عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

وقتی با کامپیوتر تو کانون بودم فوق یهویی  پدر اومد توی اتاق  vayy 
اصلا چشمام قفل شد به صفحه کانون 22 
 پدرمم  تو صفحه قفلی زد 22
 
برگام ریخت اونموقع fiesta

البته یک تاپیک خوب کانون بود 42

گفت چیه؟  گفتم سایت علمیه Smiley-face-biggrin و خداحافظ

خلاصه ، این سوتی یادآور شد که  لااقل به پاس همین امکاناتی که برامون فراهم کردن تا زندگی راحت تر باشه ، ترک کنیم
از این راحتی سواستفاده نکنیم که ضربه اش خودمون میخوریم
چند وقت پیش برا خواهرم خواستگار اومده بود ،بماند ک اولش برادر داماد من و با عروس اشتباه گرفته بود و بعد از دوساعت فهمیده بود من خواهرم  65

وظیفه ی چای بردن ب دوش من بود ،انقدر قبلش فشار روم بود و استرس داشتم  انکار خواستگاری منه 22
سینی و ک برداشتم دستام میلرزید و جو هم انقدر متشنج بود و همه در سکوت بودن ک صدای فنجون ها ک تو سینی بودن و با لرزش دست من در مویمد و همه فهمیدن ک من دستام میلرزه و آبرو نموند 9

آخرین نفر داماد ته مجلس و دور از همه نشسته بود ، وقتی بهش رسیدم (اون بیچاره هم از عرقی ک میریخت د حال غرق شدن بود ) دیگه خیلی عصبی بودم ک چرا دستام لرزیده ،اونم با استرس آروم گفت پس داداشتون چ ؟ 
ی تشری زدم بهش گوتور گوروم بابا : بردار ببینم بابا  Gigglesmile
د آن لحظه ک فهمیدم چ گفتم اینظوری شدم : 9
اونم اینطور: 1744337bve7cd1t81
ن اون انتظار داشت من عضبانی بشم ن خودم انتظار داشتم از دهنم در بره تشر بزنم Gigglesmile
فکر کنم ترسید چای و بریزم روش از عصبانیت ک فوری برداشت  4chsmu1
یادش بخیر چقدر خجالتم شد  36


هعی..... Badbakht
هفته پیش خواهرم تو یک گروه خانوادگی عکس یک نوزاد گذاشت گفت بگین این کیه ؟
من هم فکر کردم این پسر خالمه با اعتماد به نفس نوشتم هر کی که هست فقط خدا نکنه که دختر باشه چون اگه دختر باشه با این قیافه مامان و باباش باید تورشی اش بندازن  24
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه بعد از نیم ساعت داییم با پیام هایی که تقریبا محتواش۰۰۰۰ Khansariha (51)
بینمک و اورانگوتان و فردا باید بری فلان جا من وسط راه منتظرتم تو خودت تا سال پیش کخ پیله بودی و قابل پخش نیست۰۰۰۰ Khansariha (49)
همراه زن دایی ام Killو دختر و پسر دایی ام مثل متحدین آماج حملات خودشون قرار دادن Khansariha (58)
 اما دم دو تا خاله ام و خواهرم گرم  عین متفقین هوام داشتن Cowboypistol 
مامان و شوهر خاله هام هم که بی طرف بودن بابام هم که می خندید Khansariha (13)  بعد تازه فهمیدم این عکس نوزادی های دختر داییم بوده 
Khansariha (57)
اما باز هم شانس آوردم آماج حملات فیزیکی داییم قرار نگرفتم 
شوهر خاله ام هم که تازه بعد چند روز منو دید گفت دمت گرم خیلی حال کردم 6
ماجرا برا چندین سال پیشه
یه فامیلی داشتیم پسرش بیمار شده بود رو ب موت بود،
هر کی میومد عیادتش مامانش خودشو مینداخت جلو گریه میکرد میزد سر و صورتش 
خدایا منو جای بچم ببر 
خدایا اینو بزار منو بکش 
خدایا این جووتی نکرده پیش مرگت بشم..... 53258zu2qvp1d9v
همه کلافه ده بودن از تعارفای الکیش  Hanghead
ی دختر جوون داشت،
ی نصفه شب همه خواب بود چراغ نفتیا همه خاموش،
دختره ی چادر مشکی میزاره روی سرش میاد بالای سره خانومه میگه
هوووی مو عزراعیلوم اومدم جونتو بگیرم ، خودت گفتی جای این بچه بکشمت، دیگه جون پسرتو نمیگیرم خودتو میکشم،
زنه بلند میشه میزنه تو سر و صورتش : نهه ایناهاش پسرمو بیا بکشش م میخام زنده بمونمم
دختره از خنده نتونست دووم بیاره بهش میگه، 
دیگه هیشکی ندید اون خانونه قربون صدقه کسی بره 65
-
.
.
.
(1399 اسفند 1، 3:16)_رعنا_ نوشته است: هر چی دوست داشتین ازش بخندین . طوری نیست 4chsmu1
رعنا 3 ساله از شیراز Khansariha (13)

[تصویر:  P_20210219_020731_vHDR_On_1.jpg]
به ترتیب از چپ به راست 4
آدمی که تو سرش کلی صدای مزاحم داره
آدمی که دیگران را دوست داره
آدمی که حرف آخر را میزنه
آدمی که مثبت فکر میکنه
آدمی که منفی نگره
آدمی که تو خیال و توهم خودشه
آدمی که فقط حرف هایی که بهش دیکته شده را میگه
آدم مهربان 

ببخشید تمیز نشده . پاک کن درست و حسابی پیدا نکردم. Hanghead


یاد نقاشی های دوران مدرسه افتادم  [تصویر:  4chsmu1.gif] 
مداد رنگی نداشتیم از این شکلک ها پیدا میکردم از اینور اونور میکشیدم که نیاز به رنگ آمیزی نداشته باشه

بچه های امروزی کانون خیلی سنشون کمه و اکثرا زیر 20 سال هستن و درکی از گفته های من نخواهند داشت  65
ولی سعی میکنم به عنوان فسیل کانونی جوری توضیح بدم که راحت تر درک کنین . 

ما تو محله ای زندگی میکردیم که تقریبا همه یه شکل بودن 
تو اون محله ما کلا خرید مداد رنگی برای بچه رسم نبود ! نهایتا یه مداد رنگی 6 رنگ میخریدن که بچه خوش باشه
کلا داشتن یه مداد رنگی 12 رنگ جعبه فلزی یه چیز فوق لاکچری و اشرافی محسوب میشد . 

برای من تا اخر دوران ابتدایی مداد رنگی نخریدن . البته مداد رنگی از مدرسه جاییزه میگرفتم ؛ ولی بود و نبودش خیلی فرقی نمیکرد
دوران ابتدایی که بودم بابت هر نمره ی 20 کارت 10 آفرین جاییزه میگرفتیم
ما باید ده تا از این کارت ها جمع میکردیم تا مجموعش میشد 100 آفرین . وقتی صد افرین میشد میتونستیم بریم جاییزه بگیریم

حالا این مدرسه ای که من درس میخوندم یک جاییزه بیشتر نداشت . کل بودجه ی مدرسه رو داده بودن یه گونی مداد رنگی 6 رنگ خریده بودن 

مدادهای توش کلا به ده سانت نمیرسید . حالا رنگاش چی بود؟ قهوه ای ؛ سبز ؛ زرد ؛ سفید ؛ مشکی ؛ قرمز
مداد قرمز و مشکی رو که خودمون داشتیم کلا به کار نمیومد
سفید هم که اصلا معلوم نبود نقشش چیه ؛ هیچوقت فاز طراح این مداد رنگی رو نفهمیدم چرا سفید گذاشته بود

یعنی در اصل سه رنگ داشت . قهوه ای ؛ زرد ؛ سبز
من همیشه عاشق دریا بودم ؛ همیشه هم دریا رو قهوه ای میکشیدم [تصویر:  65.gif]  
انگار ملت اومدن گند زدن تو دریا رفتن ... 

حالا سه رنگ بودنش به کنار ؛ مشکل اصلی این بود این مداد رنگیا کلا ده سانت بود طراحیش هم یجور بود وقتی به مداد یکم فشار میاوردی هسته ی مداد از تهش میزد بیرون !

نصف بچه های کانون الان سنشون نمیرسه هیچکدوم این تجربه رو ندارن کلا نمیدونم چی میگم . هسته ی داخل مداد خیلی ول بود تا یکم مداد رو فشار میدادیم رو برگه هسته مداد از تهش میزد بیرون 

همیشه وقتی میخواستیم با این مداد ها رنگ کنیم باید انگشت شصت دست چپمون رو ته مداد نگه میداشتیم که هسته ی مداد ته تهش نیاد بیرون با دست راست به سختی رنگ میکردیم

بعد معلم هم هی میومد میگفت رنگتون از خط نزنه بیرون . آخه لامصب دقیقا چجوری نزنه بیرون؟ از 10 تا انگشت دارم همزمان کار میکشم که فقط بتونم از این مداد یکم رنگ تحویل بگیرم


هر سری هم که کارت صد افرین جمع میکردیم میرفتیم برای جاییزه همین یه مدل مداد رنگی رو بهمون میدادن . 

تو خونه هیچوقت کلا مداد رنگی نخریدن همیشه مامانم میگفت همینایی که جاییزه میگیری خوبه . بعد انقدر مداد رنگی جاییزه گرفته بودم یه پلاستیک فریزر پر از مداد رنگی داشتم ولی کلا سه رنگ بیشتر نداشت . 

 خواهرم از من بزرگتر بود یه سری دیدم نشسته خونه داره با مداد سیاه نقاشی میکشه


تو کتاب هنر که داشتن عکس یه پارچ بود با سیاه قلم میکشیدن ؛ دفتر رو سیاه میکردن بعد با پنبه روی دفتر میکشیدن یه تصویر خیلی قشنگی درمیومد


من اینو که دیدم خیلی خوشم اومد گفتم ایول ؛ این خیلی خوبه چون نیازی به مداد رنگی نداره [تصویر:  khansariha (69).gif]


تو خونه عکس پارچ رو روی دفتر نقاشی کشیدم بعد سر زنگ نقاشی با ذوق و شوق شروع کردم به سیاه کردنش اصلا یه حالی میداد که نگو [تصویر:  4chsmu1.gif] 

معلممون اومد بالا سرم نقاشی رو دید کیف کرد ؛ دفتر منو برداشت گفت میبرم به مدیر مدرسه نشون میدم

سر صف که رفتیم مدیر اومد اسم منو خوند و نقاشیم رو به بقیه نشون داد همه برام دست زدن اصلا یه ذوقی داشت  [تصویر:  4chsmu1.gif]
بعد منو صدا کردن رفتم بالا . بهم جاییزه دادن

یه جاییزه ی کادو پیچ شده بود با ذوق و شوق آوردم سر کلاس که بازش کنم
همه بچه ها جمع شده بودن دور من که ببینم مدیر چی بهم جاییزه داده
کادو رو باز کردم دیدم توش یه مداد رنگی 6 رنگه که سه رنگش سفید و قرمز و مشکیه .

یعنی اون لحظه اصلا انگار دنیا رو سرم خراب شد  [تصویر:  4chsmu1.gif]
مداد رنگی رو همونجا گذاشتم تو مدرسه موند دیگه نیاوردمش خونه

 وقتی زنگ مدرسه تموم شد با عصبانیت اومدم خونه گفتم اگه مداد رنگی نخرین دیگه درس نمیخونم
بابام هم خیلی ریلکس گفت خب دیگه نخون [تصویر:  22.gif]

گفتم از فردا دیگه مدرسه نمیرم 
بابام گفت خب دیگه نرو [تصویر:  22.gif]

فرداش پشیمون شدم گفتم حداقل کاش مداد رنگی رو برمیداشتم ؛ صبح که رفتم سر کلاس دیدم دیگه نیست  [تصویر:  khansariha (56).gif] 

و اینگونه بود که کلا ذوق هنری من کور شد و همچنان دریا رو قهوه ای میکشیدم  Khansariha (56)
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
واییی آقارامین خاطرات منو زنده کردی 
دقیقا ما هم همین بودیم با این تفاوت که میومدیم ته خودکار ابجی و داداش بزرگه رو ذوب میکردیم بعد ته مداده رو میچسبوندیم به خودکاره و اینطوری قد مداده بلند میشد و ما میتونستیم تااااااا انتها ازش استفاده کنیم 
وقتایی ک هسته مداد میزد بیرون باید با انگشت شصت نگهش میداشتیم و مینوشتیم خیلی اذیت میکرد 
تازه من نقاشیم خوب نبود تا اول دبستان چشمم به دفتر و مداد نیفتاده بود همش با بروبچ تو کوچه بودیم نقاشی مقاشی نمیدونستیم چیه اصن 
یادمه کلاس اول ی روز معلممون گفت زنگ نقاشیه دفترتونو در بیارید نقاشی بکشید یادمه اینقددددد تعجب کرده بودم و با تعجب بقیه رو نیگا میردم انگار عجیب ترین پدیده رو دارم میبینم 
بچه ها همه کف کلاس ولو شدن دفتر و مداد رنگی منم ک اصن تو باغ نبودم یادمه اولین نقاشیم با کمک همکلاسیم کشیدم اثر مذکور هم فقط چند دایره سبز رنگ بود ک با مداد رنگی همکلاسیم کشیدم و مثلا ادم بودن1

پ.ن: ممکنه سوال پیش بیاد مگه ابجی و داداش بزرگتر نداشتی ک ببینی پیش اونا؟ چرا داشتم ولی ندیده بودم تو خونه بشینن برا تفریح نقاشی بکشن ..درس خوندن تو خوندن ریاضی و شعر حفظ کردن خلاصه می شد ن بیشتر1
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
آخییییی وسط درس خوندن یاد اون روز افتادم
ابتدایی بودم سوال ریاضی رو به یه روش دیگه حل کردم گفتم خانوم من یه روش دیگه استفاده کردم
گفت بگو چیه
گفتم : خوب خانوم ببینید اینجا باید چیز و چیز کنیم و با چیز چیز کنیم و با چیز جمع کنیم وقتی چیز بدست میاد مضرب چیز میشه و در چون چیز مضرب چیزه پس چیز مضرب اون چیز میشه دقیقا همین  65
من :   Khansariha (8)
خانوم معلم :  45
بچه ها :  Khansariha (13)
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
(1400 دي 13، 14:07)تو چقد سرنوشتت شبیه منه داداش نوشته است: Gigglesmile
شب یلدا کلی مهمون داشتیم ، چون همه کنار یار و همراه و دوستاشون بودن . من تنها فردی بودم ک دوست و همراهی نداشتم و مشغول ایفای نقش کوزت و پذیرایی بودم  53258zu2qvp1d9v
داشتم آجیل سرو میکردم ، رسیدم ب یکی از خاله هایی ک باهاش رودروایسی دارم و دورادور سلام عیلک و ابراز ارادت میکنم براش . 
اصلا نمیدونم چ شد .بیچاره داشت  برمیداشت و من نمیدونم فکرم کجا بود یهویی از دهنم پرید بسدی دای آز گوتور (بسه دیگه کم بردار ).
بیچاره اون شوکه من از اونم شوکه تر... هیچی دیگه من هرقدر لبخند دندون نما زدم نتونستم جبران کنم 9 و اونم بیخیال شد 53258zu2qvp1d9v ولی ماجرا اینه ک تمام زندایی و بقیه خاله ها کنارش نشسته بودن و کلی خندیدن و تفریح کردن Khansariha (56) . تا اخر شب همه اجازه میگرفتن ک چ برداریم ؟ Khansariha (49)

نمیدونم چرا همش جلوی مهمون ها سوتی میدم . سری قبل هم ک جلو خواستگار بهش تشر زدم ک چای و بردار این سری هم این مدل 22

ـــــــــــــــــــــــــــــ

حدود دوسالی میشه ک هرماه اشتراک پیام انگیزشی میخرم و روزانه برام پیام میاد . چند روز پیش ک پیام اومد اسمش چون سام هست منم سام ذخیره کردم .خواهرم دیده .
حالا فارغ از اینکه یک اسم پسرانه رو گوشیم ظاهر شده بود و اینم توضیح دادم 22 . بعد جویا شده ک ببینه جریان چیه . منم تعریف و توضیح ک هرروز دوبار پیام انگیزشی میفزسته برام . بعد از توضیحات فراوان . زده تو سرم میگه همون پول و بده من طبق شناختم ازت هر ی ساعت پیام میدم ک پاشو کارات و انجام بده بدبخت میشی Gigglesmile

[تصویر:  photo_2022_01_23_21_27_26.jpg]
الان داشتم ی فایلی میخریدم متاسفانه چیزی توش نبود و پولم رفت  Shy

یاد ی ماجرایی افتادم . چند وقت پیش هم ی فایلی میخریدم بعد تمام سایت هارو چک میکردم ک ارزون بخرمش . 
ی سایتی عجیبا غریبا تخفیف زده بود براش و خیلی زیاد تبلیغ داشت . ب هرحال خرید زدم و واریز کردم ولی فایل دانلود نشد . 
جالبه ک سایته هم شماره پشتیبانی نداشت و فقط ی چت باکس داشت ک ایمیلت و وارد میکردی . 

دیگه منم عصبانی از این اتفاق و بقیه ی اتفاقات روز . گفتم منکه پولم رفت و فایلم هم ک دانلود نشد و شماره هم ندارم تماس بگیرم . 
هرچی تونستم تو چت باکس نوشتم و ارسال کردم و مطمئن از اینکه جوابی نمیگیرم سایت و بستم و رفتم سراغ ی سایت دیگه . 
داشتم پرداخت میکردم ک صدای گوشیم اومد و نوتیف ایمیل  65 پشتیبانی سایت در عرض دو دقیقه جواب داده بود و فایل و فرستاده بود . 

و اینچنین بود ک من آب شدم رفتم تو زمین . از خجالت محو شدم vayy تازه آخرشم نوشته بودم چرا شماره پشتیبانی ندارین و ی چنتا حرف دیگه ک جواب داده بود همین چت باکس کافیته  Smiley-talk038
اون لحظه خیلی خجالت کشیدم ک چرا اونهمه حرف نوشتم و فکر کردم جواب نمیدن Khansariha (56)   
باز خدارو شکر ی حلالم کنی نوشتم  25 

جالبه این پشتیبانی ها . مثلا ی سایت خیلی معتبر ماه هاست رسیدگی نکرده ولی این سایت خیلی سریع جواب داد 53258zu2qvp1d9v
خلاصه ک اشتباه کردم نباید قضاوت میکردم  53258zu2qvp1d9v
آقا تا حالا شده دستتون عادت کنه به یه چیزی بد یه سوتی ناجور بدین ؟  9
میخواستم یه چیزی رو با ماژیک بنویسم جوهر کنارم بود ماژیک زدم تو جوهر نوشتم تا بعدش که مشکی نوشت اصلا متوجه نشدم چه سوتی نابودی دادم   Gigglesmile
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
واقعا چرا ؟  22
از دیروز که تصمیم گرفتم دیگه آهنگ گوش ندم همش آهنگ برام میاد   امروزم دبیرمون تو گروه آهنگ فرستاد اونم ...  Khansariha (13)
من :   22
دبیرمون  :  4chsmu1
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
یکی از بهترین خاطراتم از کلاسای مجازی امروز میشه   4chsmu1
همه آنلاین بودیم ولی رو هیچ کلاسی حاضری نزدیم  Khansariha (13) معلما کپ کرده بودن بیچاره ها کلی تهدید و زور و ... آخرشم ما پیروز شدیم  Khansariha (121)
هیچوقت تو عمرم این همه احساس شادی نداشتم  317
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
یه مراسم خواستگاری سنگین تموم شد  40
البته من نرفته بودم خواستگاریا ... اونا اومده بودن  4chsmu1
یعنی خواستگاری یک دختر خانومی اومده بودن منم حضور داشتم
خواستگاری رسمی نبود ؛ اولین مراسم آشنایی بود به من هم گفتن بیا تعدامون بره بالا  65
نشسته بودن تعداد سیاهه نظام دشمن رو حساب کرده بودن به این نتیجه رسیده بودن باید به نیروهای خودی اضافه بشه   4chsmu1
من زودتر رفتم ..  اصلا چقدر این دختر خاله ی من متحول شده بود .. پاشده بود خونه تمیز میکرد ؛ گردگیری میکرد ؛ میوه ها رو میشست ؛ غذا بار گذاشته بود .. اصلا یه وضعی  4chsmu1

به خاله م میگم این اگه واقعا این شکلی بود که اصلا من خودم میومدم خواستگاری .. چرا دارین صحنه سازی درست میکنین؟ چرا میخوایین همه چیو عادی جلوه بدین؟  4chsmu1

اقا قرار بود ساعت 6 بیان انقدر منتظر موندیم نیومدن. 
دختر خاله م نشسته بود تو دیس کلی میوه آرایی کرده بود به سبک خیلی قشنگی میوه ها رو چیده بود .
 بعد یه دختر خاله کوچیک دارم 8 سالشه ؛ یهو پاشد قاطی کرد گفت اینا دیگه نمیان میوه ها رو بیارین خودمون بخوریم
دست انداخت از تو ظرف میوه به سبک خیلی خشنی یدونه موز برداشت کل میوه آرایی ریخت بهم ؛ بعد یهو دخترم خاله م که قرار بود براش خواستگار بیاد وقتی دید میوه آرایی ریخته بهم برگشت به تنظیمات کارخانه ..

 قاطی کرد سر بچه که چرا میوه ها رو بهم زدی از اینور داد و بیداد رفته بود بالا که یه دفعه آیفون رو زدن
حالا اینا دارن دعوا میکنن صداشون رفته بالا اینا هم زنگ ایفون رو میزنن منم اون وسط میگم داد نزن آبرومون رفت . 
من منتظر بودم این داد زدنش تموم بشه در رو باز کنم دیدم دیگه تموم نمیشه در پایین رو زدم اینا داشتن میومدن بالا تو راهرو بودن اینا هنوز داشتن دعوا میکردن خاله م انداختشون تو اتاق خواب در رو بست 

مهمونا اومدن تو ؛ اینا هنوز تو اتاق داشتن دعوا میکردن به خاله م میگم برو اینو خاموش کن . 
اون داد میزد میگفت چرا این کارو کردی این بچه هم داد میزد میگفت چرا فقط وقتی مهمون میاد موز میخرین من موز میخوام  4chsmu1
مهمونا متعجب دارن همدیگه رو نگاه میکنن یه حس چه غلطی کردیم اومدیم خواستگاری این دختر تو عمق چشاشون بود  4chsmu1

اصلا آبرو حیثیت نموند برامون  18
به سختی مراسم رو تموم کردیم . در ظاهر که گفتن بازم میاییم برای اشنایی بیشتر ولی عمرا دیگه بیان  Vamonde

مهمونا رفتن این بازم برگشت به ننظیمات کارخانه . میگم حالا پاشو جمع کن دیگه .. میگه ولش کن مامانم جمع  میکنه
خودش هم امیدی نداشت دیگه بیان البته از پسره هم خوشش نیومده بود میگفت کچله 4chsmu1
سر یدونه موز کل بنیان خانواده ریخت بهم  4chsmu1
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
خب ...
آقا روز وفات پیامبر بود تو خونه هی به مامانم میگفتم چرا کسی شله زرد نمیده ...
پاشو بریم روضه یه شله زرد بگیریم اونم که طبق معمول میگفت دختر ی میاد روضه که بخواد شوهر کنه  Shy
خلاصه که خودش رفت و ما تو خونه تنها موندیم یه چرت خوابیدیم تو حالت خواب و بیدار دیدم در زدن 
پرسیدم کیه کسی جواب نداد 
منم گفتم خب حتما مامانه دیگه ..
بیحجاب رفتم در رو باز کردم 
دیدم کسی نیست چند قدم از در واحدمون جلوتر اومدم 
واییییی  9
پسر همسایه با یه سینی شله زرد اومده بود وید من بیحجابم رفته بود اون طرف  من بازم متوجه نشده بودم اومده بودم لیرون در vayy
دیگه هیچی حول شدم در رو بستم 
خیلی بد شد خدایی
دوباره در زدن گفتم خدایا روم نمیشه باز کنم یعنی خودشه ؟ 
مامانه ؟ 
اینا هیچی همش تو فکر شله زرده بودم که چه جوری از دستم در رفت  Khansariha (60)
پرسیدم کیه جواب نداد 
دلو زدم به دریا چادر سر کردم در رو باز کردم دیدم خواهر کوچیکشو فرستاده شله زرد بیاره 
خدایا شکرت  317


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان