عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

لعنت به این نفس
که من به جای نماز خوندن؛ نشسته م دارم ازش شکایت می کنم که چرا نمی ذاره من نماز بخونم!

ماه رمضونا می فهمم شیطون خیلی هم تقصیر زیادی نداره(چون تو غل و زنجیره این ماه)؛ و نفس خودم یه تنه منو به جهنم می بره...

خدایا! من رو به دشمنی با نفسم کمک کن...
زندگی مِلک وقف است دوست من !

تو ، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی ، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ، روی آن ، بر تن و روح خویش ، خاموش و سر به زیر بپذیری.

حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر ناتوان مظلوم بی پناه بنمایی.

حق نداری به بازی اش بگیری ، لکه دارش کنی ، آلوده و بی حرمتش کنی ، یا دورش بیندازی.

بریده ای از کتاب ابن مشغله اثر نادر ابراهیمی



 سپاس شده توسط
من  اصلا نمیفهمم ......چرا اینطوری شد؟؟؟
کجا ی کار و اشتباه رفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم گرفته خدا یا ، تو دل گشایی کن ........................ من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
سلام دوستان 4chsmu1
نماز روزه ها قبول 53
نمی دونم از کجا شروع کنم ، دلم پر بود ،باید یه جایی خالیشون میکردم ، با خودم گفتم چه جایی بهتر از کانون ، آدم وقتی میاد کانون انگیزه میگیره ، خوشحال میشه  ، از این که یه عده هم دردتن ، یه عده باهاتن ،انگار خودمو میبینم تو حرفای بچه ها ، دقدقه هامو ، مشکلاتمو ، انگیزه هامو ، ...
دوستان حالم خوب نیست ، دلم گرفته ، سیاه شده ، انگار دیگه نوری نمیبینه ، این قدر که گناه کردم ، این قدر که نا فرمانی کردم ، ظلمتُ نفسی ، ظلمتُ نفسی ، ... به قول استاد پناهیان حال من حال اونیه که خودشو زده ، زده دستشو قطع کرده بعد میره به خدا میگه حالا خدا یه معجزه ای کن
مشکلم اینه که راه درست هر روز برام روشن تر میشه ، اما من ازش دور تر میشم ، مشکلم اینه که یه عمری خراب کاری کردم ،یه عمری خودمو زدم ، دیگه واقعا سخته جبرانش 2 ، مشکلم اینه که هنوز که هنوزه علایقم بچه گونست پَسته هنوز نمیتونم از لذت های پَست و کوچیک بگذرم ، مشکلم با خودم اینه که خودم با دستای خودم ، خودمو نابود کردم ، اون خودی که کلی امید بهش داشتم ، اون خودی که قرار بود اشرف مخلوقات بشه ، اون خودی که برا کمتر از خدا آفریده نشده...
 هِی ، چه میشه کرد ، میدونید کِیا ناراحتیم فوران میکنه ، وقتی که یاد لطف آقا امام حسین میفتم ، آقا منو خرید ولی من شایسته لطفش نبودم ، وقتی یاد گنبد طلاش میفتم ، وقتی یاد اولین باری میفتم که وارد بین الحرمین شدم ، وقتی از ته دل حس کردم آقا منو خرید ، اما من بعدش بازم ...
میدونید دوستان ، تنها راهی که واسه برگشت پیدا کردم آقا بود ، بعد زیارتش تا چند وقت حس میکردم تو آسمونام ، حس میکردم از یه سرزمین دیگه اومدم ، انگار تو یه دنیای دیگه سیر میکردم ، تا وقتی که امتحانای خدا جدی تر شد ، معلوم شد چند مرده حلاجم ، معلوم شد ارزش این همه عنایت آقا رو نداشتم ، از اینم دردی بزرگتر میشه ؟ به خدا ، جواب رحمت و محبت این نیست ، به خدا رسم مروت این نیست ،به خدا شرمندگی از این بالا تر نیست ،به خدا دردی بزرگتر از این نیست  Tears
 سپاس شده توسط
پیش خودم عهد کردم و گفتم تا 1 سال با انگیزه بالا به امید اینکه خدا بهم پاداش میده پاک میمونم . بعد 1 سال از خدا میخوام زندگیم رو خودش یجوری برام بسازه
هنوز حرفام با خدا تموم نشده بود که زنگ زدن و گفتن برای فلان جا بیا سرکار
خبر خوبی بود
شکرخدا
پیش پیش پاداش داد بهم
مطمئنم اگه بخاطر خدا پا روی نفس بذارم خدا منو تو این دنیا عاقبت بخیر میکنه . 
دیگه نمیخوام از اینده ترس داشته باشم
(1397 خرداد 20، 1:10)^علی^ نوشته است: سلام دوستان 4chsmu1
نماز روزه ها قبول 53
نمی دونم از کجا شروع کنم ، دلم پر بود ،باید یه جایی خالیشون میکردم ، با خودم گفتم چه جایی بهتر از کانون ، آدم وقتی میاد کانون انگیزه میگیره ، خوشحال میشه  ، از این که یه عده هم دردتن ، یه عده باهاتن ،انگار خودمو میبینم تو حرفای بچه ها ، دقدقه هامو ، مشکلاتمو ، انگیزه هامو ، ...
دوستان حالم خوب نیست ، دلم گرفته ، سیاه شده ، انگار دیگه نوری نمیبینه ، این قدر که گناه کردم ، این قدر که نا فرمانی کردم ، ظلمتُ نفسی ، ظلمتُ نفسی ، ... به قول استاد پناهیان حال من حال اونیه که خودشو زده ، زده دستشو قطع کرده بعد میره به خدا میگه حالا خدا یه معجزه ای کن
مشکلم اینه که راه درست هر روز برام روشن تر میشه ، اما من ازش دور تر میشم ، مشکلم اینه که یه عمری خراب کاری کردم ،یه عمری خودمو زدم ، دیگه واقعا سخته جبرانش 2 ، مشکلم اینه که هنوز که هنوزه علایقم بچه گونست پَسته هنوز نمیتونم از لذت های پَست و کوچیک بگذرم ، مشکلم با خودم اینه که خودم با دستای خودم ، خودمو نابود کردم ، اون خودی که کلی امید بهش داشتم ، اون خودی که قرار بود اشرف مخلوقات بشه ، اون خودی که برا کمتر از خدا آفریده نشده...
 هِی ، چه میشه کرد ، میدونید کِیا ناراحتیم فوران میکنه ، وقتی که یاد لطف آقا امام حسین میفتم ، آقا منو خرید ولی من شایسته لطفش نبودم ، وقتی یاد گنبد طلاش میفتم ، وقتی یاد اولین باری میفتم که وارد بین الحرمین شدم ، وقتی از ته دل حس کردم آقا منو خرید ، اما من بعدش بازم ...
میدونید دوستان ، تنها راهی که واسه برگشت پیدا کردم آقا بود ، بعد زیارتش تا چند وقت حس میکردم تو آسمونام ، حس میکردم از یه سرزمین دیگه اومدم ، انگار تو یه دنیای دیگه سیر میکردم ، تا وقتی که امتحانای خدا جدی تر شد ، معلوم شد چند مرده حلاجم ، معلوم شد ارزش این همه عنایت آقا رو نداشتم ، از اینم دردی بزرگتر میشه ؟ به خدا ، جواب رحمت و محبت این نیست ، به خدا رسم مروت این نیست ،به خدا شرمندگی از این بالا تر نیست ،به خدا دردی بزرگتر از این نیست  Tears
دقیقا...
شبیه مرغ از قفس پریده ام
که دوباره دلش برای در قفس بودن
تنگ شده است
شبیه مهره ی ماری هستم
که برای رفتن
نه ارزشی ، نه تابشی دارد
من همان مهره ی مارم که از درون خود را
به تخته سنگ بزرگی  سنجاق کرده است
من خود آن قفسم
من خود بی راهی
من خود تاریکی
چه بگویم دنیا
چه بگویم عقبا
هرچه گویم هرکه گویم من خودم بد کرده ام
ای خدا من این همه مدت به خود بد کرده ام
روح من خسته است از آن قفس ویرانی اش
تو بیا 
ازاد کن
از این قفس 
پرواز ده
روح من در جسم من آخر سکونش از چه بود؟
آن همه معبود دیدن را چه زود از یاد برد
آن همه دیده شدن
خواسته شدن را ؛
من خود آن قفسم
از همان تاریکی
حال برای زندگی در دل پست دنیا
به سرای چه کسی کوچ کنم؟
من چه کس را دارم؟!
نا امید از هر جا
به کجا منزل و مقصود ببرم؟
به کدام سو بروم؟
دین من بی دینی است
اشک من از تف هم پست تر است..!
به کجا چنین شتابان هستم؟
به  کدام کوی زمینی این چنین مست هستم ؟
دست مولایم کو؟
من در آن تاریکی 
عاقبت دست مولایم را گم کردم..!
حالا فریاد بزنم؟
من خودم بد کردم...
از خودم ، به تن زخمی خود زخم زدم
چه کسی تا این حد احمق شد؟
که خودش بر تن خود زخم زند؟!
همیشه برام سوال بود چرا کشورم با این همه منابع و امکانات پیشرفت نمیکنه تا با واژه پاچه خواری اشنا شدم لغتی که شاید عادی و طنز باشه ولی درد بزرگی پشتشه 
واقعا نا امیدم که میبینم دوتا واژه چابلوسی ارزشش بیشتر از ساعت ها کار باکیفیته
[تصویر:  355b0c83-680a-44de-b22b-8fa226123a99-7457402.png]
 سپاس شده توسط
همینجوری یهویی یادم افتاد امروز دوشنبه ست، و من اصلا نفهمیدم جمعه آقامون نیومد 20
چه بد حالی داره وقتی بفمی منتظر نیستی

چقدر از خودم بدم اومد  Shy
زندگی مِلک وقف است دوست من !

تو ، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی ، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ، روی آن ، بر تن و روح خویش ، خاموش و سر به زیر بپذیری.

حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر ناتوان مظلوم بی پناه بنمایی.

حق نداری به بازی اش بگیری ، لکه دارش کنی ، آلوده و بی حرمتش کنی ، یا دورش بیندازی.

بریده ای از کتاب ابن مشغله اثر نادر ابراهیمی



 سپاس شده توسط
کار از درد دل گذشته الان باید زاااااااااار بزنم
دلم گرفته خدا یا ، تو دل گشایی کن ........................ من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
[تصویر:  nasimhayat.png]
وووووووووووووووو
(1397 خرداد 22، 14:19)atrisa نوشته است: توروخدا برام دعا کنید..نزدیک کنکورم هستش و من وضع روحی وحشتناکی دارم..الان از خواب بیدار شدم و خواب وحشتناکی دیدم...واقعا حالم خیلی بده...استرس و نگرانی کشته منو...

با خدا باش پادشاهی کن : یادمه نردیکه دو ماه پیش ی آزمون داشتم که برام خیلی مهم بود از ی طرف خیلی استرس داشتم براش ازینکه کم خوندم یا قبول نمیشم و از ی طرفیم نا امیدی خیلی بهم فشار میاورد که برم سمته خ.ا خودمو تخلیه کنم یادمه خیلی وسوسه میشدم برم سمتش ولی به لطفش چیزایی میفهمیدم که باعث میشد من مقاومت کنم و این مقاومتم باعث میشد اصلا درکم نبست به قضیه عوض بشه طوریکه کم کم میفهمیدم که بابا این آزمونا و این چرت و پرتا اصلا نتیجش مهم نیست هر چی نتیجش بشه توش خیره باعث شد منم این فشاره بیخوده استرس رو کمتر کنم و راحت تر درس بخونم (البته ناگفته نماند اخرای کار دیگه بیخیالی زده بود به سرم دیگه تلاشم هم کم شده بود و خب اینم خوب نیست باید تعادل داشته باشیم و بعضی موقع ها باید از نیروی استرس استفاده کنیم واسه تلاشه بیشتر ) خلاصه گذشت با همه سختیاش  مرحله اولش رو به لطفش قبول شدم ( نتایج مرحله بعدیش هم فردا پس فردا باید بیاد احتمالش هست قبول نشم ولی خب الان با این قضیه بهتر کنار میام چون تو این مسیر خیلی چیزا دیدم و یاد گرفتم ) واسه مرحله بعدش هم حتی یادمه بعضی موقع ها هم بد میگذشت مثله خوابه بدی میدیدم یا اتفاقه بدی می افتاد برام مثلا مریض میشدم ، طریقه سوالا عوض شد یا هزار تا مشکله دیگه که واسه خودم میساختم ولی از آخرش هم دیدم اینکه امسال سوالا عوض شده بود بیشتر به نفعم بود خلاصه که فهمدیم اصلا هر چی اتفاق می افته بزار بیفته خوشه کاری بش نداشته باش فقط ایمانت به خدا رو نگه دار از قدیم هم گفتن : به مو میرسه ولی خدا طناب رو پاره نمیکنه .... ایمانت و نگه دار تا جایی هم که از دستت بر میاد تلاش کن مطمئن باش به نتیجه میرسی
فقط بازم شرمندم نمیدومنم با این همه لطفه خدا چرا بازم من اینقد سرکشم Hanghead ایشالله خودش سرکشیم هم درست میکنه  4chsmu1
خدایا خسته شدم از این زندگی که برای خودم ساختم
از این بند و بیلایی که بهم آویزونه

خدایا من چقدر فاصله ام با تو زیاده.....

خدایا خودت درستش کن،‌ خودت لذت و حب دنیا رو از قلبم بیرون کن.
حب شهرت رو.
شهوت رو. این علاقه ی وحشتناک و زیاد به اول شدن و جلو زدن از بقیه....

خدایا شهیدم کن....

یه کتاب در مورد مصطفی چمران خوندم.

چطور می شه یه آدم تمام ناز و نعمت و جایگاه و زن و بچه رو ول کن، از همه بگذره و بیاد لبنان، توی یکی از روستاهای فقیر اونجا
برای این که شیعیان اون جا رو از بدبختی نجات بده
برای این که شیعیان اون جا رو بهشون آگاهی بده و اون ها رو متحد کنه تا از حق خودشون دفاع کنن.

چقدر توی این مسیر رنج می کشه
رنج واقعی. از دست دادن و از دست دادن و از دست دادن..
رنج انتخابی...

خدایا قدرت انتخاب درست بهم بده. خسته شدم از این زندگی شیک و صورتکی که هر روز باید روی صورتم بزنم و توی دانشگاه اینور و اون ور برم.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
نمیدونم بگم اعتماد کردن سخت شده یا ازدواج کردن  Shy(قبل از اینکه درددل کنم باید بگم اتفاقی نیفتاده ها ، خدایی نکرده حاشیه سازی نشه )
دیروز با یکی از دوستانم تماس گرفتم گوشیش خاموش بود خیلی یهویی این افکار اومد سراغم؛
آدما خیلی راحت با یه خط عوض کردن میتونن عوضت کنن (میتونن ولی حالا اینکه میکنن یا نمیکنن رو نمیدونم به چی بستگی داره)
البته این دوست دختر من بنده خدا شارژش تموم شده بود منتهی فکر دیگه یهو سر از یه جا دیگه درمیاره
فکر کن یکیو دوست داشته باشی یهو بنا به دلایلی ناپدید شه Shy میخوای چیکار کنی؟!بری سراغ خانوادش که من از دختر/پسر تون خبر ندارم که اوناهم اگر خیلی مرام معرفت داشته باشن یکی دو روز جوابتو میدن و اگر اونم نداشته باشن با یه جمله آب پاکی رو میریزن رو دستت " اگر میخواستت خطشو عوض نمیکرد "
حالا اینایی که گفتم واسه روابط آشناییت قبل از ازدواجه ،واسه رابطه های امروزی که چیزی نمیشه گفت
حالا از اینا بدتر ازدواجه Shy 
فکر کن دیگه اسم یکی اومده تو شناسنامت و متاهل شدی
یه شب منتظر آقایی میز شامو آماده کردی که از سرکار بیاد ولی اون خیلی یهویی قید همه چیو زده و سر به بیابون گذاشته  Hanghead 
اینو میخوای چیکار کنی!؟خانوادش چه کمکی میتونن بکنن؟!کسی که رفته ،رفته !پیگیری تو چه فایده ای داره!؟
یا اصن برعکس ( من روی صحبتم فقط آقایون نیست،تعهد و وفاداری جنسیت نداره )
شما فکر کن خانومت رفته بیرون خرید کنه ولی دیگه هیچوقت برنمیگرده خونه Shy
من نمیخوام بگم همه آدما بی وفا و بدن.من از سختی زندگی میخوام بگم
من میگم یه آدم با تموم خوبیاش مگه میشه خسته نشه!؟یه روز قید همه چیو بزنه
میدونم الان میگید پس نقش خدا این وسط چیه؟!کمک میکنه
بلههه خدا خودش روزی رسونه ولی همون خدای بخشنده ومهربون عقل داده بهمون
نمیدونم نگرانیمو درست تونستم بهتون منتقل کنم یا نه
چقد خوبه آدم بتونه به یکی با خیال راحت اعتماد کنه و عشقو تو زندگیش با اون فرد بسازه
بنظرم عشق تو هر زندگی ای لازمه
عشق که تعهد میاره نه؟؟
ولی از کجا بفهمیم این عشق رفته رفته تو پستی بلندیای زندگی کمرنگ نمیشه!؟
چقد نگرانم من 29
نمیدونم چرا یدفه اینطوری شدم
شاید تاثیرات قرصایی که مصرف میکنم..
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

 سپاس شده توسط
(1397 خرداد 24، 9:14)darling نوشته است: نمیدونم بگم اعتماد کردن سخت شده یا ازدواج کردن  Shy(قبل از اینکه درددل کنم باید بگم اتفاقی نیفتاده ها ، خدایی نکرده حاشیه سازی نشه )
دیروز با یکی از دوستانم تماس گرفتم گوشیش خاموش بود خیلی یهویی این افکار اومد سراغم؛
آدما خیلی راحت با یه خط عوض کردن میتونن عوضت کنن (میتونن ولی حالا اینکه میکنن یا نمیکنن رو نمیدونم به چی بستگی داره)
البته این دوست دختر من بنده خدا شارژش تموم شده بود منتهی فکر دیگه یهو سر از یه جا دیگه درمیاره
فکر کن یکیو دوست داشته باشی یهو بنا به دلایلی ناپدید شه Shy میخوای چیکار کنی؟!بری سراغ خانوادش که من از دختر/پسر تون خبر ندارم که اوناهم اگر خیلی مرام معرفت داشته باشن یکی دو روز جوابتو میدن و اگر اونم نداشته باشن با یه جمله آب پاکی رو میریزن رو دستت " اگر میخواستت خطشو عوض نمیکرد "
حالا اینایی که گفتم واسه روابط آشناییت قبل از ازدواجه ،واسه رابطه های امروزی که چیزی نمیشه گفت
حالا از اینا بدتر ازدواجه Shy 
فکر کن دیگه اسم یکی اومده تو شناسنامت و متاهل شدی
یه شب منتظر آقایی میز شامو آماده کردی که از سرکار بیاد ولی اون خیلی یهویی قید همه چیو زده و سر به بیابون گذاشته  Hanghead 
اینو میخوای چیکار کنی!؟خانوادش چه کمکی میتونن بکنن؟!کسی که رفته ،رفته !پیگیری تو چه فایده ای داره!؟
یا اصن برعکس ( من روی صحبتم فقط آقایون نیست،تعهد و وفاداری جنسیت نداره )
شما فکر کن خانومت رفته بیرون خرید کنه ولی دیگه هیچوقت برنمیگرده خونه Shy
من نمیخوام بگم همه آدما بی وفا و بدن.من از سختی زندگی میخوام بگم
من میگم یه آدم با تموم خوبیاش مگه میشه خسته نشه!؟یه روز قید همه چیو بزنه
میدونم الان میگید پس نقش خدا این وسط چیه؟!کمک میکنه
بلههه خدا خودش روزی رسونه ولی همون خدای بخشنده ومهربون عقل داده بهمون
نمیدونم نگرانیمو درست تونستم بهتون منتقل کنم یا نه چقد خوبه آدم بتونه به یکی با خیال راحت اعتماد کنه و عشقو تو زندگیش با اون فرد بسازه
بنظرم عشق تو هر زندگی ای لازمه
عشق که تعهد میاره نه؟؟
ولی از کجا بفهمیم این عشق رفته رفته تو پستی بلندیای زندگی کمرنگ نمیشه!؟
چقد نگرانم من 29
نمیدونم چرا یدفه اینطوری شدم
شاید تاثیرات قرصایی که مصرف میکنم..

سلام
بنده نمی گم خدا کمک می کنه
و این تفکر اساسا درست نیست! خدا تو هر چی ما فکر می کنیم خوبه کمک نمی کنه، خودشباید تشخیص بده!

می دونید نقش خدا اینجا چیه؟!
مدیریت می کنه!
خدا مدیریت می کنه که همه چیز در مسیر خیر ما پیش بره. یه نفر خیرش توی اینه که همسرش از پیشش بره و با موفقیت توی این امتحان، مقرب شه. یکی دیگه خیرش به اینه که همسرش بداخلاقی کنه و با موفقیت تو این یکی امتحان مقرب شه. اون یکی خیرش به اینه که همسرش خیلی مهربون و همراه باشه، با شکرگزاری مقرب شه و...!

در کل یه چیزی رو می دونم:
جایی که مدیرش بی نهایت (تاکید می کنم، کاملا بدون نهایت!) عالم و حکیم و خیرخواه و تواناست نباید ترسید که فردا چی می شه...
زندگی مِلک وقف است دوست من !

تو ، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی ، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ، روی آن ، بر تن و روح خویش ، خاموش و سر به زیر بپذیری.

حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر ناتوان مظلوم بی پناه بنمایی.

حق نداری به بازی اش بگیری ، لکه دارش کنی ، آلوده و بی حرمتش کنی ، یا دورش بیندازی.

بریده ای از کتاب ابن مشغله اثر نادر ابراهیمی



 سپاس شده توسط
خدایا دلم گرفته 
چرا ماه رمضان داره تموم میشه ؟ 
ممنونم که نذاشتی تجربه تلخی امروز به وجود بیاد  Hanghead
 سپاس شده توسط
53258zu2qvp1d9v


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان