عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

سلام
دیروز بعد از ظهر زنگ خونه زده شد. من فکر کردم برادرم و خانوادشه تو این فکر بودم که ماشینشو قرض بگیرم و برم بیرون. در رو باز کردم دیدم یه دختره سانتی مانتال ( ما از این همسایه ها نداشتیم نیمدونم این از کجا پیداش شده بود...)ظرف  رشته نذری آورده تو این ظرف یه بار مصرفهای بزرگ...من یهو جا خوردم انتظار داشتم داداشم باشه قشنگ با یه پیژامه خشایاری رفته بودم و یکی از این زیر پیرهن های آبی هست که واسه اینکه سفید چرک میشه این پیرمردا میپوشن از همونا تنم با یه دمپایی زنونه صورتی که جلو پام انداخته بودم. نمیدونم سلام کردم یا نه این بنده خدا سینی رو آورد جلو من اینقدر حول شدم به جای اینکه ظرف رو بردارم سینی رو هم گرفتم همین که در رو بستم دیدم دختره با دوستش منفجر شدن اومدم خونه خواهرام گفتن این چیه گفتم نذریه دیگه گفتن پس چرا سینی رو آوردی؟اینا هم زدن زیر خنده و منم میگفتم بابا ظرفش داغه باور کنید ولی نامردا باور نکردن بعد حالا سینی رو کی پس بده؟من؟ عمرااااا سه ساعت به مادرم التماس کردم که اون برد سینی رو پس داد. تا شب هنوز مسخرم میکردن.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
نه پس باور می کردن
4chsmu1

[تصویر:  nasimhayat.png]
شهرستان بودیم
خونه مادر بزرگ ، ابگوشت پخته بود و نشسته بودیم سر سفره
دیالوگ بین من و مامان بزرگ : 
_ رامین بخور
+ نمیتونم بخورم ننه
_ بخور این یه تیکه تموم شه
+ ننه نمیتونم کلی خوردم 
_ خب همین یه تیکه رو بخور تموم شه و نمونه تو سفره 
+ نمیتونم اصلا ، اگه میتونستم میخوردم
_ اگه نخوری باید بریزم جلو سگ و مرغ و خروس پس تو بخور65Khansariha (134)

یعنی قشنگ پهنم کرد رو فرش ، حس گوجه ای رو داشتم که از روش نیسان آبی رد شده باشه  65
مامان بزرگم خیلی ساده دله ، هر حرفی تو دلش باشه راحت میگه بدون اینکه نیت بدی داشته باشه ، همین سادگی و بی آلایش بودنشه که دوست داشتنیش میکنه  53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
سلام 4chsmu1
من چقدر دنبال این تاپیک بودم محو شده بود الان پیدا شد Gigglesmile
ما جمعه ای که شب قدر بود با دوستام رفته بودیم مسجد آخرای مراسم بود و موقعِ قرآن به سر گرفتن چراغارو خاموش کردن ، منم که کلاً دیدم تو جایی که تقریبا تاریکه خوب نیست ، عینکمم نبرده بودم بدتر..بعدش دوستم گفت یه قرآن از پشت سرت بهم بده منم بهش دادم بعد نمیدونم چرا چراغ اون سمتی که ما بودیم یهو روشن شد یهو چشمم افتاد به دوستم
√ وا این چیه ؟
+ چی میگی؟
√ اینی که رو سرته چیه؟
دوستِ منم بنده خدا هول برشداشت فکر کرد حشره ای ، جونوری چیزی رو سرشه قیافش دیدنی بود..
+ تو رو قرآن هر چی هست سریع برشدار از رو سرم 63
منم کتاب رو سرشو اوردم پایین گفتم:اینو دارم میگم.. این کتابه چیه؟
یدونه زد تو سرم گفت دیوانه این که اِنجیله ، رو سر من چیکار میکنه؟1744337bve7cd1t81
من 106
√اِنجیل اینجا چیکار میکنه؟ Khansariha (134)
حالا فکنین همه تو فضای معنوی و گریه..منو دوستم سرخ شده بودیم از بس جلو خندمونو گرفتیم 18
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه‌ای از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می‌گویم: به امید بازگردیم، قبل از اینکه ناامیدی، نابودمان کند...

"نادر ابراهیمی"

وَ لا تَقرَعنی قارِعَةً  یَذهَبُ لَها بَهائی...

و مرا چندان به  سختی دچار مکن که
بزرگی و سرزندگی ام  را از میان ببرد.


"صحیفه سجادیه"
نقل قول: منم کتاب رو سرشو اوردم پایین گفتم:اینو دارم میگم.. این کتابه چیه؟
یدونه زد تو سرم گفت دیوانه این که اِنجیله ، رو سر من چیکار میکنه؟
ببین مردم چقدر تعجب کردن حتما هر کی دیده رفته خونه برای فامیلاشون تعریف کرده
"اوا خواهر آخر الزمون شده یه دختره مسیحی هم بود به عشق حضرت علی اومده بود رو سرش انجیل گذاشت!!!"  Smiley-face-biggrin

+++++++
ما خونمون تو طرح ترافیکه اصا یه وضعی
داداشم برای مواقعی که طرحه یه موتور خریده خیلی خفنه انداخته گوشه پارکینگ
تا دقایقی دیگه میخوام موتورو بپیچونم  4chsmu1
نه گواهینامه موتور دارم نه بیمه دارم نه کارت موتور نه کلاه و نه موتور سواری بلدم خلاصه حلال کنید  4
اگر نفس میکشیدم و دستام نشکسته بود و زندان هم نیوفتاده بودم میام ادامشو مینویسم   4
[تصویر:  2a3rg53xw8j9p4abhyd2.jpg]
(1395 تير 6، 5:31)جوادجان نوشته است: ما خونمون تو طرح ترافیکه اصا یه وضعی
داداشم برای مواقعی که طرحه یه موتور خریده خیلی خفنه انداخته گوشه پارکینگ
تا دقایقی دیگه میخوام موتورو بپیچونم  4chsmu1
نه گواهینامه موتور دارم نه بیمه دارم نه کارت موتور نه کلاه و نه موتور سواری بلدم خلاصه حلال کنید  4
اگر نفس میکشیدم و دستام نشکسته بود و زندان هم نیوفتاده بودم میام ادامشو مینویسم   4

من تازه فهمیدم که چرا اکثر موتورسوار ها مثل cow میرن Smiley-face-biggrin
از بس که حال میده 4fvfcja

سر تا پاش هیجانه 4
رفتن تو جوب ،تصادف، زیر شدن، زیرگرفتن ، پلیس ، کفی و ... 4


========
و این که بعد از توافق محلمون پر از چینی شده Smiley-face-biggrin
صبح ها تو دسته های چندتایی میان از جلوی در خونمون رد میشن میرن پارک Smiley-face-biggrin
نزدیک بود یکیشونو با موتور زیر کنم 4chsmu1
[تصویر:  2a3rg53xw8j9p4abhyd2.jpg]
گوشیم زنگ خورد

از خونه بود 

گزارش شد که سنگ توالت منزل به همت بالای دوستان از جناح ضلع غربی دچار آسیب دیدگی شده و به کمک نیاز داره

بین اینهمه انسان بر روی کره ی خاکی هیچ شخصی با لیاقت تر و مناسب تر از من جهت ترمیم و بازسازی این کتیبه ی تاریخی پیدا نکردن

میگم مامان ... مگه من بنایی بلدم ؟!؟!

گفت یا خودت بیا درستش کن یا یکی رو بیار درستش کنه

با دو دو تا چهارتای ساده متوجه شدم که گزینه ی "یکی رو بیار درستش کنه" هزینه ی بالایی میطلبه , همین شد که تصمیم گرفتم خودم آستین بالا بزنم

به همراه تیم نجات سریعا به محل مراجعه کردیم و یک ساعت و نیم داخل اتاق عمل بودیم و خوشبختانه این گنجینه ی با ارزش با موفقیت به آغوش گرم خانواده برگشت ...

عملیات پیچیده ای بود

سیمان سفید زمان خیلی زیادی لازم داره تا خشک شه

از اونجایی که خانواده طاقت دوری از این گنج با ارزش رو نداشتن فقط به مدت نیم ساعت در حال سشوار گرفتن بر روی این کتیبه بودم

پس از گذشت یک ساعت و نیم یک سنگ توالت در حد نو تولید سال 95 خیلی خوشگل ومجلسی تحویل مراجع ذیربط داده داده شد

پس از انجام عمل جراحی مادر گرام مجوز دخول به داخل منزل رو برای من صادر نکردن

داخل اتاق عمل حبس شده بودم و دستور فرمودن تا خودم و لباسام به تعداد دفعات سه مرتبه غسل نکردیم حق ورود به داخل منزل رو نداریم

همچنین لطف کردن سشوارم رو غسل دادن!

میگم مامان این میسوزه اب نگیر روش , میگه فقط روش رو میشورم !

خوبه گوشی رو تو دستم ندید !!!

رفتم حموم دوش گرفتم و برگشتم , الان برای مشاهده ی حال بیمار به محل وقوع حادثه اومدم

اینجا تهران است ؛ صدای مرا از داخل اتاق عمل میشنوید

آفرین به این غرور و مردانگی

آفرین به ابن صلابت و ایستادگی

هرچند این بزرگوار از ناحیه ی ضلع غربی دچار قطع عضو شده بود اما هنوز ساعتی از عمل نگذشته که به حال طبیعی خودش برگشته و با غیرت و با صلابت در حال خدمت رسانی به مردم عزیز کشورمونه

هر چی در مورد بزرگی و عظمت این گنجینه ی با ارزش بگم کم گفتم

زبانم از وصف عظمتش قاصره

کاش کمی مسئولین الگو میگرفتن

هرچند یه وجه اشتراک هایی بینشون هست !!!

اما همت و غیرت این گنجینه کجا و تلاش خرد آنها کجا


پی نوشت :
تو خونه ما هر چیزی میشکنه مادر بنا به باور قدیمی معتقده که چشم نظر بوده که رفع شده
حالا به نظرتون این چه چشمی بوده که سنگ توالت رو از پا درآورده؟
به هر حال ؛ بترکد چشم حسود ...
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
چند وقت پیش خونه مون یه مجلس روضه زنونه بود 
مادر گرامی هم حکم تبعید منو صادر کرد 
خلاصه یه نصف روز رو باید کف خیابون میگذروندم
خلاصه چند ساعتی به عیاشی و ولگردی سپری شد تا ساعتای ده یازده شب رسیدم به یه پارک تو یه قسمت خیلی خفن از شهر
خسته وکوفته نشسته بودم تا خونه به حالت عادی برگرده 
همینجوری تو حال وهوای خودم بود که یهو یکی با یه مشت سنگین زد به دست چپم
انگار برق سه فاز گرفتم
همینجوری هاج وواج مونده بودم این کیه؟ واسه چی منو زد؟چی کار کردم مگه؟
نگاه کردم دیدم دو نفرن یکی میخواست بازم بزنه منو اون یکی داشت به زور کنترلش میکرد
حالا طرف ازونایی بود که توفیلم مارمولک پرویز پرستویی بهشون میگفت برادر دل انگیز 4fvfcja  تازه اون دوستش که سعی داشت شخص ضارب رو کنترل کنه ازین یکی دل انگیز تر بود 4
هیچی خلاصه بعد از صحبت با اون دل انگیزِ کنترل کننده فهمیدم دل انگیزِ ضارب یه خورده زیاده روی کرده تو فضانوردی الان دست خودش نیست
منم خیلی بزرگوارانه و تختی وار با یه لبخند گفتم اشکال نداره کاریش ندارم 
حالا اگه دعوا میشد باید با کاردک از کف پارک جمعم میکردن   4chsmu1
خلاصه که اون شب به هرسختی ای بود تموم شد

اما پیام اخلاقی داستان این که اولا تو هیچکاری زیاده روی نکنید دوما نصفه شب تنهایی پارک نرید
چند سال پیشا خانواده می خواستم برن مسافرت و قرار بود ما خونه تنها بشیم.

حالا قبل از رفتن کلی گفتن پسرمون بزرگ شده و اینا و می تونه تنها بدون ترس توی خونه بخوابه.
منم کلی ادعا داشتم از این که مشکلی ندارم و (چی می گی؟ امکان نداره بترسم) به عبارتی جو گیر شدم.

شب که تنها شدم و برق ها رو خاموش کردم تازه به عمق فاجعه پی بردم.
یه خوفی توی وجودم افتاد ، انگار اون دختره توی فیلم جن گیر روی مبل نشسته داره من رو نگاه می کنه.
کلا تمام فیلم های ترسناکی که دیده بودم اومد جلو چشمم. 42
حموم که می رفتم یاد داستان هایی می افتادم که طرف توی حموم عمومی جن دیده و ...

برق ها رو روشن گذاشتم ولی با این حال خوابم نبرد ، تا صبح در و دیوار رو نگاه می کردم.
وقتی هم که خوابم برد تا صبح فیلم جن گیر می دیدم. 22

در اخلاقی هم این که هیچ وقت ادعایی نکنید که از پسش بر نیاید. 22
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

پیشاپیش با اعلام گلاب به روتون و روم به دیوار و اینجور حرفا 4 مستقیم میریم سراغ اصل داستان 
چند روز پیش برای انجام کاری رفته بودیم یه فروشگاه بزرگ و خیلی خیلی لوکس و باکلاس تو مرکز شهر که یه مشکل داشتن و زنگ زده بودن ما رفته بودیم
فروشگاه خیلی بزرگی بود ؛ یه پرده فروشی خیلی باکلاسی بود ؛ چندتا خانوم هم واییستاده بودن هرکسی میومد پرده ها رو میدید راهنماییشون میکردن
تقریبا یه روز کامل اونجا کار داشتیم

من از همون اوایل صبح دستشویی داشتم ؛ هی نرفتم و نرفتم تا جایی که دیدم دیگه نمیشه این استرس رو تحمل کرد ؛ کمرم زیر بار این فشار خم شده  4
طاقتم تاب شد و افتادم دنبال استرس گاه 4
راه چاره رو ته سالن پیدا کردم ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان با کله رفتم تو ؛ تا در رو باز کردم دیدم وا ویلا ... vayy
.
.
نه ... منحرف اونی که تو فکر توعه نیست 4 کسی اون تو نبود
مشکل اینجا بود که دستشوییش فرنگی بود vayy
کلی فشار استرس رو برای لحظاتی تو خودم هضم کردم .. خیلی ریلکس و عادی برگشتم ... رفتم پیش یکی از این خانومایی که داشت به مشتریا توضیح میداد 4
یه اشاره کوچیک سمت دستشویی کردم و گفتم خانوم ببخشید ایرانیشو ندارین؟ 65
اونم گفت خیر جناب ؛  از این کار فقط تُرک داریم 24
من سمت دستشویی اشاره کرده بودم ؛ اون فکر کرد من پرده رو بهش نشون دادم 4
با یه عشوه و ناز خاصی هم گفت ؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم که همشهری ...! منظورم دستشویی بود 4
خیلی عادی برگشتم ؛ خنده م گرفته بود ... یعنی تو اون فشار هم خندیدن قشنگ مثل شوخی با اسلحه در حال رگبار میمونه 4 
نه میتونم بخندم نه میتونم برم این دسشویی فرنگی ؛ اصلا نمیدونم چیکار کنم
از اینور هم دستشویی داشتم در حد انقراض نسل
دیگه دیدم هیچ راه چاره ای نیست ؛ برای جلوگیری از انقراض نسل هم که شده دلو زدم به دریا یبار دیگه بهمون شکل قبل ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان  با کله رفتم تو 4

درو بستم ... قشنگ یه نگاه کلی کردم و تو ذهنم یکم تحلیل فنی کردم :4 
دیدم خب این الان چند تا روش دکمه داره ؛ این دکمه ها وظیفه شون چیه الان ؟ دکمه ای رو نزنم خراب شه 4

یاد این جنگنده ها افتادم؛  در حال سقوط که هستن خلبان یه دکمه ای رو میزنه سقف باز میشه و از زیر صندلی یه فنر آزاد میشه ؛ خلبان رو با فشار بالا از جنگنده پرت میکنه بیرون و خلبان با چتر نجات میاد پایین

الان من دکمه ای نزنم فنر آزاد شه کتلت شم رو سقف 4

داشتم پیش خودم تحلیل میکردم که خب آخرش که چی؟ 4 بعد از دستشویی این محموله سنگین ختم به خیر میشه و به مقصد میرسه؟ 4 شر نشه بمونه رو دستمون 4

خطر انقراض نسل اجازه فکر کردن اضافی رو ازم ساقط کرده بود 4
فقط جلوم یه تشت میدیدم که باید روش مستقر میشدم و اسکان پیدا میکردم 4
پروژه ی پیچیده ای بود .. ولی هرچی که بود ختم به خیر شد 4
تنها چیزی که تو ذهنم بود این بود که فقط برسم خونه ؛ خودم رو با لباسام همزمان غسل بدم و بیام بیرون 4

فقط کاش تو خانواده ها نحوه ی استفاده از دستشویی فرنگی رو به بچه ها آموزشش میدادن 4
بخصوص بخش شستشو 4 
این چیه آخه ساختین   4 کسی که اون تو نشسته خب دیگه نشسته ؛ آخه چیکار  کنه دیگه بنده خدا ؛ حداقل یه جا دست هم اون پایین تعبیه میکردین 4 

بله ... از بالا اشاره میکنن دیگه ادامه ندم بهتره 4

و در آخر پیام اخلاقی داستان :
نه جنس ایرانی نه فرنگی ؛ فقط جنس تُرک 4
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
(1388 اسفند 24، 23:28)isayno نوشته است: اینم دومیش:

تویه کامپیوترهایه سایت دانشگاه کلی فیلم هست
داشتم برایه تعطیلات تویه فلش فیلم میریختم
با 2تا کامپیوتر همزمان کار میکردم
هر فیلمی رو هم یه کمشو نگاه میکردم اگه خوشم میومد برمیداشتم
رویه کامپیوتر بقلی گذاشتم یه فیلم جلو بره
خودمم حواسم به کامپیوتر خودم بود

شنیدم صدایه نچ نچ دوستان میاد ....
برگشتم دیدم اوه اوه .... فیلمه کامپیوتر بقلی حسابی اوج گرفته و اونچه که نباید پخش بشه درحاله پخشه !!!
منم هول شدم اومدم ببندمش بدتر زدم فول اسکرین شد 1744337bve7cd1t81
هیچی دیگه کلی ضایع شدم
راستش این اتفاق یه بار دیگه هم تکرار شد 1276746pa51mbeg8j4fvfcja

ههه برا منم زیاد پیش اومد
دوران تحصیلم از اول تا پنجم ابتدایی رو تو مدرسه ای بودم که بعد امتحانات میان ترم به کسایی که معدل بالایی داشتن جاییزه میداد

البته نه از جیب خودش ؛ به خانواده میگفت جاییزه ای برای بچه تون بخرین و کادو کنین بیارین ما سر صف بدیم به بچه

مادرها هم ماشاالله همگی از خود گذشته ..
کادوها رو که باز میکردیم ؛ همگی پارچ و لیوان و قاشق چنگال و سرویس 21 پارچه ی آگرین از توش در میومد 4chsmu1 
بودن کسایی که برای خود بچه کادو میخریدن ولی اکثر خانواده ها عموما حتی کادو هم نمیگرفتن ؛ از تو خونه چیزی برمیداشتن کاغذ کادو دورش میپیچیدن میدادن به مدرسه ؛ بچه ها هم همون رو سر صف کادو میگرفتن و از اعماق وجود شادی میکردن 4chsmu1  
هنوزم یادمه چه چیزهایی کادو گرفتم ؛ با ارزش ترینش مربوط به سوم ابتدایی بود که فلاسک چای بود 317
جالب اینجاست مامانم هر سال از بابام برای خرید کادو پول میگرفت ؛ ولی هیچوقت برای خود من کادو نخریدن ؛ همیشه وسایل خونه میگرفتن  4chsmu1
باز فلاسک چای خوبه ؛ کادوی اول ابتداییم شاهکار بود ؛ یه دست قاشق چنگال جاییزه گرفتم  317 Smiley-face-biggrin
با این حال انقدر شاد و خرکیف بودم که حد نداشت ؛ از مدرسه تا خونه دوویدم و با ذوق و شوق اومدم به مامانم گفتم ببین از مدرسه بهم قاشق چنگال کادو دادن 4chsmu1 
مامانم هم کلی قربون صدقه م رفت و گفت بده تو خونه استفاده میکنیم . Khansariha (69)

به طور کلی نسل ما خیلی سادگی داشت ... بزرگترین ارزوهامون داشتن دفتر سیمی بود ؛ یا مداد رنگی 12 رنگ جعبه فلزی

کلا دوران بچگی ما خیلی شیرین بود . همه شیرینیش هم به سادگیش بود ؛ دلم برای بازی های دوران بچگی تنگ شده
تو محله مون دختر و پسر با هم بازی میکردیم .
یه بازی بود یه شعری میخوندیم دقیق یادم نمیاد ؛ ولی اولش این شکلی بود : سلام سلام خاله سوسماره
کل موضوع بازی این بود که خاله سوسماره میخواست بیاد بچه بخره ...
 و در اکثر اوقات من یه بچه ی کله پوکی بودم که قرار بود به فروش نرم [تصویر:  317.gif]

 

این تا 6 سالگی بود ؛ بعد 6 سالگی گفتیم دیگه زشته با دخترای محل بازی کنیم ؛ پسرا جمع شدیم و فسفر سوزوندیم و یه بازی خوب معرفی کردیم  [تصویر:  khansariha (69).gif] 
روند این بازی بسیار مهیج اینجوری بود که همه جمع میشدیم دور هم ؛ یکی از اون وسط برمیگشت میگفت :
همه ساکت بودیم ناگهان خری گفت ...
بعد بقیه هم همینجور تا صبح میشتیم مثل بز همدیگه رو نگاه میکردیم
یعنی این بازی از بهترین بازی های امروزی بیشتر حال میداد Smiley-face-biggrin
 یه همچین اوسگولای دلنشینی بودیم ما [تصویر:  6.gif]


یکم که سنمون بزرگتر شد و وارد محیط مدرسه شدیم و علم و ادب فرا گرفتیم رو آوردیم به سمت بازی های فکری ...
مثل خر پلیس [تصویر:  khansariha (69).gif]
تو زنگ های تفریح بازی میکردیم ؛ لامصب این بازی خیلی ریسک پذیری بالایی داشت  [تصویر:  4chsmu1.gif] یه لحظه غفلت میکردی باید تا تموم شدن زنگ تفریح کولی میدادی  [تصویر:  4.gif]

از شانس منم هرسری که من در نقش اون خر گرامی ظاهر میشدم ؛ کودن ترین پلیس مدرسه میخورد به تورم [تصویر:  4.gif]

 
اول و دوم ابتدایی هم گذشت دیدیم دیگه خیلی علم و شعورمون بالا رفته این بازی ها در شان ما نیست تغییر بازی دادیم و رفتیم سمت بازی که در شان علم و شعور بالای ما باشه
مثل الک دولک [تصویر:  khansariha (69).gif]
این بازی همیشه اوایلش خیلی خوب شروع میشد ولی اواخرش خیلی بد تموم میشد [تصویر:  4.gif]
طبق قوانینی که فدراسیون برای این بازی منظور کرده بود و نسل به نسل و شونه به شونه از پدران ما منتقل شده بود و به ما رسیده بود ؛  تیم بازنده باید کولی میداد  [تصویر:  4.gif]
خیلی استرس بالایی داشت این بازی ؛ چون بازی تیمی بود یه اشتباه کوچیک تیم رو به فنا میداد ؛ وقتی چوب الک دولک رو تیم حریف رو هوا میگرفت امتیاز تیم صفر میشد
لامصب فشاری که اون لحظه رو دوش بازیکن خاطی بود از گل نکردن پنالتی تو جام جهانی بیشتر بود  [تصویر:  khansariha (69).gif] 
وقتی امتیاز به 300 میرسید بازی تموم میشد ؛ من یکی از بدترین فشار های زندگیم رو وقتی پشت سر گذاشتم که تو امتیاز 293 امتیاز تیمی رو صفر کردم [تصویر:  4.gif]


یواش یواش اینم گذشت ... دیگه  کامل تو مدرسه به رشد و بلوغ فکری رسیده بودیم ؛ کم کم داشتیم به سن بلوغ نزدیک میشدیم زشت بود تو کوچه و خیابون بازی کنیم . گفتیم این بازی دیگه خوب نیست ؛ باید نوع بازی رو عوض کنیم
رفتیم سراغ یه بازی فکری و مهیج دیگه ...
چه بازی ؟؟؟؟؟؟
دختر بازی [تصویر:  khansariha (69).gif]  [تصویر:  65.gif]


هر چیزی دورانی داشت ... این هم گذشت ؛ خوب ؛ بد ؛ زشت و شیرین . هر چی زندگیمون ساده تر بود قشنگ تر بود .
  کاش این سادگی ها به زندگیمون برمیگشت ...
یا علی 53
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
یک خاطره از ابتدایی دارم هر وقت خودم یادم می افته خندم میگیره چرا اینکارو کردم:
من کلا در طولپتحصیل شاگرد خوبی بودم و تا آخر راهنمای همیشه شاگرد اول و نمونه بودم،
در کنار این درس خوندن خیلی هم شرّ بودم،مثلا اول راهنمایی سیگار میکشیدم!!!!(شاید الان دیگه طبیعی شده 4fvfcja )  الان حتی قلیان هم نمیکشم نمیدونم چرا اینقدر شر ودم،خیلی هم دعوا میکردم،
دبستان بودم تو پاگرد راه پله از گوشه دیوار میرفتم پایین یکی از جلوم در اومد میخواست بیاد بالا راه نداد،از همون پتگرد حولش دادم ۱۵ تا پله رفت پایین پیشونیش باد کرده بود،بعد مارو بردن دفتر نامه دادن ولی دانش آموز بیاد مدرسه ولی من نامه رو پاره کردم!!!! چرا آخه؟!!! 
اعجوبه ی بودیم،الان آزارم به مورچه هم نمیرسه،این بچگی هم عالمی داشت.
http://www.ktark.com/thread-55-post-4072...#pid407296
این جوک بالایی رو خوندم یاد سوتی دادم که افتادم 4chsmu1
رفته بودیم خونه یکی از فامیل های دور( شما فک کنید دور بوده به همه گفتیم دور بوده شمام بخونید دور خوبیت نداره Gigglesmile )
ازونجا که ادم شکمویی هستم رفتم دم در یخچالشون 4chsmu1 
چشمتون روز بد نبینه گفتم جان تمبر هندی فله ای هم مگه داریم؟ آخ جون 2uge4p4
نایلونش رو باز کردم ی گاز گنده زدم روش دیدم تلخ بود 
منم که از نزدیک نیدیدمش این افیون رو که Gigglesmile فهمیدم ت.ر.ی.ا.ک بود Khansariha (13)

جا دندونمو ماست مالی کردم گذاشتم سرجاش Khansariha (13) Khansariha (13)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


علی نمی گی که با این حرکت استثنایی ممکن بود سرت رو به باد بدی؟ 4chsmu1
والا من خودم اگر یکی با سر و صدا از خواب بیدارم کنه، تا با سر و صدا از خواب بیدارش نکنم دلم خنک نمی شه Khansariha (13)

یادم می آد خیلی بچه بودم
پدر و مادر سر ظهر می خوابیدن و اون موقع من با بچه های دیگه می خواستیم بازی کنیم.
حالا این وسط یه اتفاق فان خدا نکنه که رخ می داد.

هیچی دیگه، در حالت انفجار از خنده باید صورتت رو می کوبوندی توی دیوار تا صدات در نیاد. 4
یه بار یادمه یه بالشتی نزدیکم بود، سرم رو فشار می دادم روی بالشت که صدام در نیاد
کفاف نمی داد.

هیچی دیگه، داداشم هم اومد به کمکم، از پشت سرم رو فشار می داد توی بالشت که نفس درنیاد 22
تا این که به حالت غش و ضعف خنده ام بند اومد.

البته این آخریش رو شوخی کردم
ولی بچگی دوران خوبی بود، حالا که بهش فکر می کنم. 49-2
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان