عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

اول این هفته قراره یه تصمیمی بگیرم
 که خیلی سخته شاید مسیر زندگیم کلا عوض کنه بین دو راهی موندم که هر کدوم انتخاب کنم تقریبا راه برگشتی ندارم
خدایا کمکم کن نذار راه اشتباه برم
خودت میدونی چقد این روزا به توجهت نیاز دارم
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
الان فقط یک زیارت امام رضا میچسبه 49-2
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
نقل قول: خدایا
این بیشترت بود؟
این که از اونم بدتر شد


نمی فهمم اصلا

https://ganjoor.net/parvin/divanp/mtm/sh123/
تو این شبای عزیز
التماس دعا
جسمی، روحی ناکوک شدم مثل یه ساز شکسته...
[تصویر:  Untitled_2.png]
دیدم همه جا بر در ودیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید
چقدر دلم امام رضا میخواد....
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده، 
روزهای گذشته،
خون‌های ریخته،
عشق‌های گم شده، 
آبروهای رفته،
بغض‌های شکسته، 
اشک‌های چکیده،
و آب‌های از جوی رفته را 
تو باز می‌گردانی
ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها...

[تصویر:  20191213_181446.png]
(1398 آبان 6، 19:08)cornrose نوشته است:
نقل قول: نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را



زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را


مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

سرمه خاموش نسازد نظر گویا را


دیدن عیب به هم می شکند شاخ غرور

مصلحت نیست که طاوس بپوشد پا را


شمع در جامه فانوس نماند پنهان

عینک از پرده خواب است دل بینا را


تا به حیرت نرسد دیده نمی آرامد

سیل در بحر فراموشی کند غوغا را


عاشق از سنگ ملامت نشود رو گردان

طعمه از قاف سزد حوصله عنقا را


با خودی سر ز حقیقت نتوان بیرون برد

گم شدن خضر بود این ره ناپیدا را


گر چنین تنگ شود دیده گردون خسیس

آب از چشمه سوزن ندهد عیسی را


نشد از زخم زبان شورش مجنون ساکن

خار و خس مانع طوفان نشود دریا را


کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند؟ 53258zu2qvp1d9v

سیل بر سینه مگر چاک زند صحرا را


بی رخ تازه و پیشانی خندان صائب

چون صنوبر نتوان کرد ز خود دلها را

 
فقط اون مصرع قرمز Hanghead
همیشه فک میکردم شعرو کسایی دوس دارن که خب رک بگم زیاد کول و خفن نیستن..یا به روز و جوون نیستن Khansariha (56)
و منم به جمع غیر کول ها اضافه شدم Hanghead

به جمع ما خوش اومدی  4chsmu1
[تصویر:  uVwrXF.png]
53258zu2qvp1d9v  جای آرمین عزیز خیلی خالیه....
53
(1398 آبان 2، 10:30)atrisa نوشته است: واقعا انگار رو هوام...انگاری ب سرم ی ضربه ی خیلی سنگینی خورده...خیلی گنگم....میخوام بمیرم..کاش میمردم و چنین اتفاق هایی رو نمیدیدم.

دعا میکنم که خدا خودش کمک کنه...
این دنیا چقدر تحملش سخت میشه گاهی...
یه فیلسوف رومی هست به اسم سنکا من خیلی دوسش دارم. در کتاب به شدت خواندنی تسلی بخش های فلسفه الن دوباتن( اگه حتی فلسفه هم دوست ندارید بازم خوندنش رو از دست ندید از فیدیبو هم میتونید تهیه کنید) یه فصل رو تحت عنوان مقابله با ناکامی به سنکا و فلسفه ش اختصاص داده...کلا حرفش اینه هر روزی رو که شروع میکنیم آماده باشیم که ممکنه بدترین اتفاقات برامون رخ بده و هیچ تضمینی نیست که چرخ بر مداری که ما میخوایم بچرخه در لحظه و دقیقه ای همه چی عوض میشه...سنکا برای رسوندن مفهوم از الهه اساطیری به اسم فورتونا استفاده میکنه الهه ای ک یه دستش شاخه ای از غلاته که نشانه بخشش و نعمته و دست دیگه ش چرخ تقدیر که هر وقت دلش بخواد میچرخونه و بلا و مصیبت میده...و مهمترنی نکته اینه که فورتونا قضاوتای اخلاقی نمیکنه که بر اساس اون به افراد نعمت یا مصیبت بده...
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
آقا خداشاهده  هنوز  تو شوکم
دیروز برگشتنی از کتابخونه سر خیابون یکی از رفیقهام رو دیدم
گفت شب قراره بریم یه جایی میای؟ گفتم کجا گفت هیجان داره(اینا بعضی شب ها میرن جایی که معمولا مخروبه و خالی از سکنه هست که  موجودات ماورایی ببینن هر بار هم یه فیلمی به ما نشون میدن  میگن اونو میبینی اون جنه چه میدونم روحه. منم چیزی  نمیبینم)
گفتم باشه آقا . اومدم خونه یه شام کوچولو خوردم با ماشین رفتیم اطراف همین شهر خودمون یه کانون اصلاح تربیت که مخروبه شده  4 با چراغ قوه و دوربین موبایل  همه طبقه ها رو گشتیم هیچی ندیدیم البته یه صداهایی میومد درها هم چند بار به هم خوررد  فکر کنم باد بود
خلاصه چیزی گیرمون نیومد تصمیم بر این شد که بریم چند کیلومتر اون ورتر  یه روستا ی خالی از سکنه پیاده شدیم منم فیلم بردار بودم و با دوربین گوشیم فیلم میگرفتم . آقا رفتیم داخل  کوچه های تاریک و دیوارهای خراب شده با چراغ قوه فقط میتونستیم جلومونو ببینیم یه ده دقیقه ای با اظطراب گشتیم هیچی دستگیرمون نشد. بعد رفیقم گفت یه صدایی نشنیدی  گفتم نه بعد یه چیزی مثل زمزمه تو گوشم اومد ولی اهمیت ندادم و گفتم اگه به اینا بگم میترسن . 
چند تا صدای عجیب دیگه هم اومد مثل صدای جیر جیرک رفیقم چراق قوه انداخت اطراف اون جلو قشنگ یه صورت رو دیدم که از کنار دیوار نگاه کرد و رفت پشت دیوار دوباره.  خواستم در برم دیدم اینا دویدن سمت اون دیواره 42 
گفتم خراب میشم اگه در برم پشت سرشون رفتم چیزی نبود یه کم رفتیک جلو باز صدا اومد چراغ قوه رو انداخت دوستم یه موجود لاغر نقره ای  رنگ رفت پشت دیوار دو تا پا داشت  واضح دیدم. باز اینا دویدن سمت دیواره باز چیزی نبود نور نارنجی تو یکی از اتاقک ها  نظرم رو جلب کرد رفیقهام هم قبل از من دیده بودن رفتیم داخل  دیدم یه الاغ سیاه رو آتیش زدن شیکمش رو آتیش زدن . دیگه این ملعونها رو ندیدم.
هر کدوم از یه طرف در رفتن منم عینهو میمون از بالای این دیوار میوارها فرار کردم رسیدم به جاده چراغ ماشین رو دیدم رفتم سمتش رفیقم اول در رفت بعد با چراغ موبایل علامت دادم برگشت. اون یکی رفیقم هم بعد رسید
تا خود شهر نزدیک بود سکته کنیم. این ملعونها بعد رسیدن به شهر شرب خمر کردن  که از شوک در بیان من تا صبح خوابم نبرد و مجبور شدم  تا خود صبح قران خوندم
امروز صبح  رفتم پیش یک عالم موضوع رو گفتم چند تاسوره گفت که بخونم و گفت دیگه نرو چندتاشون همراه دوستات اومدن باهاتون یه همچین  چیزی 
فیلمش هم یادم رفته بود تا خود شهر بزنم رو سیو . تو شهر زدم که حجمش زیاد شد. چند ساعت پیش هم فیلم رو انتقال دادم به گوشی رفیقم که پاک کنه آخرهاشو و ادیت کنه
تجربه که نرین آقا هیجانش به شرش نمی ارزه هیچ وقت خطر رو انقدر واضح و نزدیک ندیده بودم. اون الاغ هم دستیار اون عالم میگفت اعلام خطرب بوده که جلوتر نرین.
توبه 17
وقتى اينقدر زور ميزنى خودتو به امتحان برسونى هركار ميكنى درس تموم نميشه ، شب امتحان يهو تصميم ميگيرى درسو حذف كنى و خودتو خلاص كنى، بعد از تمام استرس ها چنان حس راحتى و آسايش بهت دست ميده كه اصلاً نميخواى اون شب تموم بشه،چون خيالت راحته،
الان همون حس رو دارم ، 
نميدونم چى بگم،بعضى وقتها ميگم آخر آخرش ميشى مثل فلانى ديگه،از اين كه بدتر نيست،
(1398 آبان 10، 0:23)AufBau نوشته است: آقا خداشاهده  هنوز  تو شوکم
دیروز برگشتنی از کتابخونه سر خیابون یکی از رفیقهام رو دیدم
گفت شب قراره بریم یه جایی میای؟ گفتم کجا گفت هیجان داره(اینا بعضی شب ها میرن جایی که معمولا مخروبه و خالی از سکنه هست که  موجودات ماورایی ببینن هر بار هم یه فیلمی به ما نشون میدن  میگن اونو میبینی اون جنه چه میدونم روحه. منم چیزی  نمیبینم)
گفتم باشه آقا . اومدم خونه یه شام کوچولو خوردم با ماشین رفتیم اطراف همین شهر خودمون یه کانون اصلاح تربیت که مخروبه شده  4 با چراغ قوه و دوربین موبایل  همه طبقه ها رو گشتیم هیچی ندیدیم البته یه صداهایی میومد درها هم چند بار به هم خوررد  فکر کنم باد بود
خلاصه چیزی گیرمون نیومد تصمیم بر این شد که بریم چند کیلومتر اون ورتر  یه روستا ی خالی از سکنه پیاده شدیم منم فیلم بردار بودم و با دوربین گوشیم فیلم میگرفتم . آقا رفتیم داخل  کوچه های تاریک و دیوارهای خراب شده با چراغ قوه فقط میتونستیم جلومونو ببینیم یه ده دقیقه ای با اظطراب گشتیم هیچی دستگیرمون نشد. بعد رفیقم گفت یه صدایی نشنیدی  گفتم نه بعد یه چیزی مثل زمزمه تو گوشم اومد ولی اهمیت ندادم و گفتم اگه به اینا بگم میترسن . 
چند تا صدای عجیب دیگه هم اومد مثل صدای جیر جیرک رفیقم چراق قوه انداخت اطراف اون جلو قشنگ یه صورت رو دیدم که از کنار دیوار نگاه کرد و رفت پشت دیوار دوباره.  خواستم در برم دیدم اینا دویدن سمت اون دیواره 42 
گفتم خراب میشم اگه در برم پشت سرشون رفتم چیزی نبود یه کم رفتیک جلو باز صدا اومد چراغ قوه رو انداخت دوستم یه موجود لاغر نقره ای  رنگ رفت پشت دیوار دو تا پا داشت  واضح دیدم. باز اینا دویدن سمت دیواره باز چیزی نبود نور نارنجی تو یکی از اتاقک ها  نظرم رو جلب کرد رفیقهام هم قبل از من دیده بودن رفتیم داخل  دیدم یه الاغ سیاه رو آتیش زدن شیکمش رو آتیش زدن . دیگه این ملعونها رو ندیدم.
هر کدوم از یه طرف در رفتن منم عینهو میمون از بالای این دیوار میوارها فرار کردم رسیدم به جاده چراغ ماشین رو دیدم رفتم سمتش رفیقم اول در رفت بعد با چراغ موبایل علامت دادم برگشت. اون یکی رفیقم هم بعد رسید
تا خود شهر نزدیک بود سکته کنیم. این ملعونها بعد رسیدن به شهر شرب خمر کردن  که از شوک در بیان من تا صبح خوابم نبرد و مجبور شدم  تا خود صبح قران خوندم
امروز صبح  رفتم پیش یک عالم موضوع رو گفتم چند تاسوره گفت که بخونم و گفت دیگه نرو چندتاشون همراه دوستات اومدن باهاتون یه همچین  چیزی 
فیلمش هم یادم رفته بود تا خود شهر بزنم رو سیو . تو شهر زدم که حجمش زیاد شد. چند ساعت پیش هم فیلم رو انتقال دادم به گوشی رفیقم که پاک کنه آخرهاشو و ادیت کنه
تجربه که نرین آقا هیجانش به شرش نمی ارزه هیچ وقت خطر رو انقدر واضح و نزدیک ندیده بودم. اون الاغ هم دستیار اون عالم میگفت اعلام خطرب بوده که جلوتر نرین.
توبه 17


سلام داداش

این جور چیز ها رو تا وقتی خودت سمتش نری، کاری با کارت ندارن.
اما اگر دچار ابتلا بشی، در اومدن ازش خیلی سخته.

یکی از اقوام ما هم بود که مدت زیادی درگیر این موضوع شد.
صدا می شنید و اذیتش می کردن و ...

چه کاریه؟ آدم داره زندگیش رو می کنه ...
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

در ادامه پست عاشق،
تازه اگر واقعى هم نباشه آدم متوهم ميشه فكر ميكنه واقعيه يعنى اينجا ديگه دوبرابر سرش كلاه رفته هم وقتش تلف شده هم از چيزى كه وجود نداره به خودش آسيب زده
احساس میکنم دارم از درون خالی میشم ظاهر خوب و خندونی دارم اما داخلم از همیشه آشوب تره
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
درود
حرف شما کاملا درسته داداش عزیزم کاملا موافقم(کاملا علمی و منطقی)

من این تجربه و شبیه این رو به این دلیل در تکاپو برای به دست آوردنش بودم که...
قبلش بذارید یه دکترین رو درس پس بدم و با شعور و علم ناکاملم توضیح بدم
زندگی به معنای واقعی میدان جنگ است:
همونطور که میدونید پیچیده ترین و مرکب ترین  امر در جامعه ی بشری و علوم .علوم نظامی هست چون تشکیل شده از تقریبا تمام علوم مهندسی. مدیریت پزشکی. تمام علوم پایه. کامپیوتر . روانشناسی و ... چیزی که معنی میده به این علوم در کنار هم و غالبش دکترین و استراتژی هست به نظر من هم زندگی یک جنگ هست 
دکترین شوک و بهت:

دکترین شوک و بهت هم خلاصه اش این میشه که در اول کار  با پیدا کردن ضعیف ترین نقطه ی حریف  و با استفاده از نقطه ی قوت خودت شوک بزرگی رو به ضعیف ترین جای حریف وارد میکنی  در اثر این شوک بهت وگیجی در سیستم حریف به وجود میاد و عملا سیستم و ارگانهاش برای مدتی از کار میفته و ما از فرصت استفاده میکنیم و بقیه ی ارگانها و کل سیستم رو از کار میندازیم 
نمونه ی این دکترین رو آمریکا در حمله ی نظامی به عراق در مرحله ی اجرا گذاشت به این صورت که در مرحله ی اول استخبارات عراق را با موشک های کروز و تمام  اهداف استراتژیک نظامی عراق رو زد . طوری که نصف ارتش عراق خصوصا پدافند هوایی پست ها رو  ترک کردن
این استراتژی از نوع نرمش روی مصر هم برای بر اندازی حسنی مبارک انجام شد مصر که از نظر پالایشگاهی بسیار ضعیف بود و 90% بنزینش وارداتی بود به محض تحریم شدن صادرات بنزین به مصر پمپ بنزین ها بنزینی نداشتن به مردم بدن و عملا کشور فلج شد و کاتالیزوری شد برای براندازی و رژیم چینج
کشور ما هم بعد از یک ماه بنزین رو کارتی و بعد هزینه و نیرو ی انسانی رو به سمت تولید بنزین داخلی سوق داد.
حتی  نوعی حمله ی کامپیوتری تقریبا با این ساز و کار وجود داره به اسم  stack over flow و brute force
نمونه زیاد هست  از اجرای این استراتژی
من هم با اطلاع از این استراتژی دارم با تجربه کردن انواع اتفاقان محتمل در زندگی  انبار تجربه ام رو پر و از حالت شوک درشون میارم برای مثال من میدان جنگ واقعی رو برای چند روز تجربه کردم . کارگری ساختمون انجام دادم چند شب بیرون از خونه خوابیدم تابستون همین امسال. و سال قبل شاگردی مغازه و شغل دست فروشی رو امتحان کردم. با این که خانواده ام متمول هستند و  تک فرزندم و تکلیفم با اجتماع تقریبا روشنه 
ولی حرف شما کاملا درست و منطقی و علمی هست و دست شما برادر عزیزم رو میبوسم که از روی خیر خواهی این تذکر دوستانه رو به من دادین Shy 302

ویدیوی دیدنی از حمله ی موشکی  آمریکا به بغداد و زدن اهداف استراتژیک نظامی در سطح شهر 

 سپاس شده توسط
دلم میخاد بمیرم
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان