عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

پارسال بود ک مورد یادداشت های کانون خراب شده بودو همه یا از شبانه یا عاتبارها حرف هاشون و بهم میرسوندن درست ک شد همه خیلی خوشحال شده بودن: ) هنوزم یادمه ک اکثرا همه در تلاش بودن اولین پیام و ب دوستان بفرستن تا بمونه : )دیشب داشتم پیام هام و میخوندم و خیلی جالب بود ...پیام هایی ک برام اکمده بود یا خودم یادداشت زده بودم بمونه همشون سرشار از حس های مختلف بود...تو بعضی هاشون درخواست بود...تو برخی ها دردودل...بعضی ها عصبانیت و اکثرشون خبر گرفتن از حال دوستان و حرف های روزمرگی بین دوستان...مثلا ساعت ۱۲.۳۰ شب یکی برام پیام زده بود ک حالت خوب شد؟؟اونم تو شهریور پارسال یا مهر ماه....دور ب نظر میاد اما حسش هنوزم همونه..ی حس خوشحالی از اینکه کسی برات تایپ کنه و بنویسه ناراحت نباش درکت میکنم اگر شکستی هم باشه میگذره: )
دردو دل ک نباید همش ناراحتی باشه: )
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی


من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی
سنی ندارم ولی حس میکنم دارم پیر میشم. دل مرده شدم. ناامید از روزای خوب و خوش. حتی نسبت به دوسال پیش شکسته شدم. ارزوهام کمرنگ شدن. بعضی وقتا بغض میگیرم. میرم تو خودم حتی وقتی تو یه جمع هستم. 
جدیدا خیلی عصبی شدم. 
حس میکنم یکه و تنهام و هیچکی هوامو نداره. حس میکنم هرچی تلاش میکنم هنوز هیچی به هیچی. 
جوونیم داره میگذره و من احساس جوونی نمیکنم. 
تو این اوضاع کم مونده افسردگی هم بگیرم. ضعیف نیستم ولی خسته شدم، کاش یکم زندگی کنم. کاش زودتر همه چی درست شه.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
اقای دریل از نوشته هاتون ناراحت شدم ...واقعا نمیدونم چ بگم حالتون خوب شه Hanghead میگذره این غصه ها همه چ درست میشه ناراحت نباشین...ی بارم بی خیالی رو دنبال کنین: )
************
نمیدونم چرا امروز و امشب همه ب فکر متحول کردن من افتادن...نگرانی از چشماشون میفهمم...
از دوستان قدیمی تا جدید و خانواده و مجازی همه بهم پیام دادن.. Hanghead من اما واقعا نمیدونم چرا هیچکدوم برام مهم نیستن....
پ ن:این برای ی دختر مشکل بزرگیه ک سوسک ببینی و حتی بعد نابود شدنش باز ی حس بد داشته باشی و دستات هم بخاره و حس کنی باز ی جایی از اتاق هستن 2 
ساعت ۳:۴۵ دقیقه ی بامداد Hanghead
ساعت ۵ و ۲۱ دقیقه صبح

دیشب خوابم نبرد، به همین سادگی ....

چی می شد که یه قرصی می خوردیم و دیگه نمی خوابیدیم ...
چقدر آرامش سحر رو دوست دارم
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

خیلی خیلی دوره....امکان ناپذیره....ولی کاش بشه....خدایا خدایا کاش ی بارم کمکم کنی ک بشه...نیاز ب معجزه دارم...این انصاف نیست..حق نیست...اما میخوام ک بشه..شاید سخت باشه ولی من میخوامش...
چکی جونم من خیلی دوستت دارم به شخصه
مهرت سریع رفته نشست وسط قلبم
به نظرم میتونی یکی از ستونای کانون بشی

چقدر نگاهت جالب بود .. اصلا اگر آدم با همین نگاه راه بیفته بین مردم چقدر چیزای خوب میتونه ببینه ..
ممنون از اشتراک این حس خوب ..
زمان وحشیانه داره می تازه
انگار همین دیروز بود ....
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

چقدر دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم...بدون نگرانی باهاش حرف بزنم...بی پرده و خیلی رک از همه چ بگم و اون حمایتم کنه و ازم تعریف کنه...چقدر نیاز ب ابراز محبت یکی ک من و خیلی میشناسه دارم...چقدر نیاز ب حمایت دارم...چقدر ب حرف های دلگرم کننده نیاز دارم...خدا میدونه ک چقدر زیادن...این روزها دلسرد شدم از همه چ...ی طرف قلبم میگه ب جهنم خودت و بردار و فقط دور شو ی طرف قلبم میگه ن بمون...سخته ولی عقلانیه ک باز بمونی چون اگه بری زجرش بیشتره...ولی اخه اذیت میکنن...چقدر دل نازک شدم:(
نمیدونم حسود شدم یا اینطور احساس میکنم...حس بدی دارم...رها نمیشم از این حس بد..
هیچکس درکم نمیکنه:(
ی حس غیر مفید بودن من و گرفته ک بیا و ببین...حس میکنم چقدر بی فایدم...۲۰سال دارم و هیچی بلد نیستم.‌‌...من اگرتنها باشمم نمیتونم زندگیم و بچرخونم ی حس اینجوری دارم:(
خدایا 
کمکم کن بدون تو نمیتونم
khodahafez
احساس کسی رو دارم که 5 سال بیگناه حبس بوده 
یا کسی که سوار ماشین زمان شده و به 5 سال بعد سفر کرده
بهترین سالهای عمرم گذشت اما نمیدونم چجوری!
فقط میدونم من هنوز همون ادمم 
بدون هیچ پیشرفتی
عمر بی برکت به همین میگن؟
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده، 
روزهای گذشته،
خون‌های ریخته،
عشق‌های گم شده، 
آبروهای رفته،
بغض‌های شکسته، 
اشک‌های چکیده،
و آب‌های از جوی رفته را 
تو باز می‌گردانی
ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها...

[تصویر:  20191213_181446.png]
ضامن دوستی شدم و نمیاد قسطش رو بده، بانک هم فشار میاره به من... پس ذهنم همش اینه که من آخرش مجبور میشم قسط طرف رو بدم.. نمی دونم چرا نمی تونم قاطع باهاش برخورد کنم، همش قول الکی میده و منم قبول می کنم...
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
قدم قدم .. با یه علم .. ایشالا اربعین میام سمت حرم
با مدد .. شاه کرم .. ایشالا اربعین میام سمت حرم ..

از عشقت یا حسین میجوشم .. عمریه عاشق شش گوشه ام ..
میگیرم توی رویا هر شب .. ضریح تو رو در آغوشم ..


یا امام حسین .. توی این روز عزیز، از شما خاضعانه درخواست دارم انقدری از بچه های اینجا رو زیارت اربعین قسمتمون کنید که اصلا بشه کاروان کانون ترک ..


من تا حالا کربلا نرفتم ..
(1398 مرداد 19، 15:09)atrisa نوشته است: خیلی خیلی دوره....امکان ناپذیره....ولی کاش بشه....خدایا خدایا کاش ی بارم کمکم کنی ک بشه...نیاز ب معجزه دارم...این انصاف نیست..حق نیست...اما میخوام ک بشه..شاید سخت باشه ولی من میخوامش...
فاصله رو حتی نمیتونم تخمین بزنم....نمیشه....چقدر خوش خیالانه نوشتم و از خدا خواستم 22
(1398 مرداد 19، 23:37)atrisa نوشته است: چقدر دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم...بدون نگرانی باهاش حرف بزنم...بی پرده و خیلی رک از همه چ بگم و اون حمایتم کنه و ازم تعریف کنه...چقدر نیاز ب ابراز محبت یکی ک من و خیلی میشناسه دارم...چقدر نیاز ب حمایت دارم...چقدر ب حرف های دلگرم کننده نیاز دارم...خدا میدونه ک چقدر زیادن...این روزها دلسرد شدم از همه چ...ی طرف قلبم میگه ب جهنم خودت و بردار و فقط دور شو ی طرف قلبم میگه ن بمون...سخته ولی عقلانیه ک باز بمونی چون اگه بری زجرش بیشتره...ولی اخه اذیت میکنن...چقدر دل نازک شدم:(
نمیدونم حسود شدم یا اینطور احساس میکنم...حس بدی دارم...رها نمیشم از این حس بد..
هیچکس درکم نمیکنه:(
ی حس غیر مفید بودن من و گرفته ک بیا و ببین...حس میکنم چقدر بی فایدم...۲۰سال دارم و هیچی بلد نیستم.‌‌...من اگرتنها باشمم نمیتونم زندگیم و بچرخونم ی حس اینجوری دارم:(

این موردم نشد....چقدر هیچکس فکرش با من نیست Hanghead 
.........______________________..........
هیچ چیزی سر جای خودش نیست باز....
چقدر ناراحتم از اینکه ی چیزی خیلی کوچولو هم نیست ک دلخوش باشیم!!!مشکل پشت مشکل...ناراحتی پشت ناراحتی....
ی چند ساعت خواب بعد باز واقعیت زندگی من،زندگی خانوادم،زندگی فامیل،زندگی همسایه،زندگی مردم،زندگی کشور،زندگی دنیا.....
چقدر همه چ تلخه Hanghead
(1398 مرداد 23، 0:01)atrisa نوشته است:
(1398 مرداد 19، 15:09)atrisa نوشته است: خیلی خیلی دوره....امکان ناپذیره....ولی کاش بشه....خدایا خدایا کاش ی بارم کمکم کنی ک بشه...نیاز ب معجزه دارم...این انصاف نیست..حق نیست...اما میخوام ک بشه..شاید سخت باشه ولی من میخوامش...
فاصله رو حتی نمیتونم تخمین بزنم....نمیشه....چقدر خوش خیالانه نوشتم و از خدا خواستم 22
(1398 مرداد 19، 23:37)atrisa نوشته است: چقدر دلم میخواد یکی باشه باهاش حرف بزنم...بدون نگرانی باهاش حرف بزنم...بی پرده و خیلی رک از همه چ بگم و اون حمایتم کنه و ازم تعریف کنه...چقدر نیاز ب ابراز محبت یکی ک من و خیلی میشناسه دارم...چقدر نیاز ب حمایت دارم...چقدر ب حرف های دلگرم کننده نیاز دارم...خدا میدونه ک چقدر زیادن...این روزها دلسرد شدم از همه چ...ی طرف قلبم میگه ب جهنم خودت و بردار و فقط دور شو ی طرف قلبم میگه ن بمون...سخته ولی عقلانیه ک باز بمونی چون اگه بری زجرش بیشتره...ولی اخه اذیت میکنن...چقدر دل نازک شدم:(
نمیدونم حسود شدم یا اینطور احساس میکنم...حس بدی دارم...رها نمیشم از این حس بد..
هیچکس درکم نمیکنه:(
ی حس غیر مفید بودن من و گرفته ک بیا و ببین...حس میکنم چقدر بی فایدم...۲۰سال دارم و هیچی بلد نیستم.‌‌...من اگرتنها باشمم نمیتونم زندگیم و بچرخونم ی حس اینجوری دارم:(

این موردم نشد....چقدر هیچکس فکرش با من نیست Hanghead 
.........______________________..........
هیچ چیزی سر جای خودش نیست باز....
چقدر ناراحتم از اینکه ی چیزی خیلی کوچولو هم نیست ک دلخوش باشیم!!!مشکل پشت مشکل...ناراحتی پشت ناراحتی....
ی چند ساعت خواب بعد باز واقعیت زندگی من،زندگی خانوادم،زندگی فامیل،زندگی همسایه،زندگی مردم،زندگی کشور،زندگی دنیا.....
چقدر همه چ تلخه Hanghead

درباره ی تلخی دنیا من عادت کردم خودمو با معجزه ی چیزهای کوچیک دوست داشتنی سرگرم کنم...خیلی به دنیا کاری ندارم
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان