عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 
نظرات فوق العاده ای داشتین 
تشکر می کنم از همتوون 
فکر میکنم دو مورد رو باید مد نظر داشت 
یکی اینکه موارد گذشته و تلخی که تمام شده و ازش رد شدیم مسلماً یکم زمان باید بگذره تا به خود بیایم در این شرایط هدف گذاری و چشم داشت به اینده ، دوباره و دوباره به براورده کردن ارزوهامون پرداختن ، در اصل آرزو داشتن و ساختن خیلی مهمه 
فکر میکنم خیلی مهمه که ادم بتونه دوباره ارزو داشته باشه تا بتونه زندگی کنه ادم بدون داشتن ارزویی که دلش رو پر از شور و شوق زندگی کنه نمیتونه ادامه بده 

دومین مورد اتفاقاتی هستش که میفته و عواقبش با ادم میمونه یعنی به طور کامل تموم نمیشه ، این ها با گذر زمان هم تلخیای خودش رو به جا میذارن در این شرایط فکر میکنم اولویت بندی خیلی مهمه توی این شرایط خیلی سخت تر و خطرناکتر هستش ، دائماً باهاش سر و کله می زنیم و فراز و نشیب روحیه ای فراوان داریم 
اولویت بندی زندگی جوری باشه که اتفاقات رو کنار بزنه  و انگیزه انقدر قوی باشه که بتونیم تحمل کنیم شرایطی که در حال رخ دادنه و شرایطی که گذشته 
حالا بخوایم روحیمون رو دائماً تقویتش کنیم فقط با مرور اهداف و برنامه ریزی رسیدن بهشون میشه زندگی رو اسونش کرد .
 باید بگم خیلی خیلی خیلی باید خودمون رو دوست داشته باشیم و بدونیم یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم که زمان رو از دست بدیم .
ذهن قوی می خواد و ذهن از تمرین های زیاد قوی میشه .
روح رو باید تقویتش کرد که صبور باشه و قوی .
بعد از ضربات مداوم ادم پوستش کلفت میشه ولی چجوری روح یاد میگیره قوی شه ؟
سعی کنیم تمرین داشته باشیم که حالمون دست خودمون باشه نه شرایط و محیط اطراف 
این موقع هستش که میتونیم خودمون رو تحت کنترل بگیریم .
در نهایت می تونم بگم هممون شرایط سخت رو زیاد تجربه کردیم زمانی رو به نقاهت گذروندیم بعضیا هم مثل من اول از خودمون انتقام گرفتیمم به شیوه های مختلف مثلا زیاد خوابیدن ، خود زنی ، قرصای مختلف استفاده کردن ، دخانیات و ... اما تهش باز هم به پوچی رسیدیم و گفتیم بسه تا کی و دوباره از نو شروع کردیم با این تفاوت که ادم قبلی نبودیم چون تجربه کردیم .
پس خودمونیم که میتونیم خرابش کنیم یا ابادش کنیم .
تمرین کنیم و باز هم تمرین کنیم .
کلی حرف دارم ها 
بازم میام احتمالا کاملش کنم ....
او که حافظ توست هرگز نخواهد خوابید ...

2uge4p4 Khansariha (69) 2uge4p4
 سپاس شده توسط
سلام
گذشته چه بخوایم و چه نخوایم جزیی جدا نشدنی از مسیر زندگی ماست اما نحوه برخورد ما با این گذشته میتونه تو ادامه مسیر زندگی خیلی کمک کننده باشه
من مدتها به گذشته فکر میکردم به اشتباهاتی که داشتم و پشت بندش خیلی خودمو سرزنش میکردم این سرزنش باعث می شد توان حرکات جدید نداشته باشم چون با توجه به تجربیات بد گذشته نوعی ترس وجودمو فرا میگرفت و اجازه حرکت رو به جلو رو بهم نمیداد
مدام به این فکر میکردم ای کاش برمیگشتم به 20 سالگی و فلان کار رو انجام میدادم یا نمیدادم ..ای کاش تو فلان سال فلان اشتباه رو مرتکب نمی شدم ای کاش و...
ساعتها و ساعتها فکر من به گذشته بود گذشته ای که هرکاری میکردم ازش جدا شم فایده ای نداشت هرجا میرفتم حرفم همین گذشته بود ظلمی که در حقم شده بود و خلاصه خیلی حال بدی بود
تااا اینکه ی دوره اموزشی رفتم این دوره برای دیگران پولی بود ولی برای من رایگان بود چون مدیر شرکتمون مدرسش بود و این ی فرصت عالی برام محسوب می شد
من تو اون دوره یاد گرفتم با گذشته تسویه حساب کنم و شیوه برخورد با افکار خوشایند و ناخوشایند گذشته رو یاد گرفتم

یاد گرفتم شیوه برخورد با گذشته میتونه به چند صورت باشه:
-خاطرات گذشته رو میشه تعمیر کرد ....> به این معنا که نگاهمو بهشون عوض کنم درسی که تو اون اتفاق بوده رو یاد بگیرمو رهاش کنم
- به سطل آشغال انداخت اونا رو ...> خاطرات بدردنخور ازاردهنده ای که روحمو میخورن رو به زباله دانی تاریخ زندگیم بندازمو بهشون فکر نکنم
-به دیگران منتقل کنم..>تجاربی که از گذشته زندگیم بدست اوردم موفقیت ها و شکست ها رو به دیگران منتقل کنم و درسی که تو اون اتفاقات بوده رو برای دیگران بازگو کنم
یاد گرفتم خاطراتی که عین ی بار سنگین رو دوشم هست رو بنویسم خاطراتی که عین خوره روحمو در انزوا میخوره و باهاشون خداحافظی کنم و بذارم تو گذشته بمونن و نذارم انرژی حرکتمو بگیرن

گریه کردم وقت خداحافظی با بعضی از این خاطرات اما اینقد جونمو به لبم رسونده بودن که خواستم جدا شم ازشون و دیگه ذره ای فکرمو درگیر خودشون نکنن
و بعد سوزوندمشون..دیگه اسیر خاطراتم نیستم البته این حس مطلق نیس بهرحال ادمیه و خاطراتش اما سعیم اینه هر زمان اومدن به ذهنم یاده این بیفتم ک من سوزوندمشون و دیگه جایی تو زندگیم ندارن

و الان به دوستام یاد میدم چطور از شر خاطرات بد گذشته خلاص شن و به ارامش برسن و نذارن انرژی و توانشون برای انچه که تغییرش در توانشون نیس هدر ندن
و بدونن عمر در حال گذره و زمان هرگز باز نمی گرده
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
 سپاس شده توسط
موضوع پانزدهم:
این موضوع رو آرمین عزیز مطرح کرده بودن.
سوال مهمیه که باید بهش پرداخت.

نقل قول: آیا ترک مختص به یک سری افراد خاصه؟
اینکه آرمین کلی هدف داشته باشه، عاشق کلی هدف و طاهر کلی هدف؛ برای رسیدن به پاکی کافیه؟

من و تو خوب می دونیم آدم های زیادی اینجا اومدن و آدم های کمی با پاکی خارج شدن.
آیا آدم های موفق کانون متفاوتن؟
بارزترین ویژگی های اون ها چیه؟
این ویژگی ها ذاتیه یا کسب کردنی؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
به نام خدا

کسایی که توی این سایت عضو هستن، همگی یه ویژگی مشترک داریم و اونم تصمیمیه که برای ترک یه عادت مخرب گرفتیم. اگر از خودمون بپرسیم چرا،

قطعا همه یه جواب نمیدن چون اهدافشون یکی نیست و هدف یه آدم خاصِ خودشه.

راجب اینکه آیا ترک مختص افراد خاص هست من میگم نه. به صورت کلی اگه بخایم بگیم، هرکسی ممکنه به هرچیزی اعتیاد داشته باشه. موبایل، چای، کامپیوتر، مواد مخدر یا خ.ا

راجب سوال دوم که هدف برای ترک کافیه... نه نیس چون از هدف گذاری تا تعهد و عمل خیلی فاصله س. باید اول از هرچیزی هدف رو باور کرده باشیم تا تعهد رو بتونیم حفظ کنیم و سعی کنیم بهش برسیم.

سوال سوم که آیا آدمای موفق کانون متفاوتن... بله متفاوتن ولی فقط توی زمینه ی ترک خ.ا ... ما هممون آدمای معمولی هستیم و هیچکدوم برتری یا نقصی نسبت به بقیه نداریم. ولی کسی که توی یه راهی نسبت به بقیه موفق تر عمل کرده و تونسته خودشو سرآمد کنه، قطعا یه چیزی داشته که اونایی که موفق نبودن، نداشتن

بارزترین ویژگی اونها رو هم میتونم بگم همت و اراده شون هست. چون هدف رو همه گذاشتیم ترک، پس مقصد یکیه. هرکسی میتونه از جاده خودش بره ولی تندی و کندی حرکت به خود شخص بستگی داره.

ویژگیای آدم موفق توی ترک خ.ا یه بخشش میتونه ذاتی باشه ولی عمده ش کسب کردنیه و بنظرمن بستگی به امید ما به آینده و حسرت ما از گذشته تلف شده مون داره.
شاید آن نور که از پنجره می آید خداست.
                                                   شاید آن قهقهه ی کودک و آن عطر خوش یاس خداست
شاید آن چشمان تو وقتی نگاهم میکنی
                                                   معجزه، آن لحظه های نابِ عشق، اینها خداست
او سر آغاز من است، جان من است
                                                   در تمام لحظاتم، حامی و حاضر  خداست
دارم از عمق وجودم میفشانم عشق او
                                                   آرزویم بَرِ پردیس، درآن عرشِ خداست
زندگی را زندگی خواهم نمود
                                                   هرچه من دار و ندارم، همه از لطف خداست
آدمایی که میتونن و جرات و قاطعیت شروع جدید رو دارن، (اینکه بتونن ذهنا، جسما و روحا از گذشته کنده بشن)
به یاری خدا موفق میشن.
به نظرم مهم ترین تفاوت این افراد اراده قویشون هست 302
اراده ای در مقابل قوی ترین کشش درونی انسان...
: )
Just Do "THE RIGHT THING" H
نظر من اینه 
والبته خودمم وقتی این ویژگی هارو در خودم تقویت کردم تعداد روزهای ترکم بیشتر بوده

اول انگیزه ی ترک و هدف از ترک ... یه هدف بزرگ که حاضر باشی به خاطرش از این نفس بسسسیار وسوسه کننده بگذری
و بعد اراده ی خیلی قوی( خیلی هم مهمه) که این اراده قوی به شخص برای مقابله با این وسوسه و عوامل ایجادکننده ی اون کمک کنه
البته قبل از اینا امیدواربودن به اینده و پیشرفت خیلی موثر و مهمه 53
1396/6/13
یک قدم به سوی تو...

***  ترک یک گناه ، نذر لبخند امام زمانم  ***
[تصویر:  nasimhayat.png]
Sham عاالیه  Sham





 سپاس شده توسط
سلاااام
تجربه خودم رو میگم از دیدن افراد مختلفی ک توی کانون بودن
کسانی میتونستن واقعا موفق باشند ک خ ا براشون چیز کم ارزشی شده بود
مواقع وسوسه کنترلشون نسبت به خودشون خیلی اگاهانه و بالا بود یعنی واقعا میخواستن ک خ ا رو کنترلش کنن پس جوابگوی وسوسه ها نبودن و به بهانه های مختلف اونو پس میزدن و خودشون رو در معرض خ ا قرار نمیدادن
( این خیلی مهمه )
چجوری بدست میاد؟ وقتی واقعا خواهان ترک باشیم واقعا بیزار باشیم از خ ا و واقعا بخوایم از زندگیمون بیرونش کنیم نه اینکه سرسری بگیریمش
تمام این ویژگی ها به دست آوردنیه با تلاش و تمرین
واقعا اگر کسی بخواد ترک کنه در بدترین شرایط خودش رو در معرض انجام خ ا نمیذاره هرچقدر هم ک وسوسه شدید باشه مسئله اون خواستن از عمق وجوده ( این هم یه تجربه شخصیه من روز اولی ک اومدم کانون چنددددین بار در روز شکست داشتم و ۱۰ روز برام آرزو بود ولی اروم اروم بعد از چندماه از شروع ترک ۴۰ روز رو تجربه کردم خیلی شیرین بود و بعد ازون رکوردهای بهتر و بهتر)
و یه تجربه شخصی دیگه این ک اگر ادم هدفی رو با عشق و علاقه توی زندگیش دنبال کنه ک کل روز درگیرش کنه به کار و تلاش و پیشرفت توی اون هدف کوچکترین فکری ب خ ا نمیکنه این مطلب توی زندگی کلا محو میشه

ببخشید ازین تجارب گفتم اگر جای اشتباهی هستش معدرت میخوام
او که حافظ توست هرگز نخواهد خوابید ...

2uge4p4 Khansariha (69) 2uge4p4
من فکر می کنم ترک برای یه سری افراد خاصه.

این افراد خاص کسانی هستن که دغدغه ی درست و واقعی دارن
و این دغدغه، اون ها رو به تلاش لازم، کسب مهارت های مورد نیاز و برطرف کردن نقاط ضعف شون می کشونه.

اینکه ما جزء این دسته از افراد خاص قرار بگیریم یا نه به خودمون برمی گرده و نه هیچ چیز دیگه.

دغدغه داشتن به تنهایی کافی نیست
همچنان که تلاش به تنهایی،
کسب مهارت به تنهایی،
یا برطرف کردن نقاط ضعف به تنهایی کافی نیست.

این ها کنار همدیگه قرار می گیره و از ما یه آدم خاص می سازه

بارزترین ویژگی آدم هایی که ترک می کنن:
دغدغه مند بودن
کوشا بودن
همواره به دنبال رشد و پیشرفت
پذیرای نقاط ضعف و ناامید نشدن از تغییر

من فکر می کنم این ویژگی ها کسب کردنی باشه

قرار نیست کسی که متولد میشه از زمان طفولیتش دغدغه ی ترک خ.ا داشته باشه!
ممکنه حتا این کار رو در برهه ای از زمان با میل و اشتیاق هم انجام میداده باشه.
در برهه ای از زمان حتا دغدغه ی ترک رو پیدا می کنه، اما چون واقعی و درست نیست، راه به جایی نمی بره
و ده ها سال طول بکشه تا به اون دغدغه ی اصلی برای ترک برسه.

و
نکته ی دیگه اینکه
کمتر انسانی رو دیدم که تو ترک خ.ا موفق باشه 
اما تو زندگی شخصی خودش یه آدم درب و داغون و شکست خورده.

به همون اندازه که برای خودمون وقت میذاریم و بزرگ میشیم،
در سایر جنبه های زندگی هم می تونیم موفق تر عمل کنیم.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
موضوع شانزدهم
همه ی ما توی زندگیمون اهداف کوتاه و بلند مدتی داریم
و از صبح که بلند می شیم تا شب کارهایی رو انجام می دیم
و کارهایی رو دوست داریم که انجام بدیم
اما آخر شب، کمتر کسی هست که احساس رضایت از روزی که گذشته داشته باشه

اما

آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

سلام!

به نظر من فکر برتر میتونه انگیزه برتر و به مراتب هدف برتر و زندگی برتر بسازه.
همه آدمها تواناییاشون مشترکه.اما اون کسی تواناییاشو بروز میده که اول خودشو بشناسه و بدونه چی میخواد.
هر وقت فهمیدی چی میخوای اون وقت تازه مسیر زندگیتو شروع میکنی به پیمودن.ربطی هم به سن و جنسیت نداره.
اون وقت دیگه امکان نداره شکست بخوری.چون انسان بر همه چیز در دنیا سیطره داره و طبعا فقط خودش میتونه به خودش در پیمودن مسیر یاری برسونه.
به امید موفقیت همه در مسیر زندگیشون
نقل قول: آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟

من خیلی به این سوالا فکر کردم
بارها و بارها و بارها از خودم پرسیدم
به این لحن و لحن های دیگه با این جمله بندی و جمله بندی های دیگه

بعید می دونم هیچ وقت در یه لحظه ای زندگی به خودم گفته باشم آی چقدر خوش بختم، اما خیلی ام به واژه خوش بختی فکر نکردم !
راستش بیشتر به پوچی و غیر پوچی فکر کردم
به آرامش و طوفان فکر کردم
به امید و ناامیدی فکر کردم
به تلاش و دلمردگی فکر کردم
اما خوش بختی و بد بختی انگار برام خیلی معنی نداده راستش بیشتر برام تعریف خوش بختی تو این لغتهایی که گفتم بوده و البته یه چیزای دیگه

و دقیقا بود و نبود همین چیزا بوده و البته یه چیزای جبری دیگه که بگم اینا نیستن و بعدش ببینم که خوشبخت نیستم
اینکه می گم چیزای دیگ چیزای جبری مثل جنسیت خانواده محل تولد نقص های جسمی و ...
اما مهمترین چیز به نظرم ترس بوه و ناامیدی و جبر که انگار مثل بختک رو زندگیمون افتادن ول کنم نیستن

عدم خوش بختی چقدرش ذهنیه چقدرش غیر ذهنی ؟
خب اصلا خوش بختی یه چیزیه از تو ذهن
همه ش مال ذهنه
ذهن داره داد می زنه که آقا جان گره هست که خوش بخت نیستی
شایدم می خواید بگید چقدرش توهمه چقدرش واقعیت ؟
نمی دونم اینو
شاید خیلیا باشن که آرزوی شرایط منو داشته باشن ! (شاید) اما باعث نمی شه من بگم آهان خب پس عیب نداره دیگه پس حتما من خوش بختم یا خدا رو شکر جای اونا نیستم

فاصله من تا خوش بختی
یه گام بزرگه
گام گذاشتن پشت ترسهام پشت وابستگی هام پشت کسانی که دوستشون دارم پشت محیط امنم
برام تصویر پیچ جاده است بالای کوه پشت مه
خیلی دور

عجیبه نه؟
هیچ پاسخی نداشتم
سالیانه که دنبال جواب این سوالام
فقط شرکت کردم که عاشق خان فکر نکنن فکری واسه جواب نکردیم
فکر کردیم آقا
جواب نیست حتی قدر یه احتمالی که بگم این کار یا این راه می ره تا برسه خوش بختی تازه بعد یه پیچ می ره تو مه اونم وسط کوهستان



پی نوشت :

ا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟ خیر
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟ اول از همه هدف یا مثلا آرزو میل به حیات ، انگیزه چیزایی از این دست که ظاهرا هیچ وقت نداشتم 
این اصلیترینشه یه مفهوم که قرار بگیره مقابل پوچی ناامیدی دلمردگی و طوفان
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟ زیاد معنی این سوالو درک نکردم 
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟ مسیر زیادیه حداقل اندازه قد خودم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
نقل قول: آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟ 
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟ 
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟
من خودم رو خوشبخت نمیدونم چون به هدفای بزرگم دست پیدا نکردم
خوشبختی برای من یعنی براورده شدن چهارهدف مهم : 1- ترک این لعنتی 2- موفقیت علمی که مد نظر دارم 3- موفقیت کاری 4- ازدواج و شروع زندگی
این احساس عدم خوشبختی ناشی از کمبود ها هستش و کاملا واقعیه 
با خوشبختی فاصله ام خیلی نزدیک میشه اگر ترک کنم و حال روحیم مناسب بشه دوباره
نقل قول: آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟ 
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟
زیاد به این سوال فکر کردم.... مربوط به الانم نیست. قدیما هم زیاد فکر میکردم....
اما میتونم بگم نگرشم نسبت بهش خیلی عوض شده ....
راستش تا الان داشتم از دیدگاه علی ۶ ماه پیش به این سوال جواب میدادم که دست برداشتم از نوشتن.... خوندنش شاید جالب نباشه.
الان تقریبا خودم رو خوشبخت میبینم. (‌ حدودا ۷۰ تا ۷۵ درصد )
چون با وجود تمام مشکلایی که دارم، دیگه زمانم رو زیاد صرف غصه خوردن براشون نمیکنم. بلکه روی این مشکلات فکر میکنم و دنبال راه حل میگردم.
مثلا امروز خیلی عصبی بودم بابت خرابی که به بار اومده بود،‌ جوری که نمیدونستم چجوری خودمو خالی کنم. یکم ریلکس کردم رفتم بیرون از خونه و بعدم تقریبا یادم رفت چی شده بوده. و وقتی برگشتم خونه دنبال روی راه حلش فکر کردم.... ( اگه ۶ ماه پیش چنین اتفاقی میوفتاد تو خودم میریختم و هی با خودم کلنجار میرفتم و تا یک هفته هیشکی جرات نمیکرد طرفم بیاد  4chsmu1 )
چون سعی میکنم توی بدترین شرایط هم خودمو به ناراحتی نزنم  و شادیمو فدای غم نکنم (‌ اما بعضی وقتا هست که از دستم در میره و یکم احساسی میشم و گریه میکنم ... )
چون همیشه دنبال اینم که اطرافیانم رو سوپرایز کنم و تو ذهن دیگران یه خاطره خوب ازم بجا بمونه و وقتی یادشون به من افتاد ناراحت نشن ...
دیگه در همین حد بگم کافیه .... مطمئنم همه یروزی این حس خوب رو تجربه میکنن
انقدر این حس خوبه که میخوای همه جا داد بزنی . اصلا نمیتونی خودتو کنترل کنی از بس که شادی  317
اگه بتونم یه سری عادات باقی مونده هم برطرف کنم ( دارم سخت تلاش میکنم ) اون ۳۰ درصد هم خورد خورد بهش اضافه میشه 
53 53 53
[تصویر:  1.png] 
(1397 ارديبهشت 13، 21:30)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
موضوع شانزدهم
همه ی ما توی زندگیمون اهداف کوتاه و بلند مدتی داریم
و از صبح که بلند می شیم تا شب کارهایی رو انجام می دیم
و کارهایی رو دوست داریم که انجام بدیم
اما آخر شب، کمتر کسی هست که احساس رضایت از روزی که گذشته داشته باشه

اما

آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟
چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟
چقدر با خوشبختی فاصله داری؟





آیا تو خودت رو خوشبخت می دونی؟ اگر آره، چطور این اتفاق افتاده؟
اگر نه، چه چیزی یا چه چیزهایی توی زندگیت نیست که بودنشون برای احساس خوشبختی لازمه؟


نه.احساس خوشبختی نمی کنم.گمون کنم دلایل مختلفی داره که یک سری از دلایل برمی گرده به خودم مثل نداشتن برنامه ریزی صحیح در زندگی،تلاش کافی و وافی نداشتن،خستگی و بی حوصلگی و تنبلی،هدر دادن وقت و پرداختن به کارهای فرعی و بی خودی، از همه مهم تر هم خ.ا
یه سری از دلایل هم هست که دست خودم نیست مثل حالت خمودگی افراد جامعه،وجود تنش و اضطراب در جامعه،فشار اقتصادی،ناهنجاری های اجتماع و ...



چقدر از این احساس عدم خوشبختی واقعیه و چه قدرش ذهنیه؟

خب بخش زیادی از این احساس واقعیه ولی خب بخشی از اون هم ذهنیه.مثلاً اینکه من دوستم رو که می بینم مدارج بالای تحصیلی رو طی کرده یا دوست دیگری رو می بینم خیلی خوب داره پول در میاره، این احساس غبطه ای که نسبت به اون ها پیدا می کنم که چرا من نتونستم مثل اون ها باشم، در وهله اول خیلی خوبه و شاید همین موتور محرکه ای بشه برای تلاش و تکاپوی بیشتر.اما اگر این رو در نظر نداشته باشم که بابا خب اون رفیقم استعدادش از من بالاتره یا محیط خانوادگیش طوری بوده که شرایط تحصیل یا درآمد بالا براش فراهم شده، اگر این رو در نظر نگیرم، مسلماً ضربه می خورم. در این صورت احساس عدم خوشبختی من غیر واقعی و ذهنیه و من که خودمو با اون ها مقایسه کردم،توانایی و امکانات خودم رو در نظر نگرفتم.
از دیگر سو اگر من گاهی خودم رو، کارم رو، تحصیلاتم رو، وضع مادی خودم رو با افراد پایین تر از خودم مقایسه کنم، چه بسا احساس خوشبختی زائدالوصفی هم می کنم و خدا رو هم از این بابت شکر می کنم.



چقدر با خوشبختی فاصله داری؟

فاصله من با خوشبختی بسته به ذهنیت من از مفهوم خوشبختی داره.من با ذهنیتی که از مفهوم خوشبختی برای خودم دارم، احساس می کنم خیلی باهاش فاصله دارم.اون قدر زیاد که اگر از این ساعت به بعد تا آخر عمر با تمام توانم هم بدوم، احساس می کنم بهش نمی رسم.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان