عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

به! چه باباهای سختگیری!
منم تا یه چیزی از تلوزیون پخش می شد یه عالمه میخندیدم
بعد انقدر من به یه سری برنامه ها می خندیدم دیگه بقیه ام علاقمند می شدن
حتی چند بار برادرم بهم گفت خوش به حالت تو چطوری انقدر میخندی به اینا؟!
ولی خب البته خودم دنبال تغییر این رفتار بودم و الان دیگه غش و ریسه نمی رم

[تصویر:  nasimhayat.png]
الان یه دعوایی شد در حد جنگ جهانی دوم 22

عمه م یه پسر داره 8 سالشه تازه رفته 9 سالگی ؛ همین یه بچه رو هم داره بخاطر همین تو خانواده مون از بقیه بچه ها عزیزتره

عمه م چند روزی بود هی زنگ میزد که محسن شب و روز غر میزنه و میگه رو تبلت من باید تلگرام نصب کنین

هی میگم عمه تلگرام قطعه ؛ اخر به اصرار زیاد امروز رفتم خونشون نسخه ی بدون فیلتر نلگرام رو برای محسن خان رو تبلتش نصب کردم

ما هم سن اینا بودیم تفریحمون این بود پاره آجر برمیداشتیم باهاش ماشین بازی میکردیم ؛ این آقا تو این سن دنبال تلگرامه

حالا کاری با اینا ندارم 22 بالاخره ظهر رفتم تلگرام رو نصب کردم و اومدم 22

چند ساعت پیش محسن خان تو تلگرام اولین پیامش رو بهم داد و نوشت : اشگی اشگ 22

اِشَگ تو زبون ترکی یعنی الاغ 22

اشگی اشگ = الاغی الاغ 22

منم بدون اینکه هیچ جوابی به طفل 9 ساله بدم زنگ زدم به عمه م خیلی تند و عصبانی گفتم گند زدین با این تربیت بچه

عمه م میگه مگه چی شده؟ گفتم این حرفو بهم زده . میگه محسن هیچوقت این کلمه رو نمیگه . گفتم برو ببین

اونم رفت دید محسن بهم گفته اشگ تا میخورد محسن رو زده 22

کلا این تو خاندان ما یه رسمه اول بچه رو میزنن بعد تازه میان از بچه سوال میپرسن ببینن چیکار کرده که کتک خورده 22

بعد از اینکه یه دل سیر بچه رو زده تازه ازش پرسیده چرا این حرفو زدی؟

اونم که داشت گریه میکرد دیگه حرف نمیزنه و تبلت رو برداشته از اول تایپ کرده برام نوشته منزورم عشگ بود

منزور = منظور 22

بعد از اینکه یبار دیگه گفت عشگ یه دور دیگه از اول بازم کتک خورد 22

بچه که دیگه تاب و توان ضربات پی در پی عمه رو نداشت اخر زیر شکنجه لب به اعتراف گشود و گفت که منظورش از اشگ همون عشق بوده

اشگی اشگ = عشقی عشق 22

فدای داداشم شم تو غلط املایی ازم پیشی گرفته و گوی سبقت رو ربوده

حالا غلط املایی به کنار ... آخه اینهمه لهجه؟ 22 عشگ؟؟؟؟ 22

یاد دبستان رفتن خودم افتادم ؛ معلم گفت همه حروف هایی که یه صدا دارن رو کنار هم بنویسین ؛ مثل ( س ث ص ) که همگی یه صدا میدن . من (غ ق گ ) رو تو کلمه هایی که یه صدا میدن کنار هم نوشته بودم

بچه الکی تو 2 راند کتک خورد بخاطر ابراز احساسات ؛ اولین خاطره ی استفاده از تلگرام خیلی براش شیرین بود

همینه میگن تلگرام باید فیلتر بشه دیگه

اگه سروش بود هیچوقت این اتفاق نمیوفتاد
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
دو سه ماه پیش بود میخواستیم خونه رو رنگ بزنیم ؛ یه نقاش با انصاف اومد قیمت داد و گفت 2 میلیون تومن

تو این سه ماه هی امروز فردا کردم تا اینکه دیگه این هفته صدای مامانم در اومد . اخر دیگه تسلیم شدم و رفتم به نقاش محترم گفتم بیا خونه رو رنگ کن . گفت رنگ و مواد اولیه گرون شده هزینه ی شما میشه 3 میلیون تومن

گفتم آقا ارزون حساب کن ؛ 3میلیون  خیلیه ؛ من اگه 3 تومن یه جا تو حسابم داشتم زن میگرفتم ؛ یکم کمترش کن . قرار بود با 2 میلیون رنگ بزنی 500 هم میذارم روش با 2 میلیون و پونصد رنگ بزن بره

 هرچی گفتم به گوشش نرفت که نرفت چهار زانو نشسته بود رو 3 میلیون بلند هم نمیشد

دیدم رقم بالاست و کمی درد داره ؛ از طرفی هم ننم دیگه کم مونده بود کلا از بنیان خانواده اخراجم کنه ؛ عمه م اومد بهم گفت رامین جان چاره ای نیست مامانت رو که میشناسی برای آرامش اعصابت هم که شده یا یه نقاش بیار رنگ بزنه یا اگه میخوایی دردش کمتر باشه برو خودت رنگ بخر و خودت خونه رو رنگ کن

با شناختی که از مامانم داشتم دیدم حرفش منطقیه رفتم خودم 450 هزار تومن رنگ و وسایل مورد نیاز رو گرفتم و شروع کردم به رنگ کردن خونه ... 

الان رنگ کردن خونه تموم شده . نشستم دارم دیوار رو نگاه میکنم از هر زاویه ای که نگاه میکنم حس میکنم رنگ در ظاهر سفیده ولی در باطن قهوه ای !

نمیدونم ایراد از دیواره یا از جنس رنگ !

عمه م اومده دیده میگه واااااای رامین ... خیلی قشنگ شده بیا خونه مارو هم رنگ بزن

میگم آخه عمه جان ...
ای پاک دامن ...
ای بزرگوار ...
ای منشأ تمام سلام ها و درودها ... 
کجا آخه قشنگ شده این دیوار رو وقتی ادم میبینه حس میکنه ساناز 5 ساله از تهران نقاشی کشیده

منو اورد کنار بهم گفت آره خودمم همین حس رو دارم ولی جلوی مامانت دارم ازت تعریف میکنم که دیگه گیر نده و به همین راضی باشه ؛ با 450 تومن خیلی هم خوب رنگ زدی زیاد سخت نگیر ؛ چیزی که مهم بود این بود که درد نداشته باشه که خوشبختانه 450 تومن اصلا هم درد نداشت

یعنی به خدا این عمه عشگه عشگ (مراجعه شود به پست بالا) . عمه این شکلی خیلی خوبه ؛ آدم یه جین از این عمه ها داشته باشه بازم کمه

بهم میگه برو رنگ کاری یاد بگیر و کار کن سود خوبی داره
میگم کجا یاد بگیرم؟
میگه مراکز فنی حرفه ای یاد میدن تازه آخرش مدرک مهارت هم بهت میدن

میگم آخه عمه من الان خودم چندتا مدرک تحصیلی تو خونه دارم کدوم به کار اومده که این مدرک هم بخواد به کار بیاد

البته از حق نگذریم مدرک سیکل به کار اومده بجز اون دیگه بقیه مدرک ها کارایی نداشتن

سیکل هم چون بابابزرگم اومده بود تهران داشت تو کشو دنبال کاغذ میگشت
 مدرک سیکل جنس کاغذش خوب بود سایزش هم مناسب بود . برداشته بود لول کرده بود باهاش رفته بود فضا نوردی . 
بجز سیکل که در راه صنعت هوانوردی کشور وقف شد و هنوز هم جای سیخ و سنجاق رو پیکرش موجوده بقیه ی مدرک ها کارایی نداشتن

حالا برم مدرک رنگ کاری هم بگیرم بذارم کنار اینا که چی بشه ؟ باز حداقل اگه جنس مدرکش روغنی باشه و سایزش هم مناسب باشه ارزش داره براش وقت بذاری وگرنه وقت تلف کردنه .
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
Star 
.
بر اساس شواهد و قرائن و طبق اعترافات شاهدان عینی ننم تا 3 سالگیم منو با این میشست  128fs318181
[تصویر:  images_%DB%B2_.jpg]
البته صابون و شامپو داروگر اون موقع بود ولی یه کالای لوکس و خارجی محسوب میشد  65 ما بدنمون رو با کیسه میشستن سر و صورتمون هم با صابون لباس !

تو اون دوران حموم رفتن فقط آخر هفته ها بود . جمعه به جمعه یبار میبردنمون حموم . اول قشنگ میذاشتن خیس بخوریم بعد با کیسه میوفتادن به جونمون . جوری کیسه میکشیدن که انگار دارن از زندانی سیاسی اعتراف میگیرن .  Khansariha (56)
یعنی قشنگ پوست از بدن آدم جدا میشد . ما زیر شکنجه گریه میکردیم و مادر فقط این دیالوگ رو زیر لب تکرار میکرد : ببین چه چرکی داره میاد... زبون هم نداشتیم بگیم مامان بخدا این چرک نیست ؛ پوسته پوست  4chsmu1

قشنگ من هفته ای یکبار جمعه ها پوست اندازی میکردم ... حالا کیسه تموم میشد با صابون لباس ؛ سر و صورتمون رو میشستن . با این صابون اگه خود لباس رو هم میشستی رنگ لباس میرفت ؛ ببین ما چقدر پوست کلفت بودیم که دووم میاوردیم 

تا 3 سالگی اینجوری گذشت تا اینکه بعد از چند سال کم کم این بزرگوار جاش رو بین تمام خانواده های ایرانی باز کرد  128fs318181 

[تصویر:  gal1531.jpg]

شامپو تخم مرغی داروگر به عنوان شوینده سر و صورت جای صابون لباس رو گرفت ولی همچنان کیسه به عنوان شوینده بدن سرجاش بود  Khansariha (69) 
اون دوران لاکچری ترین و پیشرفته ترین مرکبی که تو حموم سوارش میشدیم اینا بود   317
 
[تصویر:  images_new.jpg]
یعنی همه جا هم بود ؛ تو حموم تو دستشویی ؛ موقع خرید و بخصوص تو کوچه موقع بازی فوتبال 4 با اینا فوتبال بازی میکردیم پاهامون عرق میکرد راه که میرفتی یه آهنگ مخصوصی پخش میشد 4

تو این دمپایی ها سایز پا زیاد مطرح نبود . کلا نحوه ی کار به این صورت بود که مثلا سایز دمپایی شماره 40 بود حالا تو اگه سایز پاهات بزرگتر بود بنا به میزان نیاز اینو باید میذاشتی جلو نور خورشید 4 یکم که گرمای خورشید بهش میخورد به هر سایزی تبدیل میشد 41 ؛ 42 ؛ 43 

همیشه هم یکی از اینا گوشه ی دستشویی پارک شده بود . اونایی که از خیس بودن دمپایی دستشویی مینالین برین خدا رو شکر کنین اینا جمع شد . یعنی قشنگ استخری بود واسه خودش . پاهات رو که میکردی تو دمپایی حسی بهت میداد که انگار تو باتلاق گیر کردی


روزها و سالها گذشت تا اینکه ما به 7 سالگی رسیدیم ؛ مامانمون گفت از این به بعد دیگه خودت بابد بری حموم 

اعتراف میکنم :

اولین بار که خودم رفتم حموم مامانم گفت خودت میری کیسه میکشی و سرت رو میشوری و میایی . منم گفتم باشه
یه پلاستیک با خودم بردم حموم ؛ گذاشتم سر راه چاه فاضلاب تا آب رد نشه . کف حموم پر از آب شد . عالمی بود واسه خودش Smiley-face-biggrin حس استخر گرفته بودم کف حموم شیرجه میزدم   ؛ اصلا یه وضعی  Smiley-face-biggrin 6 

یعنی حسی که اون لحظه من داشتم مایکل فلپس بعد از مدال هایی که تو شنای المپیک گرفت نداشت 4

یعنی کیف میدادا ؛ قشنگ وان حموم درست کرده بودم Smiley-face-biggrin
تو حس و حال خودم بودم که مامانم اومد دید چه خوب دارم کیسه میکشم  vayy
 
وقتی من رو تو این حالت دید در وحله ی اول فقط شنیدم که ندایی با گویش شیرین آذری آمد که گفت : "پیوندها"
در وحله ی دوم  اون پلاستیک رو از روی دریچه فاضلاب برداشت آب کف حموم خالی شد . تو یه چشم به هم زدن حموم از حالت استخر تبدیل شد به رینگ بوکس . آی کتکی خوردم ... یعنی حسم از شنای مایکل فلپس تبدیل شد به کشتی کج جان سینا 65 

اینم گذشت تا اینکه شامپو بچه مد شد . میرفتی مغازه میدی شامپو بچه چیده تو ویترین با یه حسرتی نگاه میکردی :Smiley-face-biggrin

یه روز انقدر گفتم تا اینکه برام شامپو بچه خریدن ؛ یعنی اون روز بهترین روز زندگی من بود Smiley-face-biggrin یادتون میاد شامپو بچه گلرنگ بود که قالب عروسکی داشت ؛ داخلش هم یدونه تیله بود که وقتی شامپو تموم میشد تیله رو درمیاوردی . 

من این شامپویی که گرفته بودم عکس پلنگ روش بود حالا غیر از خود شامپو من بیشتر مشتاق اون تیله تهش بودم 4 مامانم میگفت هر وقت شامپو تموم شه تیله رو میتونی از توش برداری
عکس روی شامپو یه پلنگ عروسکی بود که داشت سرش رو با شامپو میشست ؛ من کلی شوق و ذوق داشتم که برم حموم ولی نمیشد چون وسط هفته شامپو رو خریده بودم باید تا جمعه صبر میکردم  4


من انقدر به این شامپو و عکس پلنگ روش علاقه مند شده بودم که کلا شامپو کنارم بود حتی موقع خواب این پلنگه رو بغل میکردم و میخوابیدم 4 ((تنها پلنگی که تو عمرم باهاش خوابیدم 65 ))

اعتراف میکنم :

بالاخره روز جمعه فرا رسید ... خیلی ذوق داشتم چون قرار بود برای اولین بار با این شامپو سرم رو بشورم ؛ ولی بیشتر از همه چیز اون تیله ی ته شامپو منو مجذوب خودش کرده بود . پیش خودم حساب کردم من هفته ای یبار هم بیام حموم تا این شامپو بخواد تموم شه از یک سال بیشتر طول میکشه

پیش خودم گفتم باید زیاد مصرف کنم که زود تموم شه . آقا همون بار اول برداشتم کل شامپو رو خالی کردم رو سرم . هر چی میشستم بازم سرم کف میداد 4
بالاخره رسیدم به تیله .. یعنی حسی که اون لحظه من داشتم گالیور بعد از اونهمه ماجراجویی نداشت

هرچی کف سرم رو شستم تموم نشد ! بالاخره بعد از یه ربع از حموم اومدم بیرون . مامانم دید سرم هنوز کف داره ؛ یدونه تیله هم تو دستمه...

 طولی نکشید که در کسری از ثانیه حس گالیور مجددا تبدیل شد به جان سینا 
بعد از اجرای فنون کشتی کج منو مجددا برگردوند حموم که سرم رو بشوره

از اون لحظه فقط همین یه دیالوگ مامانم یادم مونده که اول یه نگاهی بهم کرد که با عمق نگاهش بهم گفت آخه اوسگول ...
 بعد در ادامه با صدایی رسا گفت:

"حداقل بجای اینکه اینهمه شامپو رو بریزی رو سرت همه رو میریختی تو فاضلاب بعد این تیله رو درمیاوردی"
گالیور !
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
یه سوتی تو دوران راهنمایی دادم براتون میگم
یه روز که تو کلاس بودیم و ادبیات داشتیم
یهو معلم از من پرسید خودشم میخواست من هول بشم واس همین یه دفه پرسید فرهنگ اسم سعدی رو بگو من هول شدم گفتم حافظ شیرازی 4chsmu1 Shy 65 یه دفه کل کلاس پرید رو هوا. خخخ
هنوزم جای جبران هست 53
خوب اقا ما هم ی صوتی بگیم
رفته بودیم یا خانواده راه اهن ک سوار قطار بشیم بریم مشهد
فطار ۱ ساعت تاخیر داشت حالا ساعت چند بود ۱و خورده ای
گفتیم خوب بریم نماز بخونیم تو راه ک داشتیم میرفتیم نمازخونه را پیدا کنیم
یکی از دوستان ابتدایی دیدم
اقا از قضا اونا هم همون مشهد مقصد بود و هتل ها مونم یکی بود
حالا تو این سفر فک میکنی دلخوشی من چی بود ی پفک یه هندزفری و همون رفیق دوران ابتدایی
پفک ک هیچی همون دستگاه فلز یابی ک دم در ایستگاه راه اهن و سالن پروازا هست همون زد پوکندش یه صدایی دادا لامصب ۲۰ درصدش پفک بود ۸۰ درصد هوا حالا شما تصور کن این حجم از هوا توی اون گرمای دستگاه فلز یاب صدا بده
قیافه من توی اون لحظه دیدنی بود همین طور ک داشت طرف از بازرسی ورودی سال ردمون میکرد دیدیم ی چیزی گفت پوووووووک اقا ما هم پریدم تو بغل این بنده خدا ک داشت مارا میگشت حالا دیگه بدتر بهمون گیر داده بودن میگفتن شما اصلحه دارید هیچی اقا کل بساط چمدونا ریختن بیرون تا فهمیدن فرضیه شون اشتباهه دیگه رفتیم بریم نماز بخونیم ک وقتی نمازا خوندیم دیدیم اقا ملت انگاری اومدن خوابگاه ماهم گفتیم بزار یکم بخوابیم دوستم گفت این هندزفری تا بده یکم اهنگ گوش کنیم دادم بهش صدا تا ته برده بود بالا و خودشم داشت با صدای بلند میخوند هرچی میخواستم از گوشش بکشم بیرون هرچی زدم بهش بهش گفتم بابا الان بلند میشن میکشنمون زیر چک و لقد دیدم ن خدایی خیلی صدارا داده بالا تا اینکه ی بنده خدارا از خواب پروند دیگه چشمتون روز بد نبینه افتاد ب جونمون ما بدو اون بدو فک کنم کل سالن انتظارا ۳ دور دویدیم


ر
اقا رفتیم مشهد بعد همون دوست دوران ابتدایی گفت مجید بیا بریم حرم
خلاصه رفتیم حرم و دیدم صدای بیسیم پلیس نیرو ویژه دانلود کرده
گفت مجید بیا یکم ملتا بتروسنیم حالا با گوشی دکمه ای و میخواستیم صدا را بدیم بالا ک ملت بترسن یکم فک کردیم گفتیم خوب برا منم بلوتوثش کن همزمان باهم پلی کنیم
دیگه ما هی میزدیم و از کنار ملت رد میشدیم ی بار دیدیم یهو پلیس داره تو حرم کنار مردم حدکت میونه تا صدا ب گوشش خورد ب سربازه گفت بدو دنبالشون اقا ما بدو اونا بدو تا اخرش به کمک جمعیت از میون جمعیت غیب شدیم
سوتی که نه....
ولی این موضوع بین بعضی ها شایعه 4chsmu1



یه بار سر کلاس  به جای اینکه معلمو اقا صداکنم... گفتم خانم. برحسب عادت...
کل کلاس ترکید*-* نا مردا یه طوری میخندیدن انگار از عمد گفتم! :/

دخترا... وقتی معلمشون اقا باشه

پسرها...وقتی معلمشون خانم باشه
کی به این مشکل رسیدگی میکنه اخه؟؟؟؟؟؟ 
اوه اوه... راستی با این مسئله استاد گفتن چطور باید کنار اومد؟ Hanghead :/
من تنها دفعه ای که یادم میاد کسی رو استاد صدا زده باشم استاد تکواندوم بود :// .. که احتماالا اگه نمیگفتم با اسفالت یکسان میشدم 4chsmu1 (شوخی بودا...واقعا بهترین استاد روی زمین بود....ای خدا هرججا هست الهی سالم و خوشبخت باشه)
.. و استاد پناهیان البته  4chsmu1 
یکی برای حل این مشکل قدمی برداره!
بریم سراغی صوتی وحشتناک دیگه
اقا ما چند روزی اومدیم تهران خونه یکی از فامیلا فک کنم قبل اذان صبح بود
گفتم بزا یکم دیگه بخوابم اخه ساعت ۱ خوابیده بودم خوابیدم یهو بلند شدم دیدم نیم ساعت گذشت حالا میخای بری تو این تاریکی وضو بگیری تو ی اتاقی باید بری تو حال چن قدمی بری اون ور تر وضو بگیری و همین مسیرا بر گردی
اقاخیر سرمون بیدار شدیم بعد دیدم ای داد فامیلمون خوابیده وسط حال حالا چیکار کنم هرچی هم میگشتم این عینکارا پیدا نمیکردم دیگه زدم ب فاز بیخیالی و تو اون تاریکی بدون عینک رفتم ک برم یهو دیدم خدایا زیر پام خدایا انگاری نرم
شد پارا ک ورداشتم دیدم داد طرف بالا البته چیزی نگفتا ولی یه نگاهی کرد ک از صدتا حرف بدتر بود بعدش گفت خوب این لامپا روشن کن دیگه من ی لامپ بغل دستم بود زدم دیدم یا ابلفضل کل حال روشن شد سریع خاموش کردم باز دستم اشتباه رفت روش و بازم خاموشش کردم
حالا رفتی وضو گرفتی میخای نماز بخونی مگه عذاب وجدان میذاره اصلا بری تو فاز نماز
عزاداری هاتون قبول باشه1
کلا تو ماه محرم هرکسی ک ب هم دیگه میرسن میگن لعنت ب شمر و جواب میدن ک بیش لعنت یاحالا لعنت بر یزید....نمیدونم فقط اینجا رسمه یا همه جا هست...
امروز ی خانم آشنا اومد سلام و احوال پرسی..سلام داد گفت لعنت بر شمر منم هول  شدم گفتم مرسی 4chsmu1 4chsmu1 4chsmu1
بیچاره نمیدونست بخنده یا بیخیال شه1
آبروم رفت Hanghead Hanghead Hanghead
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز شروع سال تحصیلی اول ابتدایی ها بود...
یادش خیر اول ابتدایی انقدر شلوغ بودم ک هنوزم معلم اون دوران منو میبینه ب روم میاره...1
هرصبح باید میرفتی تو صف و مراسم صبحگاه و اجرا میکردی1
من اصلا خوشم نمیومد...ی روز ک با دوستم از مغازه روب روی مدرسه تغذیه هامون و خریدیم دیدم پنجره کلاس بازه و نرده هم نداشت...تو کوچه هم خب کسی نبود..مخ بیچاره دوستم و زدم و مجبورش کردم برام قلاب بگیره ک از پنجره برم داخل کلاس و بعد هم اون بیاد و تو صف نریم دیگه..
ب هر طریقی ک بود بعد از تلاش فراوان از پنجره ک قدمون هم بهش نمیرسید رفتیم داخل کلاس و داشتیم کیف میکردیم و برنمه ریزی برای تکرار این کار ک درست در همین حین انتظامات محترم ک پایه ی پنجم بودن وارد کلاس شدن و مارو گرفتن و جلو همه بردن پیش مدیر ..1
مدیربعد از اطلاع از طریقه ی وردمون ب مدرسه ب قدری شگفت زده شده بود ک تا ی ربع بعدش من و بغل کرده بود و میخندید 4chsmu1 4chsmu1
بعد از اون هم پنجره هارو نرده زدن1

میگم کار زشتی کردن پنجره هارو نرده زدن 65

[تصویر:  16598802-1869-l.jpg]
دیشب میخواستم وسایلمو جا به جا کنم
ولی خیلی بودن
برای اینکه فقط یکبار جا به جا شم بعضیاشو با تقلب جا به جا کردم مثلا دنپایی ها رو پام کردن شارژد رو گذاشتم تو کیف لپتاپ گیره سرها رو زدم سرم ...
بعد یک ساعت دیدم بابام یه طوری نگاه می کنه دست زدم سرم دیدم ده جور گیره سر روی سرم زدم  65

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1397 شهريور 31، 20:44)می توانم نوشته است: دیشب میخواستم وسایلمو جا به جا کنم
ولی خیلی بودن
برای اینکه فقط یکبار جا به جا شم بعضیاشو با تقلب جا به جا کردم مثلا دنپایی ها رو پام کردن شارژد رو گذاشتم تو کیف لپتاپ گیره سرها رو زدم سرم ...
بعد یک ساعت دیدم بابام یه طوری نگاه می کنه دست زدم سرم دیدم ده جور گیره سر روی سرم زدم  65

Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69)
درستش هم همینه1
منم خیلی مواقع اینجوری میکنم اما دیگه گیره سر ها ابتکاری بوده Gigglesmile
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان سوتی یا شلوغ کاری دارید بنویسید خب1مثلا از دوران مدرسه یا دانشگاه...همینطور ک رفت و برگشت نبوده ک حتما ی اتفاقی افتاده دیگه 1
من در مدرسه هیچ شلوغی نداشتم
اما یه باااار
فقط و فقط یه بار
یکی از بچه ها یه ترقه آورد گفت بندزایم دفتر معلمان  65
من و یک نفر دیگه داوطلب شدیم . من نقشه رو کشیدم که با هم خمیده خمیده بریم بعد من آهسته لای در رو باز کنم اونم ترقه رو روشن کنه و بندازه تو دفتر من آروم در رو ببندم
Gigglesmile
این بزرگترین خلاف زندگی نن بود ولی به یاد آوردن چهره دبیرا بعدش هنوزم نشاط آوره  Khansariha (69)

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1397 شهريور 31، 21:30)می توانم نوشته است: من در مدرسه هیچ شلوغی نداشتم
اما یه باااار
فقط و فقط یه بار
یکی از بچه ها یه ترقه آورد گفت بندزایم دفتر معلمان  65
من و یک نفر دیگه داوطلب شدیم . من نقشه رو کشیدم که با هم خمیده خمیده بریم بعد من آهسته لای در رو باز کنم اونم ترقه رو روشن کنه و بندازه تو دفتر من آروم در رو ببندم
Gigglesmile
این بزرگترین خلاف زندگی نن بود ولی به یاد آوردن چهره دبیرا بعدش هنوزم نشاط آوره  Khansariha (69)

این ی بار والله مقابله میکنه با تمام شلوغی های من تو مدرسه1
من بیشتر ابتدایی شر بودم..راهنمایی و دوستام شلوغ تر بودن و من خیلی آروم و چون جهشی خوندم دوران خوشی نبود اذیت شدم با بزرگترا جور نمیشدم...دبیرستان اما خوب بود1
مثلا دوم دبیرستان روز معلم کیک داتیم دبیر فیزیک گفت برا خوردن کیک براش چاقوی تمیز بیاریم از آبدار خونه من و دوستم هم رفتیم از آزمایشگاه ی چاقویی ک همش باهاش دل و قلوه ی گوسفند و تیکه تیکه میکردن برداشتیم و ب جای شست و شو با آب هم پنجره رو باز کردیم و فرو کردیمش تو برف و با مانتو هامون تمیزش کردیم بردیم دادیم بهش 4chsmu1 4chsmu1 4chsmu1


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان