امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امتیازات: 4.29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

آرشیو گروه "نسیم حیات" (گروه خانم ها) (غیر فعال)

ولی اینکه سنا میگه خیلی خوبه
بلاخره تکلیف خودتو میفهمی
ادم مطمین دور و برت هست؟

[تصویر:  nasimhayat.png]
میدونی بعداز چن سال نمیشه مهم نباشه مشکل اینه ک هیشکی نیس واسطش کنم اون روز همینجور مامانم اینااجازه دادن برای عید دیدنی برم خونشون اما خونه نبودن ازهمون روزتاحالا بهم ریختم چون یه فرصت بزرگ ازدستم رفت.واینکه من همش بخودم قول میدم فقط به آرزوهام فک کنم بچسبم بدرسم کسی واسم مهم نبآشه ولی فکرش عین اختاپوس بذهنم چسبیده وقتی میخام فرامشش کنم یادم میادبروزی ک پدرم فوت کرده بودتنهاکسی ک توچشام نگاه کردوگریه کردهمین بنده خدابوداین فکرانمیذاره فراموشش کنم ازیه طرفم خودم دارم تباه میشم بخاطر همین میگم واسم دعاکنید

چن دق پیش یوی ازپسرای اقوام باهم کلاسیم دوس شده بودبدون اینکه بفهمه این دختر همکلاسیه منه منم ازهمین طریق از زیرزبونش کشیدم ک فلانی کیودوس داره اونم بدوستم گفته بودهمه میدونن ک رهارودوس داره ینی بزرگترا اماعیدپارسال یوی ازدخترای اقوام ازدواج کرد مامان بزرگش اومدخونمون گف بچم این دخترو میخاس باباش قبول نکردمنم عیدپارسال داشتم فراموشش میکردم ک قصه ی مرگ پدرم پیش اومد شما میگیدچه کنم؟
میدونم حق داری
گاهی وقتا یه فکرایی آدمو رها نمیکنه هرچقدر هم که آدم زور میزنه

ولی خب به نظرت اگر ایشون هم به شما علاقه دارن چرا تا حالا حرفی نزدن یا اقدامی نکردن؟

و اینکه میگی یه فرصت بزرگ رو از دست دادم بی حکمت نبوده
هیچکس بیشتر از خدا خیر بندشو نمی خواد 53258zu2qvp1d9v
پس بهش اعتماد کن

اینطور که معلومه از اقوامه درسته؟
آره از اقوامه بچه گیام ازش متنفربودم ولی نمیدونم چطور شد که اینجوری شد؟الان خانواده بیرونن خیرسرم مثلانشستم توی خونه درس بخونم بعد عصربرم پیش خانواده بنظرتون بااینکه خیلی بشدت کاراسترس آوری هس عصری همین ور ک دارم میرم پیش خانواده برم خونشون؟؟میدونیدآخه اینکه 3تاپسردیگه هستن ک دوسم دارن ولی من دوسشون ندارم بیشتراذیتم میکنه.دیروز یکشونو اتفاقی دیدم داشتم میترکیدم از ناراحتی.راستی من یه کاردیگه ای ک کردم چن وقت پیش همون ازهمون دختری که مامابزرگش گف دوسش داشته پرسیدم اینجوری بوده یانه گف دوس ندارم راجع بهش حرف بزنم ینی دوس داشتن همو؟
ببخشید میپرم وسط
ایشون شرایط ازدواج کردن رو دارن یعنی شرایط رفتن به خواستگاری و مهیا کردن یه زندگی رو دارن؟
سلام فرناز خانوم منظور شما کی هس پسری ک من دوسش دارم؟آره اون شرایط اینجوری رو داره

کجاییدبچه هامنتظر کمکتون هستم
بله همون ایشون رو میگفتم
البته من هیچ تجربه و اطلاعاتی ندارم شاید چیزی که میگم خیلی خام باشه
ولی اگه ایشون شرایطش رو دارن چرا پا پیش نمیذارن؟
شاید بهتر باشه فراموشش کنید و به خدا بسپارین تا موقعیت های بهتری براتون فراهم شه
تا وقتی که به فکر ایشون هستین نمی تونید به کس دیگه فکر کنید و این بلا تکلیفی خیلی بده
فرناز جان میدونید چن تا از دوستام ب پسری ک دوسش داشتن گفت وبرای هرکدوم قصه ی عجیبی پیش اومد یکیشون بعداز ازدواج بایه پسر دیگه به پسر موردعلاقش گف دوسش داشته بعد فعمید اونم میخاستتش دیگه هیچ راه برگشتی هم نداشت الانم افسردگی گرفته یکی دیگشون شاریطش یکم شبیه من بود به پسرمورد علاقش گف اونم برگشت بخش گف دختر دیگه ای دوس داره خلاصه این چیزا منومیترسونه از گفتن و نگفتن. از یه سمت هم چهارساله ک من سپردم بخدا و درام دعا میکنم خیلی خستم .
بابت اینکه دارید بهم جواب میدی ممنونم خیلی بهترم الان
خدا رو شکر که بهتر شدیدKhansariha (18)
آخه شما گفتین که مادربزرگش گفته بوده یه دختری رو دوست داشته که ایشون ازدواج کردن و دلیل خواستگاری نرفتنشون هم مخالفت پدرشون بوده
آدم که نمیتونه تو یه زمان دو نفر رو دوست داشته باشه
رفتار ایشون قبل از اینکه اون دختر ازدواج کنه با شما چجوری بود ؟ مثله رفتارش بعد از ازدواج ایشون بود؟
ببین رها جون
این مشکلی که میگی منم دقیقا خلافشو دارم
ی بابایی همه جا گفته منو میخواد
ولی طعی کاری نکرده

حالا اگر این کار رو میکرد شاید دلم باهش نرم میشد
نمی دونم چی بهت بگم
اما خود خوری نکن
و قحط پسرم ک نیست برات
اگر بخوادت میاد

اگر این حرفو ب خودم بگن جیغ میکشم
ولی واقعیته
:d
من که اگر بدونم طرفم دیگه منو نمیخواد خیلی حرص میخورم

[تصویر:  nasimhayat.png]
قبلا بی تفاوت بود من مثل یه آدم معمولی بودم .اما الان یه جور دیگس خیلی گرم برخورد میکنه وقتی منو میبینه معلومه استرس داره یکی از اقوام بهم گفت یه روزی توی جمع بزرگترابهش گفتن ایشالا باید رهاروبگیری ولی اون هیچی نگفته ینی بنظرت دوسم نداشته ک هیچی نگفته یا داشته.تازگی یه خواستگاربرام اومده بود ک مامان بزرگ همین بنده خدا موافق بود میگم اگه منو میخاستن واس بچشون بگیرن ک مخالفت میکردن.ولی یه مدته مامانش اینا میگن هرکسو خودش خواست میگیریم براش ینی یه جورایی ساکتن تاخودش یه چیزی بگه
و اینکه من نگفتم درحالی که هنوز به ایشون علاقه دارین به کس دیگه ای فکر کنید یا ازدواج کنید این کار خیلی بدتره
من میگم ایشون رو کلا فراموش کنید که اگر دیدینشون هیچ حس علاقه ای در شما به وجود نیاد.
ایشون قبلا دختری رو میخواستن ولی هیچ اقدام جدی نکردن که این اصلا نشونه خوبی درمورد ایشون نیست که حالا یا به خاطر سختگیری خانوادشون بوده ( که رضایت خانواده خیلی مهمه) یا خودشون آدم مسئولیت پذیری نیست و نمیخوان زیر بار تعهد برن ( چون گفتین که ایشون یه جوری رفتار کردن که همه فکر میکنن به شما علاقه داره اگه اینجوری باشه یا باز خانوادشون مخالفن یا اصلا خودشون اینقدر بزرگ نشدن که مصمم باشن تو تصمیماتشون)
فکر کنم شما به خاطر علاقه ی زیادی که به ایشون دارین نمیتونید درست تصمیم بگیبرید ولی مطمئن باشید اگه پسری واقعا قصد ازدواج با دختری داشته باشه قطعا پا پیش میذاره غیر از این باشه اون آدم به درد یه عمر زندگی نمیخوره
چهار ساله ایشون نتونستن تصمیم بگیرند که بیان خواستگاری یا اصلا تکلیفشون با خودشون مشخص نیست که به چه کسی علاقه دارن
این آدما به درد زندگی نمیخورن
البته میگم من علم درست و حسابی که ندارم شاید نظرام خیلی به دردنخور باشن
ولی یه بار دیگه سعی کنید منطقی به موضوع نگاه کنید
رها جان اینطوری که نمیشه گفت
ما که نمی دونیم تو دل اون پسر چی میگذره

یا تو هم باید شجاعت به خرج بدی و بری بگی
که من اینو درست نمی دونم

یا اینکه همون ماردزرگ رو اگه میتونی واسطه کنی
یعنی یه جوری غیر مستقیم بگی که اون پسر رو دوست داری
مادربزرگا که میدونی همیشه واسطه ی خیرن 4chsmu1
واقعاازت ممنونم فرناز جان عالیه حرفت تقریبا یه جورایی همین تصمیمودارم عصری برم خونشون چون یه جورایی اشکال نداره برم (ازنظر خانواده )بعداگه آقا بلندشده بودرفته بود سفرمثل همیشه دیگه واقعابرام ثابت میشه خیلی بیخیاله،یه کاردیگه هم دوس دارم انجام بدم اینکه از زیر زبون مامانش اینا یه جوری به یه طریقی برم ببینم تین شازده چه تصمیمی داره آخه شرایط کار وسربازی و خونه و ایناش حل حله ولی هیچ اقدامی نمیکنه گاهی وقتا میگم شاید چون من کنکور دارم پا پیش نمیذاره ولی اگه عصری بتونم برم زیر زبونشون عالی میشه دیگه همه چی معلوم میشه لطفا راهنمایی میکننین چجوری اینکارو انجام بدم ک ضایع نباشه راستی از
میتوانم و سنا خانوم هم ممنونم
رها جان یه حرفی میزنم چون محیط دخترانه است

ببینید همه ما دختریم و با احساس و با تخیلات قوی

و ذهن هم هر چی بهش القا کنی قبول میکنه و بعد از یه مدتی اون فکر میشه ملکه ذهنت

نمیخام دوست داشتن را انکار کنم  و بگم دروغ

ولی رها جان شما هر چی بیشتر به این پسر فکر کنی و تصورش کنی بیشتر دوسش داری چون داری ذهنتو پرورش میدی

چون تو همش داری خوبی هاشو میبینی
بشین واقع بینانه فکر کن . اگه این پسر خواستگارت بود وبا عقل بهش فکر میکردی ایا همه شرایط یه همسر خوب داره؟
یا نه اصلا اخلاقش به تو میخوره؟


یه ماجرایی از بچه خود نسیم یادم بود


یه بچه ها بود هی میگفت فلانی خواستگارمه ولی من ازش بدم میاد، وای اگه مجبورم کنن با ش ازدواج کنم بدبخت میشم



انقدر ازش متنفر بود البته در تخیل اش



ولی بعد فهمیدیم همه این ها زاییده ذهن منفی اش بود
بعد 1 هفته پسر که اومد خواستگاریش و باهاش حرف زد دید چقدر پسر خوبی و عاشقش شد و با هم ازدواج کردن

حالا شرایط تو برعکس

یه کم واقع بینانه نگاه کن ببین واقعا پسر خوبی و با تو هم کف؟

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان