عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1387 آبان 28، 14:10)بمجتبی نوشته است: سلام.

چند تا موضوع هست که هیچ کس بش فکر نکرده Khansariha (56)
یه چیزی که تو ساختار  فکری همه  ی افرادی که این عادت و دارن مشترکه!

باید باید باید باید آخه تا کی باید؟ چرا باید؟چیزی دیگه ای برای مجبور کردن و زور و فشار نیست؟این شلاق و تا کی ؟چقدر فشار ی که هیچ فایده ای نداره ؟برین تو وبلاگاتون ببینین چند تا جمله بدون باید دارین؟:smiley-yell:
حالا چرا باید زیاد دارین؟اصلا مگه بده؟برا آدم سالم خیلی کمتر از اینهاست.برای کسی که خودشو خیلی کم سرزنش میکنه
سرزنش سرزنش تا کی ؟ بسه بابا ..خوب معلومه کسی که زیاد سرزنش بشه چه احساسی پیدا میکنه ..طبیعیه حال خودش رو بگیره ..طبیعیه بر عکس عمل کنه طغیان کنه !کسیم که ندونه نا خوداگاه میکنه ! آره چون چیزی دستش نیست نا خود آگاه  میره سراغ تخریب خودش و چیزیم که دم دستش هست و بشم عادت داره اونوقته که از خودش میپرسه چرا این قدر راحت من خودمو شکستم و رفتم سراغ خود ارضایی !13wacko2
حالا سرزنش تو چی؟تو همه چی تو درس تو زندگی تو کار تو حرف زدن چرا؟چون از خودش توقع داره چون از خودش انتظار بیشتر از این ها داره ..چون اعتماد بنفس از دست رفتش رو   دوست داره با این توقعات و انتظارات و باید ها بدست بیاره و و قتیم نتونه  سرزنش میکنه خودشو ..تخریب میکه خودشو..!
گاهیم قید همه چیو میزنه اصلا بیخیال حرکت ، بیخیال عمل ،به سرزنشش نمی ارزه  بگیر بخواب!احساس خستگی ،احساس کند ذ هنی و فرار از دست احساس های     واقعی ،فرار از دست مسولیت ،از دست واقعیت، جاش میره  دنبال تخیل ! که  اون اعتماد بنفسو  تو خیال پیدا کنه ..!این طوری احساساتشم تصمیماتشم فکرشم همه   چیش انگار غریبه میشه انگار خودش نیست چون تردید داره تو اکثر تصمیما! سردرگمه   بلا تکلیفه ..بیگانه شد با خودش.. حالا به  تصمیمی که میگیره مطمئن نیست تصمیماتی میگیره بدون این که درک واقعی از خودش داشته باشه و چون به طیب خاطر و با میل خودش نیست یه وسیله میخواد که حالت اجباری بش بده ، مثل باید ، یا مثل ملامت و سرزنش و خود تخریبی بعد از گذاشتن اون باید ،که احساس زور و فشار کنه همه اینها ناخود اگاه انجام میشه! هی از این روش به اون روش از این در به اون در آخه مشکل این نیست!!میدونه مشکل خودشه اما درست نمیدو نه کجای خودش هی باید میذاره و هی نمی تونه!هی میذاره هی نمی تونه ! دوباره امتحان میکنه ! (اصلا گاهی همه را با هم میذاره کنار که این ممکنه خوب باشه و لی بازم اون انتظارات و توقعات و سرزنشه رو با خودش داره  پس بحالش فرقی نمی کنه ) این چرخه هی ادامه پیدا میکنه و روز به روز  از خودش بیگانه تر میشه wacko2
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد             آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد!
منتظر یه راه حل سریعه که  مثل یه قرص اونو بخوره و یه هو خوب بشه ،همیشه این طوری بوده  (،بایداش فرمایشی بوده ،آخه یه چیز یا یه جایشش که میدیده نقص داره متوسل به اونا میشده  تا کامل باشه !حالا دیگه  اون چیزی که به جای اعتماد بنفسش تو خیالش ساخته خیلی بزرگ شده و هی  اون رو با الان خودش مقایسه میکنه و مثل یه عکسی که افتاده ته استخر چون داره خودش ر از اون بالا میبینه ،حال خودش رو  کوچیکتر و بدتر از واقعیت فعلیش میبینه )1276746pa51mbeg8j
ولی راه حلش به این آسونیا نیست ،بش میگم که باید ها را تا میتونه کم کنه و این خود خیالی خودش رو درهم بشکنه و اون توقعات غیر واقعی یو همه رو با هم  کنار بذاره  و ببینه و اقعا کیه ..اولش گم میشه سردرگمه نمی دونه چکار "باید" بکنه ولی وقتی این " موانع " رفتن کنار راهش رو  طبیعی پیدا میکنه  ، سنجیده تصمیم میگیره و عمل میکنه ،انگار این تصمیم انگار تو ذاتش بوده  چقدر خوشحاله  چه ذوقی تو دلشه ،عاشقانه میره جلو از همه چیز لذت میبره ،چه اعتماد بنفسی تو دلشه وقتی با میل و رغبت واقعی و با وجود واقعی خودش  پیشرفت میکنه !317

ولی حالا اول کاره ،گفته: باشه باید ها رو کم میکنم دنبال میل واقعیم میرم خودم رو قبول میکنم و اصلا خودم رو میبخشم  وای بخشیدم خودم رو هر غلطی که قبلا کردم   از جهلم بوده از نادونیم بوده من جاهل بودم من نادون بودم من خدا را فراموش کرده بودم من خودم رو گم کرده بودم باشه باشه قبوللللللل ولی خودم را بخشیدم وقتی خودم را بخشیدم خودم رو سرزنش نمیکنم پس به گذشته هم فکر نمی کنم ..وقتی خودم را بخشیدم به "اکنون" و "حالم "فکر میکنم ..وقتی خودم را بخشیدم  به فکر انتظارات و توقعاتم (غیر واقعی) در "آینده " نیستم تا بخوام الانم را با اون مقایسه کنم و دوبار دچار ملامت و سرزنش بشم بلکه حرکت میکنم و از حالم استفاده میکنم ..ولی من آدمی بودم که  یا نمی رفتم جلو یا اگه میرفتم جلو  با وجود واقعیم نبود و حاصلش یه سری تلاش های پراکنده بود حالا که تو قدم اول این رو قبول دارم  پس آروم شروع میکنم مثل وقتی که اول پا توی دنیا گذاشتم و با گریه خدا رو صدا زدم Tears
آخه اون وقت هیچ بودم در برابر خدا هیچ بودم ولی الان این خیال و غرور های مسخره رو که گذاشتم کار فهمیدم که الانم در برابر خدا  هیچم و هیچ بودم و هیچیم نخواهم شد و هرچی بودم مغرور بودم  و  هر کاری که خدایم  بخواهد میشود و فقط او میتواند کمکم کند و فقط او میتواند کمکم کند و در اول و آخر اونه
پس از  قدم اول من بیچاره و سرگشته میگم  خدا من در برابر تو هیچم ،...
در همه حال تو خواب تو دویدن تو لحظه ی گناه خالصانه میگم خدایا تو فقط میتونی کمکم کنی ..خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی  ده بار صد بار هزار با وتو نماز و  تو همه حال هر وقت که یادم بیاد  .

خدایا مجتبی داره میگه: خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی من تو رو دارم و وقتی که من با تو ام ، خودمم !
خدایا  ده روزه که با تو بودم  ولی اول کارم فکرم رو سالم کن ودر مراحل پاکی قرار بده  
خسته شدم از این که تمام این مدت ها یه  تماشاچی بودم و همش در پی تعریف خودم و یا چیستی خوم بودم همش بفکر "بودن" بودم ..لحظاتی را برام قرار بده که در آنها فقط "باشم".
حرفاي قديمياي كانون خوندن داره هااا ...چ خوب گفتن اقا مجتبي
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
خدا دلم گرفته 
یه فکری به حالمون بکن
خدایا پناه میبرم به تو از غرور و تایید طلبی 22
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
بشر حافی و امام کاظم علیه السلام

روزی امام از کوچه های بغداد می گذشت. از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد. اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانه به این مجللی این را نمی فهمی؟ این خانه «بشر» است، یکی از رجال، یکی از اشراف، یکی از اعیان، معلوم است که آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بود، که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود.


بشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل کردی؟ گفت: یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من کرد. چه سؤال کرد؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد. گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟ علائم و نشانه ها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر است. گفت: کجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم، و واقعا هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.


این خبرها را به هارون می دادند. این بود که احساس خطر می کرد، می گفت: اینها فقط باید نباشند «وجودک ذنب» اصلا بودن تو از نظر من گناه است. امام می فرمود: من چکار کرده ام؟ کدام قیام را بپا کردم؟ کدام اقدام را کردم؟ جوابی نداشتند، ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وجودک ذنب» اصلا بودنت گناه است. آنها هم در عین حال از روشن کردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ کوتاهی نمی کردند، قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند، و آنها می فهمیدند که قضیه از چه قرار است.
 سپاس شده توسط
مامورین شهرداری ؟؟ جدی ؟



پ.ن 
آقوی همساده ! چرا پاک کردین همه ش رو ؟ :/

[تصویر:  nasimhayat.png]
نمیدونم چرا کعبه آمالم گاهی وقتها این میشه که به یگانگی روحی و جسمی با یه نفر دیگه برسم؟ Hanghead
در حالیکه میدونم:
هیچ چیز روحیه انسان را به اندازه چسبیدن و وابستگی خفت بار به انسانی دیگر خراب نمی‌کند. این کار غالبا به جهت کسب حمایت و عشق دیگران است، که البته هیچ کس از آن احساس رضایت نمی‌کند. بزودی امیدهای ما درباره حمایت کنندگان‌مان نقش بر آب می‌شود، و دوباره تنها می‌مانیم، تا یا رشد کنیم و یا در هم فروریخته متلاشی شویم.
واقعا حالم بد میشه وقتی کاری میکنم که هدفم صرفا جلب رضایت بقیه س یا اینکه به هر دری میزنم و خودم رو کوچیک میکنم که بهم توجه بشه...لامسب اینقدر تو لایه های زیرین روحم رخنه و نفوذم کرده که اغلب متوجه نمیشم.
خدایا خودت کمکم کن 53
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
 سپاس شده توسط
خدایا شکرت
میدونم بنده خوبی برات نبودم
میدونم حتی پاک شدنم قطعی نیست 
اما هر تعداد روزی ک بیشتر پاک باشم وجودت رو بیشتر حس میکنم 
خدایا تا حالا که نگذاشتی درمانده بشیم مابقی رو هم نمیذاری
اینقدر بخشنده ای که هر نا امیدی تبدیل به امید میشه
از لطفت دست همه کانونیا رو بگیر
سلام برو بچه های گل و جنگجوووووو 49-2
من که زفیرم(می شناسییید دیگه؟؟؟) 303
سوالم اینه.من در حال نوشتنه یک لیست از کارها هستم به سبک چیزی که توی تاپیک عطر عاشقی دیدم. یعنی بتونم با چند رنگ کارهامو وخودمو بازنگری کنم.(مراقبه ی روزانه! شاید بشه اسمشو این گذاشت!!!)
منتها یه چیزی کمه...اینکه این برنامه به جز نماز و روزهای خوب و یه سری گناه دیگه (غیبت و ...) میخوام درسی هم باشه.
میخواستم ببینم پیشنهادی دارید؟؟(مشورت بدید لطفا دوستان) یکمم فوریه!!! اینکه خواهش دارم هرچه زود تر انگشت بجنبونید(!) و تایپ کنید راه حلتونو!
پیشاپیش تشکر 53
 سپاس شده توسط
(1397 فروردين 28، 19:29)زفیر نوشته است: سلام برو بچه های گل و جنگجوووووو 49-2
من که زفیرم(می شناسییید دیگه؟؟؟) 303
سوالم اینه.من در حال نوشتنه یک لیست از کارها هستم به سبک چیزی که توی تاپیک عطر عاشقی دیدم. یعنی بتونم با چند رنگ کارهامو وخودمو بازنگری کنم.(مراقبه ی روزانه! شاید بشه اسمشو این گذاشت!!!)
منتها یه چیزی کمه...اینکه این برنامه به جز نماز و روزهای خوب و یه سری گناه دیگه (غیبت و ...) میخوام درسی هم باشه.
میخواستم ببینم پیشنهادی دارید؟؟(مشورت بدید لطفا دوستان) یکمم فوریه!!! اینکه خواهش دارم هرچه زود تر انگشت بجنبونید(!) و تایپ کنید راه حلتونو!
پیشاپیش تشکر 53

سلام زفیر بانو. اول یه سوال. چرا زفیر؟ یعنی چی؟ (اگه دوس داشتین توضیح بدین)
بعد اینکه یه تاپیک داریم به اسم برنامه ریزی روزانه
اینجا میتونین اعلام کنین و بگین کدوماشو انجام دادین.

پ.ن: کانونمون هرچییی بخاین داره. از ترک گرفته تا شیر مرغ و جون آدم توش هست  49-2
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
 سپاس شده توسط
کاش ...
می توانم چرا به جای کمک کردن صدمه میزنه ؟
خیلی سعی کردم اما آخر نشد

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
الآن فهمیدم چی کار باید می کردیم !
ولی اون موقع زود عصبانی شدیم !
پنج دقیقه با ارامش فکر می کردیم راه حل آسون بود !

بذار ببینم درس حفظ آرامش رو کی از بر میشم ؟!

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
به نام خدا

احساسات،
قابل اعتماد نیستند،
ولی،
قابل احترامند
و
نیازمند به اعتنا.
 سپاس شده توسط
(1397 فروردين 29، 0:01)rezaKy نوشته است:
(1397 فروردين 28، 19:29)زفیر نوشته است: سلام برو بچه های گل و جنگجوووووو 49-2
من که زفیرم(می شناسییید دیگه؟؟؟) 303
سوالم اینه.من در حال نوشتنه یک لیست از کارها هستم به سبک چیزی که توی تاپیک عطر عاشقی دیدم. یعنی بتونم با چند رنگ کارهامو وخودمو بازنگری کنم.(مراقبه ی روزانه! شاید بشه اسمشو این گذاشت!!!)
منتها یه چیزی کمه...اینکه این برنامه به جز نماز و روزهای خوب و یه سری گناه دیگه (غیبت و ...) میخوام درسی هم باشه.
میخواستم ببینم پیشنهادی دارید؟؟(مشورت بدید لطفا دوستان) یکمم فوریه!!! اینکه خواهش دارم هرچه زود تر انگشت بجنبونید(!) و تایپ کنید راه حلتونو!
پیشاپیش تشکر 53

سلام زفیر بانو. اول یه سوال. چرا زفیر؟ یعنی چی؟ (اگه دوس داشتین توضیح بدین)
بعد اینکه یه تاپیک داریم به اسم برنامه ریزی روزانه
اینجا میتونین اعلام کنین و بگین کدوماشو انجام دادین.

پ.ن: کانونمون هرچییی بخاین داره. از ترک گرفته تا شیر مرغ و جون آدم توش هست  49-2

سلام برادر(رضاکی؟!) 4chsmu1 . زفیر یعنی باد صبا
!!!Yes Yes شکی توش نیس!
یه چیز توپی نوشتم حالا امتحانش میکنم اگر خوب بود روشو توی همون تاپیک با همگی اشتراک میذارم.
خودم که خوشم اومده(:
ده روزو موفق  بشم به امید خدا 53258zu2qvp1d9v
 سپاس شده توسط
دلم میخواد برم یه جای دور که هیچ کس نشناستم هیچکسم نشناستم Hangheadاز دست حرف و حدیث اطرافیان خسته شدم جلو خودم هیچی نمیگن اما پشت سرم ...
نمیدونم این همه حسادت به خاطر چیه بابا من که به قول خودتون هیچی نیستم پس دست از سرم بردارید
خدایا خودت ناظر همه چی هستی میبینی چه جوری دل آدم میشکنن
کمکم کن کم نیارم
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
(1397 فروردين 29، 7:22)مرد مجاهد نوشته است: به نام خدا

احساسات،
قابل اعتماد نیستند،
ولی،
قابل احترامند
و
نیازمند به اعتنا.


اوووه چه جمله ای  49-2
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان