رو توی فامیلمون گاهن دیدم ، بعضی از اخلاق ها و رفتار ها هست که ریشه عمیق توی شرایط نامناسب رشد و کودکی داره که روی تربیت فرد تاثیر میذاره ، حتی مسایل ژنتیکی هم تاثیر گذاره ، گاهی رفتارها و فکرها انقدر غیر عادی و غیر منطقی هست که ادم خندش میگیره و تعجب میکنه . سلامت اعصاب و روان هم همین طور ، خیلی مهمه ،
.......................................................................................................................................................

غیر از این کاری که پیشناد میدم ، طرز برخورد با رفتاری که بات میشه هم خیلی مهمه ، رفتار هرچی باشه ، چه مسخره کردن چه تحقیر جلوی جمع یا چه ساز مخالف و ... طرز برخورد با مسئله مهمه ، میتونی از همین الان اون رو یه رفتاری از پدرت بدونی که باش بزرگ شده ، یا اون رو رفتار غیرسالم بدون که باید کمکش کنی ،

تازه توی جمع هایی که اکثرن تو و خانوادت رو میشناسن مطمئن باش قضاوت غلط درموردت نمیکنن ، شاید بیشتر از رفتار پدرت جلوشون شرمنده بشی
من همه این چیزهارو که میگی شاید از یه جنبه های دیگه تجربه کردم ! مادرم یه مدت دچار ضعف اعصاب شده بود ، هر چقدر نصیحتش میکردیم یا هر رفتاری میکردیم تا فکر و یا رفتارش رو اصلاح کنیم نمیشد ، نهایتا کار به روانپزشکی و مشاوره رسید ، ما نهایت سعیمون رو کردیم و اثر کرد ، و الان حال مادر من خیلی خوبه ،

یه زمانی حالش فوق العاده حاد شده بود ، من اون زمان این رو میدونستم و با بقیه اعضای خانوادم به این نتیجه رسیده بودیم که هر کمکی هست برای درمانش باید انجام بشه ، هرچند تا مقدار زیادی مشکل درمانی بود ، مثلن لیتیم بدن اگه کم بشه ، خیلی از مشکلات فکری حاد برای فرد به وجود میاد ،
اما اون زمان گیر هایی که میداد ، من سعی میکردم بهترین رفتار ممکن رو باش بکنم ، میگفتم پس فردا مادرم سوال میکنه : من مشکل روحی داشتم و نیاز به توجه و درمان داشتم ، و رفتارم غیر منطقی بود ، چرا شما مثلن "فلان رفتار رو کردین " وقتی این رو میدونستین ، ولی گاهی اوقات هم نیاز به صبر و تحمل زیاد هست ، من این رو یه امتحان از طرف خدا میدونستم ، ولی بلاخره همه چیز درست شد .

..............................
اما من این مسایل و رفتار ها رو به طور خیلی جزءی تر تویه فامیل مادرم (دایی و خاله و .. )میبینم ،مثلن پسر دایم بعضی رفتار های داییم مشکل پیدا کرده ، بعضی رفتارهای (غیر منطقی ) داییم هر چند زیاد نیست ، اما یه رفتاریه که شاید باش بزرگ شدن ، و براشون یه اخلاق ثابت شده ، اگرچه توی خیلی زمینه ها از خیلی ها هم رفتار و شخصیت سالم تری دارن ، اما بعضی عیب هایی هم هست که گفتم از کجا ریشه میگیره . (از شرایط تربیت و رشد کودکی )

اکثر مراحلی که میگی من عملی پاس کردم!! شاید خیلی شدید تر از تو ! در حدی که نمیشه توضیح داد ، اما همون طور که گفتم من بیشتر پیش کسایی که خانوادم رو میشناختم ، از رفتار نادرست مامانم (که توی اون زمان مشکل پیدا کرده بود ) شرمنده میشدم ، تا خودم ، شاید خیلی افراد(جز فامیل های نزدیک ) اون زمان اون رفتار رو طبیعی فرض میکردن و میومدن که من رو نصیحت کنن ! ، گاهی هم خود فامیل های نزدیک برخورد های خوبی باش نمیکردن ، که من شاید سر همین مسئله بارها بشون توضیح دادم ، و بازم تعجب میکردم که دوباره بدشون میاد یا آزرده میشن !، شاید رفتار طوری بود که کاملن طبیعی میزد ، حتی مرحله اولیه ثابت کردن مشکل مامانم پیش مشاور ها یا روانپزشک ها هم خیلی توضیح خواست و مشکل بود !

بگذریم ، از اون زمان به بعد قضاوت غلط بقیه یا کسایی که اصلن شناختی به من ندارن برام مهم نیست ، صد درصد اگه خواهرم یا پدرم (یا مادرم که الان خوب شده )بگن تو فلان عیب رو داری من توی خودم تحقیق میکنم و سعی میکنم درستش کنم ،چون اونها من رو کاملن میشناسن ، یکی از کسایی که حرفاش روم خیلی تاثیر میذاره پدرمه چون اون رو خیلی عاقل و درستکار میدونم ، (تو هم همچین فردی رو میتونی توی خانواده و همینطور توی دوستات پیدا کنی ) یا حتی بعضی دوستام ، ولی بقیه نه ، همین طور من هیچ وقت هیچ کاری که بخوام با اون کار خودم رو به بقیه ثابت کنم انجام نمیدم ، همیشه هم خانوادم برام اولویت اول بودن ، گاهی از خیلی چیزام میزنم تا مثلن فلان خواسته خانوادم رو انجام بدم ، همه این ها رو اون زمان فهمیدم که 17 بیشتر نداشتم ، ولی الان 24 سالمه ، از اون به بعد من از لحاظ برخوردی یا رفتاری هیچ اصطکاکی با کسی نداشتم ، چون خودم رو خوب شناخته بودم و قبول داشتم ، هیچ وقت از رفتار کسی حتی اگه بد ترین توهین یا تحقیر ها رو بکنه آزرده نمی شم ، چون واقعا ببینی مشکل از اونه نه تو ! برای چی باید احساس تحقیر بکنی ! هیچ وقت از اون به بعد جلوی استعداد ها و امکانات بقیه احساس کم اوردن نکردم ، یا سعی نکردم مثل کس خاصی باشم ، بلکه سعی میکنم خودم باشم و به اهداف خودم فکر کنم و برسم ، و این که هدفم خالص باشه برام خیلی مهمه ، این چیزها زمینه های مثبتی هستن که من واقعا ادعا میکنم دارم ، شاید توی خیلی زمینه های دیگه من لنگ میزنم و ضعف دارم و باید درستشون کنم اما توی این زمینه ها خیلی خدا بم کمک کرد .
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53
#15
4fvfcja پیشنهاد من برای حل این مشکلت چیزایی بود که بالا گفتم ، ولی رفتار تو هم با پدرت مهمه ، یه رفتار هایی هستن یا اخلاقهایی هستن ، فوری ولی موقتی جواب میدن ، بش میگن "تکنیک های خانواده موفق "
مثلن اینکه بتونی خیلی به پدرت احترام بذاری ، و بیشترش کنی حتی اگه بی احترامی کرد ، هیچ وقت انتقادش نکنی ، بلکه هیچ وقت به طور مستقیم سرزنش یا انتقاد یا گیر بش ندی ، هر جا توی هر جمعی تو رو مسخره یا تحقیر کرد ، تو سعی کن اون جا ازش تعریف کنی ، یا توی مسئله یا ماجرایی که براشون تعریف میکنی نقش مهمی براش قائل بشی ،
لازم نیست از درون نظرش و حرفاش (اگه غیر منطقی باشن )برات مهم باشه ، ولی این طور وانمود کن ، اگه کمکی خواست با اولویت انجام بده و مثلن نگو من از درسم برای کمک به تو زدم ، بلکه مثلن بعد انجام کار بگو چون دوست داشتم بت کمک کنم نرسیدم کافی درس بخونم و ..نمیگم با این چیزها عوض میشه ولی کم کم "نرم" تر میشه ، اثرش توی مدت طولانی اثر داره ، ببین توی چه مورد هایی احساس خوبی بش دست میده و ذوق داره ، توی همون مورد ها به طور غیر مستقیم ازش تعریف کن ، و اون رو پیش بقیه موثر و مهم (برای رسیدن به اهدافت و توی زندگی ) نشون بده .

تازه یه جنبه مثبت دیگه هم که داری هیمنه که میگی من یمدت زیادی توی سرما و با شرایط سخت ، اونم دم کنکور به پدرم کمک میکردم ، این خیلی خوب و مهمه ، چیزیه که یه اخلاق مثبت حساب میاد که میتونی ادعا کنی :" خانواده من واقعا برام مهم هستن" ، من که خیلی خوشم اومد ، همسرت هم اگه بش بگی توی دلش احساس خوبی پیدا میکنه و میفهمه چقدر خانواده برات مهم هست .
شاید بعضی ها بگن افراطه ولی من شرایطی پیش اومد(همین چیز ها که گفتم ) که کلان سال کنکورم رو درس نخوندم ، یعنی نرسیدم و اولویت مهم تری داشتم . ولی بعدش جبران کردم .
53  تا حالا مهمترین تجربه ام این بوده که  که هیچ روشی توی ترک گناهان  مثل همنشینی با دوستان خدا جواب سریع و قطعی و موندگار  نمیده !53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان