عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

(1398 آذر 18، 16:30)راسخ نوشته است:
(1398 آذر 18، 15:31)majid78 نوشته است: زندگیم دچار پارادوکس عجیبی شده خیلی دوست دارم تو جمع باشما ولی هر کاری میکنم کلا با تنهایی خیلی بیشتر کیف میکنم یه موقع هایی هست وارد یه جمعی میشم یعنی مجلس داغونه ها همه نشستن توی جمع همه باهم فامیلن یا مثلا با هم دوستن ولی انگار نه انگار خلاصه وارد مجلس میشم کل مجلسو میگیرم دستم مجلسو گرم میکنم  ولی بعد مجلس فقط دلم میخواد تنها باشم بشینم در و دیوارا رو نگاه کنم نمیدونم چه مرضیه ها ولی عجیب نیاز به تنهایی پیدا میکنم


دقیقا مثل من ،، منم خیلی با تنهایی حال می کنم از جمع های شلوغ اصلا خوشم نمیاد

نمیدونم کلا از سنین بچگی تنهایی رو دوست داشتم ... مثلا وقتی خانوادم جایی میرفتن من نمیرفتم

البته نه اینکه آدم اجتماعی نباشم... ولی خلوت بودن و به شلوغی ترجیح میدم

دلیلش چیه نمیدونم میگن دو نوع آدم داریم درونگرا و برونگرا

بیشتر کسایی که درونگرا هستن با تنهایی حال می کنن و بیشتر تو خودشون، مثله من

شاید همین اجتماعی نبودن و تنهایی دلیل مهمی برای گرفتاری به خودارضایی باشه...

کلا اجتماعی بودن بهتره.

اره ولی اینی که من گفتم منظورم اختلال بود اختلالی که به نوعی نه پذیزای درونگرا بودنه نه برون گرا یه جورایی مابینش قرار دارم به نظرم اصلا خوب نیست
در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.
سلام
خب سخته مادر یه عمر شما را بزرگ کرده حالا شما به حرف یه خانم جوان باشید و از اون طرف یه دختر جوان دوس داره زندگی مستقل با کسی که دوس داره داشته باشه و میبینه مادر شما در زندگیش حضور داره،
این دیگه برمیگردد به اقایی شما که هر دو طرف را دوست دارید،
شما قابل تحسین هستید که دوس دارید هم احترام مادر را داشته باشید ،هم دل خانم تون نشکنه،
ولی باید در این جور موارد سیاست بکار برد و رابطه این دو طرف را صمیمی کرد که بتونید به نفع خودتون خواسته ها را انجام دهید که ضرر و ناراحتی برای کسی نداشته باشه
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
 سپاس شده توسط
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.

من یه نظری دارم 
این شب یلدا شنبه هست 
بیاین به یه طرف بگین چون شنبه هست و میریم سر کار پنج شنبه بگیریم که فرداش بتونیم استراحت کنیم 
به یه سمت دیگه بگین شب یلدا شنبه هست پس شنبه دور هم جمع میشیم
چطوره؟؟
تازه خودتون دو تا شب یلدا میرین کیفش بیشتره 4chsmu1
(1398 آذر 26، 15:46)123Sanaz123 نوشته است:
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.

من یه نظری دارم 
این شب یلدا شنبه هست 
بیاین به یه طرف بگین چون شنبه هست و میریم سر کار پنج شنبه بگیریم که فرداش بتونیم استراحت کنیم 
به یه سمت دیگه بگین شب یلدا شنبه هست پس شنبه دور هم جمع میشیم
چطوره؟؟
تازه خودتون دو تا شب یلدا میرین کیفش بیشتره 4chsmu1

الان طرف اول میگه مگه تو نگفتی شنبه میخوای بری سر کار ؟ چرا با طرف دوم رفتی یلدا ؟ 

اوضاع قمر در عقرب میشه  40
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
(1398 آذر 26، 15:53)Toxic Headshot نوشته است:
(1398 آذر 26، 15:46)123Sanaz123 نوشته است:
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.

من یه نظری دارم 
این شب یلدا شنبه هست 
بیاین به یه طرف بگین چون شنبه هست و میریم سر کار پنج شنبه بگیریم که فرداش بتونیم استراحت کنیم 
به یه سمت دیگه بگین شب یلدا شنبه هست پس شنبه دور هم جمع میشیم
چطوره؟؟
تازه خودتون دو تا شب یلدا میرین کیفش بیشتره 4chsmu1

الان طرف اول میگه مگه تو نگفتی شنبه میخوای بری سر کار ؟ چرا با طرف دوم رفتی یلدا ؟ 

اوضاع قمر در عقرب میشه  40

ای بابا یعنی دو طرف کاملا در ارتباط هستن
خب صادقانه میریم جلو
میگیم یه شب این طرف
یه شب اون طرف
البته مهمه که مخارج بر عهده کی هست
اگر مخارج بر عهده خودشونه راه بدیه و کلا همه را با هم یه روز دعوت کنین بگین برای تنوع شاید بیشتر باشیم خوش بگذره البته خرجش بازم زیاده متاسفم
اگر مخارج بر عهده طرفین بهترین راه همونه که صادقانه بگین برای اینکه با هم باشیم 
مثلا اون طرفیا بیشتریاشون میرن سر کار پنج شنبه
این طرفیا شنبه
نظرتون؟؟
خوبه ها
(1398 آذر 26، 13:16)ShinSama نوشته است: چرامادرو خواهرتون نمیخوان درک کنن شما زندگی مستقلی دارین؟
من نمیفهمم چه فازیه مادرشوهرا و خواهر شوهرا دارن
ولی بیشترین دلیلش به نطر من مردای ایرانی ان که نمیتونن حتی بعد ازدواج مستقل باشن...ازبس ک مامانی بار اومدین 65

اتفاقا مادر خانومم هیچ وقت توقعی نداره که فلان وقت پیششون باشیم ولی مادرم همش میگه فلانی اومده بیاین دور هم باشین، یه جوری هم میگه که آدم احساس عذاب وجدان کنه.
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
نه مسئله اینه که من آخر هفته رو از قبل برنامه ریزی کرده بودم برم شمال با خانومم. حالا مادر و خواهرم میگن چون قراره دومادمون با فامیلاش بیان شما هم حتما باشید. میگم خوب میان بهتون خوش بگذره.. میگه نه شما نباشید خوش نمیگذره 17 ۲
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
(1398 آذر 26، 15:28)تولد دوباره نوشته است:
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.
سلام
خب سخته مادر یه عمر شما را بزرگ کرده حالا شما به حرف یه خانم جوان باشید و از اون طرف یه دختر جوان دوس داره زندگی مستقل با کسی که دوس داره داشته باشه و میبینه مادر شما در زندگیش حضور داره،
این دیگه برمیگردد به اقایی شما که هر دو طرف را دوست دارید،
شما قابل تحسین هستید که دوس دارید هم احترام مادر را داشته باشید ،هم دل خانم تون نشکنه،
ولی باید در این جور موارد سیاست بکار برد و رابطه این دو طرف را صمیمی کرد که بتونید به نفع خودتون خواسته ها را انجام دهید که ضرر و ناراحتی برای کسی نداشته باشه

والا همیشه در تلاش بودم که این رابطه خوب باشه، خوب که هست ولی دروغه بگم صمیمی هستن
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
(1398 آذر 26، 19:33)soshians نوشته است: نه مسئله اینه که من آخر هفته رو از قبل برنامه ریزی کرده بودم برم شمال با خانومم. حالا مادر و خواهرم میگن چون قراره دومادمون با فامیلاش بیان شما هم حتما باشید. میگم خوب میان بهتون خوش بگذره.. میگه نه شما نباشید خوش نمیگذره 17 ۲
مگه دامادتون کم میان
،یا برای شما امکان نداره شمال رفتن را بذارید یه وقت دیگه؟؟
اگه داماتون با فامیل هاشون کم پیدا هستن و امکان به تعویق انداختن شمال هست،با خانم تون صحبت کنید و متقاعدش کنید که بعد از مدتها داماد با فامیل دارن میان ،به خانم تون بگید خودت را جای خواهرم بذار ،ایا دوس نداری تو چنین موقعیتی برادرت با خانمش باشه،
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
(1398 آذر 26، 11:31)soshians نوشته است: در زندگی متاهلی هیچ چیز برام سخت تر از برقرار کردن تعادل بین همسر و مادر نبوده، یه کاری می کنم یکی خوشحال بشه اون یکی ناراحت میشه، میخوام توقعات یکی رو برآورده کنم طرف مقابل توقعاتش براورده نمیشه. واقعا تو این جور مواقع قفل میشم. نمی دونم مادرای سنتی چرا همیشه اصرار دارن که بچه ها بتونن برنامه هاشون رو با برنامه های اونا جور کنن. مثلا همیشه همین بحث شب یلدا و اینا پیش میاد من عزام شروع میشه. مادر معمولا اصرار داره همیشه تو این جور مواقع ما بتونیم برنامه مون رو با اونا جفت و جور کنیم و گاهی وقتا نمیشه. حالا وقتی خواهرت هم این وسط یه خواسته داشته باشه دیگه تطابق دادن این سه تا خواسته مغز آدم رو میترکونه..در آخرم یه انتخاب که می کنی یک نفر راضی میشه و دو نفر ناراضی و همیشه عذاب وجدان داری که نتونستی خواسته شون رو برآورده کنی.

یا خدا !

این یکی از استرس های من درباره ی آینده است . منم نگرانم در آینده که به امید خدا ازدواج کردم ( 4chsmu1 )
نتونم این تعادل رو بین مادر و همسر آیندم (این دو تا که چه عرض کنم ،  بین دو تا خونواده ) برقرار کنم .
به خصوص که چند وقت پیش شاهد یک بکش بکش که آدم رو یاد جنگ جهانی میندازه ، بودم  2
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
 سپاس شده توسط
بعضیا همیشه درباره ی پول می نالن

اما وقتی کار بهشون معرفی می کنی

از این خوششون نمیاد
کلاسشون به اون نمی خوره
سختشونه لباس فرم بپوشن
سختشونه وقت بذارن
سختشونه مطالعه کنن


فقط خدا ازت می خوام این جور ادما رو سر راهم‌قرار ندی

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
(1398 آذر 26، 19:51)تولد دوباره نوشته است: مگه دامادتون کم میان
،یا برای شما امکان نداره شمال رفتن را بذارید یه وقت دیگه؟؟
اگه داماتون با فامیل هاشون کم پیدا هستن و امکان به تعویق انداختن شمال هست،با خانم تون صحبت کنید و متقاعدش کنید که بعد از مدتها داماد با فامیل دارن میان ،به خانم تون بگید خودت را جای خواهرم بذار ،ایا دوس نداری تو چنین موقعیتی برادرت با خانمش باشه،

راستش خیلی وقته به خانومم قول دادم شمال رو و نمی تونم بپیچونم 65  و دیگه یکی دو هفته دیگه خیلی سرد میشه و رفتن سخت. همین جوریش دو سه هفته است هی عقب می انداختم.


نقل قول: امروز یلدارو کوتاه میاین همینجوری بگذره سالگردرو هم مامانتون میاد باهاتون مسافرت

 
نه واقعا این جوریم نیست 4chsmu1  ما اتفاقا بیشتر دو نفری این ور اون ور میریم و خیلی کم پیش میاد پدر مادرامون همراهمون باشن.

(1398 آذر 26، 22:20)ShinSam نوشته است: ولی خواهشا اگر رفتین مسافرت به مامانتون توضیح بدین ک خودتون تصمیم گرفتین ک برین فک‌نکنه عروسش پسرشو پر کرده-_-

چقدر داستان داریم به خدا ! 18


(1398 آذر 26، 23:44)Toxic Headshot نوشته است: این یکی از استرس های من درباره ی آینده است . منم نگرانم در آینده که به امید خدا ازدواج کردم ( 4chsmu1 )
نتونم این تعادل رو بین مادر و همسر آیندم (این دو تا که چه عرض کنم ،  بین دو تا خونواده ) برقرار کنم .
به خصوص که چند وقت پیش شاهد یک بکش بکش که آدم رو یاد جنگ جهانی میندازه ، بودم  2

این واقعا سخت ترین کار در ازدواج برای من بوده، هر کاری کنی یه طرف ناراحت میشه.
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
 سپاس شده توسط
(1398 آذر 27، 7:40)soshians نوشته است: راستش خیلی وقته به خانومم قول دادم شمال رو و نمی تونم بپیچونم 65  و دیگه یکی دو هفته دیگه خیلی سرد میشه و رفتن سخت. همین جوریش دو سه هفته است هی عقب می انداختم.

خب با خواهرتون صحبت کنید و با راضی نگهداشتن ایشون ،مادر را راضی کنن که شما برید شمال،یکی پا در میانی کنه شاید بهتر باشه
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
 سپاس شده توسط
سرم شلوغه
رسما کل صبح رو هیچ کاری نکردم
در این حجم از اضطراب

دیروز سر ناهار بابام می گه شما باید الان سرکاری بری ماهی پنج میلیون بدن با این همه خرج دانشگاهت
دلم می خواست بگم کلا شما شش میلیون خرج دانشگاه  من کردی؟ بعد یادم افتاد که متاسفانه با اصرار خانواده ارشد رفتم دانشگاه ازاد

می خواستم بگم بابا چند بار گفتم فلان اداره اشنا داری برو بگو منو استخدام کنن
چطور تونستی برای غریبه ها نمایندگی کاشی و ... بگیری کمک کنی مغازه بزنن مشتری معرفی کردی
پس چرا برای من هر چی خواهش کردم نکردی؟

آخه من یه دختر تو شهرستان چطور ماهی پنج تومن در آرم
من به طور رسمی از سال ۹۲ دارم می رم سر کار پنج میلیون تو حسابم ندارم

از اون ور خواهرم مسیولیت کارای دفاع دکتراشو انواخته گردن من
اول گفت کمه
الان می بینم خیلیه
تمرکز ندارم بشینم روش


در حالی که خب من اگه وقت داشتم می رفتم واسه خودم مقاله می نوشتم نمره دفاعم بره بالا
مگه احمقم برای تو کار کنم؟!


از اون ور خودم دو شغله ام

گیرم به خدا
خیلی گیر

پس من سهمم در این جهان کجاست؟ چیه؟

[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان