1394 مرداد 13، 22:02
پناه بر خدا...
ای عمر باز رفته، نمیآیی از سفر
وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر
وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر
ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ
ما همچنان جمال تو داریم، در نظر
ما همچنان جمال تو داریم، در نظر
از بوی تو هنوز نسیم است با صبا
وز روی تو هنوز نشانی است در قمر
وز روی تو هنوز نشانی است در قمر
سر میزنیم بر در سودای وصل و هیچ
از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر
از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر
دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد ازین
ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر
ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر
رفتی و در پی تو نه تنها دل است و بس
جان عزیز نیز روان است، بر اثر
سلمان ساوجی
در پناه خدا..
یاعلی.