اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا میرسند
بعضی هم به دريا نمیرسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!
علی صالحی
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود تا دلم باز دلم باز دلم دل بشود تا همین چشم پر از روزن امید شود شاید امید از آن معجزه حاصل بشود کاش یک بار بفهمد که دلم می شکند تا زمان بگذرد و تجربه کامل بشود نیست دلدار که هر شب قدحم تازه کند تا قدح بر لب او سرزده مایل بشود یار من رفت بماند که چه حالی دارم حال من با نم اشکم به سحر گل بشود ترسم از این شده آنقدر دو چشمم دریاست گونه ام گود شده مرتع ساحل بشود گرچه شعرم همه ترسیم می و معشوق است مانده تا شاعرتان بلبل محفل بشود یکنفر کاش بیاید دل هومن ببرد تا مگر این دل من صاحب منزل بشود مهدی ازوج
همه ی گل هایم
ثمره ی باغ های توست
و هر می که بنوشم من
از عطای تاکستان توست
و همه ی انگشتری هایم
از معادن طلای توست ...
و همه ی آثار شعری ام
امضای تو را پشت جلد دارد!
***
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت
آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت.
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی
که نیست
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو میگیرد
آنکه تو را زخمیِ خود میخواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و تو سال هاست
حوای بی آدمی
حواست نیست