عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
هر آنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت


روا بود که تحمل کند جفای هزار...

سعدی
 سپاس شده توسط
رحم کن ار زخم شوم سر به سر/ مرهم صبرم ده و رنجم ببر
ور همه در زهر دهی غوطه‌ام/ زهر مرا غوطه ده اندر شکر
بحر اگر تلخ بود همچو زهر/ هست صدف عصمت جان گهر
ابر ترش رو که غم انگیز شد/ مژده تو دادیش ز رزق و مطر


مولوی
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟


هرچه دویده ام تو را خسته شدم ندیده ام

مولانا
 سپاس شده توسط
ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم/ در خم تن خویش چو می می‌جوشیم
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم/ سر را بدهیم و جرعه‌ای نفروشیم


مولوی
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها




حافظ شیرازی



پ.ن لطفا نام شاعر رو هم بنویسید
53

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت/ وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست/ تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت

حافظ
[تصویر:  Untitled_2.png]
 سپاس شده توسط
تو را در آینه دیدن جمال طَلعَتِ خویش،بیان کند که چه بوده‌ است ناشکیبارا     
  53 53

بیا که وقت بهار است، تا من و تو به هم،به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
53 53

که گفت در رخِ زیبا نظر خطا باشد؟ خطا بُوَد که نبینند روی زیبا را...

[تصویر:  gXr5Hs.gif]

#گزیده ای از سعدی
 سپاس شده توسط
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه امده ای 

شهریار
 سپاس شده توسط
یاران کهن، که بنده بودم همه را


در بند جفای خود شنودم همه را

زنهار! از کس وفا مجویید که من

دیدم همه را و آزمودم همه را

 هلالی جغتایی
 سپاس شده توسط
از ان چرم کاهنگران پشت پای

بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه ان بر سر نیزه کرد

همانگه زبازار برخاست گرد


شاهنامه فردوسی
 سپاس شده توسط

دلخسته‌ام از ناوک دلدوز فراق


جان سوخته از آتش دلسوز فراق

دردا و دریغا که بود عمر مرا

شب‌ها شب هجر و روزها روز فراق

 هاتف اصفهانی
 سپاس شده توسط
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ

که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد


حافظ
 سپاس شده توسط
‌‌ديگران را اگر از ما خبری نیست چه باک 


نازنینا !‌ تو چرا بی خبر از ما شده ای

 شهریار

 سپاس شده توسط
یار بیگانه نوازم شرح عشق جانگدازم

قصه ای از سوز وسازم باتو می گویم امشب





بیژن ترقی

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود 
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود


حافظ
نذر کرده ام    یک روزی که خوشحال تر بودم    بیایم و بنویسم که   زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید   و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم  می آیم و می نویسم که     این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و   آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودم   یک نقاشی از پاییز میگذارم ,

 که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست   زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,

یک روزی که خوشحال تر بودم   نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا   که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان     و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و                                                           هیچ آسیاب آرامی بی طوفان

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی   مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

Khansariha (89)
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان