عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

پیام مادر


حسن عزیز ای نسیم سحری !

عزیزم! تو گل زیبا و لطیفی بودی که خداوند با عطر وجودت خانه ما را عطر آگین کرد و سومین شکوفه زندگی ما را با همه نعمتهای حضورت به ما ارزانی فرمود.

هر روز شیرین تر و شکوفاتر می شدی و با فطرت پاک و گرایش خاصی که به نیکی ها داشتی تربیت تو چه آسان بود و لذت بخش.

هر چه بارورتر می شدی با موفقیت های خود،از دبیرستان تا دانشگاه و از مدرسه تا حوزه علمیه ما را سرفراز تر و شاکرتر می کردی.

با شرکت فعالانه در جبهه ها و... دل پدر و مادرت را به وجد می آوردی.


چه ساده دل بودیم ما، که اینها هیچ کدام برای تو موفقیت حساب نمی شد و هیچیک نمی توانستند تو را راضی کنند. آن چه تو می خواستی عظیم تر و با ارزش تر از اینها بود. ...


و تو ای با شهامت! با پشت پا زدن به همه ظواهر و انتخاب والاترین طریق به معبود خود رسیدی.

و من مادر، سالگرد این وصال را به تو و همرزمانت تبریک می گویم.

از خداوند متعال همنشینی شما شهیدان را با شهدای کربلا استدعا دارم.

" و من اوفی بعهده من الله "
به مناسبت 22 بهمن 1365( چهل روز قبل از شهادت )
بنا به تقاضای برادر 12 ساله خود سید محسن.


بسیجی کیست؟ بسیجی مقلد امام است.

بسیجی حافظ دین است. بسیجی هر جا دین خدا را در خطر ببیند قیام می کند.

بسیجی ساده ، متواضع و بی ریا است ... بسیجی کم ادعا ، پر کار و کم توقع است.

بسیجی زندگی را بجز امر خدا نمی داند ، لذا در توانایی یا ضعف ، رفاه یا سختی و در مشغولیتهای روزمره اطاعت را فراموش نمی کند.


بسیجی آخرت را به خانه، ثروت، پدر، مادر و آسایش این دنیا نمی فروشد .

چرا که بسیجی مطیع قرآن است و قرآن فرموده : " اِعلَموا اَنَّما الحَیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ و لَهوٌ [وَ زینةٌ] و تفاخرٌ بینکم و تَکاثرٌ فی الاموال والاولاد "

بسیجی برنامه های زندگی خود را بر برنامه های دین خدا مقدم نمی دارد، اگر دین خدا حکم کند و مملکت اسلامی نیاز داشته باشد، بسیجی از دانشگاه به مزرعه ، از مدرسه به جبهه از خانه به کارخانه و .... می رود.

 بسیجی حیات خود را در خدمت به دین می داند، لذا بسیجی لباس مشخصی ندارد؛ از امام امت با من محصل، هر که تابع مخلصانه دین خدا باشد او بسیجی است.

 بسیجی حزب الله است و بالاخره حرف آغازین ، بسیجی مخلص ، مطیع و کم توقع است.

بسیجی ناشناس است؛ دوست ندارد او را بشناسند. 


ادامه ی این نوشته در پست بعد ...
امّا امروز بسيجي در فضاي خاصّي از معناي وسيع فوق استعمال مي شود؛ 

امروز به رزمندگان ساده ی بي توقعی که بنا بر تکليف و اطاعت امر امام، دانشگاه ، مدرسه ، کارخانه ، مزارع و اداره و ... خانه و خانواده را ترک گفته جان خود را ارزاني ميدانهاي جهاد قرار داده اند، گفته مي شود. 

چرا که اوج خدمت و حفظ آئين و مذهب، جانبازي در راه اوست.
 
بسيجي چون دين خدا را درخطر مي بيند قيام مي کند، گاه با اشاره، گاه به زبان و نهايتاً با خون.

 امروز بسيجي ها همين مردم کوچه و بازارند که فقط و فقط بنا بر تکليف، خانه و کاشانه خود را ترک گفته اند و براي نگهداري دين خدا از گرماي سوزان بيابانهاي خوزستان تا محيط سرد و پر برف و يخبندان ارتفاعات کردستان را با خون خود عطرآلود مي کنند .
 
امروزه بسيجي هاي ما در سخت ترين لحظات و دمادم مرگ، امام خود صاحب العصر و الزمان، ولي عصر(عج) را صدا مي زنند.
امروز خانواده هاي بسيجيهاي ما که گاهي تا هشت شهيد بر جاي نهاده اند، مصائب خود را کنار گذاشته و بر مصائب سيدالشهداء ميگريند.
امروز بسيجي هاي ما در صحنه هاي نبرد در ميادين خون شکست و پيروزي بياد علي (ع) و فاطمه زهرا (س) پيکار مي کنند.
امروز بسيجي هاي ما در لحظات شهادت برلب نداي يا مهدي ادرکني جاري مي سازند . 
امروز بسيجي هاي ما با پيشانيبندهائي به نام اباعبدالله به ميادين مي روند تا هنگام شهادت با خوني غسل کنند که معطّر به عطر امامشان باشد . 

امروز اگر از بسيجي بپرسي چرا به جبهه مي روي؟ ميگويد : شما چرا نماز مي خوانيد؟ خواهيد گفت : اداي تکليف.
و او هم مي گويد :من هم به همين دليل.

اگر بسيجي هاي قديمي که ماهها در شرايط سخت جنگ بوده اند را دعوت به ماندن و استراحت و رسيدن به خانواده و کار و کسب کني، خواهند گفت :

"قُل اِن کانَ آباوُکُم وَ اِخوانِکُم وَ اَزواجُکُم وَ عَشيرَتِکُم وَ اَموالٌ اِقتَرَفتُموها وَ تِجارَةٌ تَخشونَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرضونَها اَحَبُّ
اِلَيکُم مِنَ اللهِ وَ رَسولِه وَ جَهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّي ياتي اللهُ بِاَمرِه".

امروزه بسيجي به يک چيز مي انديشد و آن پيروزي دين خداست. 

امروز بسيجي براي جنگ مايه مي گذارد و مايه حياتش که جان، فرزند و مال خود است را تقديم محضر خداوند مي نمايد؛

ولي بسيجي کم توقع است. بسيجي ناشناس است. بسيجي متواضع است. چرا که بسيجي عاشق خداست .

" بسيج مدرسه عشق است "


به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
شادی روح شهدا، صلوات
سلام،
به عنوان پست پایانی معرفی شهید کریمیان،
توی این پست می خوام ترجمه ی آیه ای که در پست قبلی، شهید کریمیان نوشته بود رو بذارم؛
اگه تو پست قبلی میذاشتم، طولانی تر میشد پست؛
آیه ی تکان دهنده و تامل برانگیزیه:

قُل اِن کانَ آباوُکُم وَ اِخوانِکُم وَ اَزواجُکُم وَ عَشيرَتِکُم وَ اَموالٌ اِقتَرَفتُموها وَ تِجارَةٌ تَخشونَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرضونَها اَحَبُّ
اِلَيکُم مِنَ اللهِ وَ رَسولِه وَ جَهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّي ياتي اللهُ بِاَمرِه



بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان (كه اصول مجتمع خويشى انسانند) و اموالى كه فراهم كرده‏ايد و تجارتى كه از كسادش بيم داريد و جاهاى مسكونيى كه به آنها دلخوشيد (كه اصول قوام مالى اجتماع است) از خدا و فرستاده او و جهاد در راه او به نزد شما محبوب‏ترند پس منتظر باشيد تا خداوند فرمان خود را (دستور عذاب شما را) صادر كند، و خدا گروه نافرمانان را هدايت نمى‏كند.


و السلام
به نام خدا-
خبرگزاری ابنا برای اطلاع از صحت و سقم این ماجرا٬ با یکی از اعضای گردان فاطمیون به گفتگو پرداخت ولی به دلیل مسایل امنیتی٬ از انتشار نام واقعی وی اجتناب کرده و وی را با نام جهادی "ابو حیدر" معرفی می‎کند.

این عضو گردان فاطمیون اظهار داشت: شهید رضا اسماعیلی یکی از شیعیان افغانستانی مقیم ایران بود که حدوداً 19 سال سن داشت و چهره‎اش حقیقتاً از معصومیت خاصی برخوردار بود.

ابو حیدر با اشاره به اینکه "این شهید در دانشگاه فردوسی مشهد به تحصیل علم می‎پرداخت" خاطرنشان کرد: رضا جوانی برازنده و ورزشکار بود که نایب قهرمانی وزن 55 کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی را نیز در کارنامه داشت.



وی در ادامه گفت: شهید اسماعیلی مدت ها پیش به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) داوطلب اعزام به سوریه شد و به زمره فاطمیون پیوست و بسیار سریع فنون رزم را آموخت.

این مدافع حرم حضرت زینب(س) درمورد ماجرای شهادت این شهید والا مقام گفت: هفته پیش بود که برای باز پس گیری شهرک شیعه نشین "زمانیه" واقع در غوطه شرقی از چنگال گروه های تکفیری درگیری شدیدی رخ داد و هر روز فقط چند ساعت آتش بس داشتیم. در یکی از این آتش بس ها متوجه عدم حضور یکی از نیروها شدیم که شهید اسماعیلی برای جستجوی او به محل درگیری رفت.

ابو حیدر اضافه کرد: رضا در حین جستجوی نیروی مفقود شده٬ با نیروهای دشمن درگیر و سپس زخمی ‎شد. متأسفانه وی به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر تکفیریون
می شود.

-

گفتنی است درباره نحوه شهادت شهید رضا اسماعیلی٬ برخی صفحات شخصی اعضای گروهک تروریستی جبهة النصرة در شبکه های اجتماعی مدعی شدند که سر شهید ابتدا به صورت نیمه و با رد شدن خودروی این تکفیریون وحشی از روی آن٬ جدا و سپس با چاقو به صورت کامل بریده شد. -

منبع خبرگزاری فارس

مزار شهید رضا اسماعیلی و دیگر شهدای مدافع حرم
اعزامی از مشهد مقدس -بهشت رضا  بلوک 30-گلزار شهدا

[تصویر:  29190295538253783066.jpg]



http://axgig.com/images/62251576099687896513.jpg

( عکس بالا بدلیل اینکه سر بریده هست به صورت لینک در اومد در صورتی که دل دیدنشو ندارید روش کلیک نکنین با تشکر علیرضا 68)
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
به نام خدا

[تصویر:  801366715252200169496624724017362531113.jpg]

سلام علیکم... فرا رسیدن بهار طبیعت . عید نوروز را تبریک عرض میکنم...
امید که حالمان به بهترین نوع متحول و بهتر از قبل شود...
بهترین. ملموس ترین و عینی ترین تحول را در شهیدان شاهد بودیم...
فکر میکردن... از کجا آمده اند! چکار میکنند! به کجا قرار است بروند!
بر این اساس برنامه زندگی . رفتاری و کرداری خود را تنظیم کردن...
دلیل صبور بودنشان در مشکلات .
دلیل پشت پا زدنشان به لذات حرام و حتی گاهی حلال. فقط همین نگاه و جهان بینی شان بود.
فقط..... آرامش. صفا. بهشت.
رسیدن به لقاء الله جز در این روش نیست.....
از خدا میخواهم به همه ی ما اون اراده را بیش از پیش عنایت فرماید

یادداشت فرمانده مقر شهدای رضوی
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
سلام

دلمون گرفته بود رفتم آرامگاه سر خاک پدرم

چشمم خورد به مزار شهید مجتبی علمدار


گفتم ازش ی عکسی بگیرم

همیشه شلوغه مزارش و پر از شمع شانس من خلوت بود تونستم ی شمعی روشن کنم و فاتحه ای بفرستم و عکسی بندازم

[تصویر:  123.jpg]

ساری / آرامگاه ملامجدالدین / قطعه شهدا / ساعت حدود 6

مدیران تالار اگه این پست جاش اینجا نیست به من تذکر بدیدKhansariha (8)30353
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام
فردا سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده البته به سال قمری هست. کسی که حالا جای زیادی رو تو قلب من باز کرده. به صورت اتفاقی کتابشو پیدا کردم. ابتدا حال خوندنشو نداشتم ولی به محض اینکه ابتدای کتابو خوندم علاقه شدیدی به ادامه ی کتاب پیدا کردم.
از طرفی توی گلزار شهدای اصفهان هم یکی از قبرهایی که معمولا اطرافش کسانی حضور دارن قبر شهید تورجی زاده، فرمانده گردان یا زهراست. حتی نصف شبا هم افرادی دور قبرش دیده میشن.
این شد که علاقم دو چندان شد به کسب اطلاع بیشتر درباره شهید و با شوقو ذوقی دو چندان شروع به مطالعه کتاب کردم. هر چی بیشتر میخوندم بیشتر نسبت به شهید علاقه پیدا میکردم.

حدود 7.5 صبح شنبه 26 شعبان المعظم سالروز شهادت شهید محمد رضا تورجی زاده به قمریه، به همین خاطر تصمیم گرفتم ابتدا این شهیدو بهتون معرفی کنم و بعد یه چندتا خاطرات و مطلب که از کتاب "یا زهــــرا (س)" انتخاب کردم براتون بذارم اگر چه میدونم زیاده ولی کمی که بخونید علاقه مند خواهید شد:

شهید تورجی زاده متولد 23تیر 1343 در شهر اصفهان هست. در دوران جنگ او به عنوان فرمانده گردان یازهرا (س) در لشگر 14 امام حسین[sup]1[/sup] در آمد. بچه های بسیجی استان اصفهان بیشتر به گردان 14 امام حسین (ع) می رفتند. در ادامه خاطراتی از این شهید بزرگوار براتون می آرم:

[تصویر:  simwI4_535.jpg]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکستن نفس
نقل شده توسط یکی از همرزمان شهید 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از نماز ظهر بود. کل بچه های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت:
رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند: باید چاه دستشویی تخلیه بشه! برای همین چندتا نیروی از جان گذشته می خوایم.
در جریان مطلب بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت پر میشد با ماشین مخصوص تخلیه میکردند. اما این بار دیوار های دستشویی ریخته بود.
امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه میشد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچه ها نبود.
هرکس چیزی میگفت. یکی میگفت پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمده ایم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده بچه ها راه افتاده بود.
رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خود گفتم: کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده.
نفس خودش رو شکسته. چون خیلی ها حاضرن از جانشان بگذرند اما...
گفتم تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!
وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند.
از هیچ چیزی باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد.
با تعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد تورجی بود. بعد رحمان هاشمی[sup]2[/sup] و ...
تا غروب مشغول کار بودند. بعد همگی به حمام رفتند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی بچه ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی میکردند. سر به سرشان می گذاشتند. اما آنها...
آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود. نمیدانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم.
سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده.
نفر اول شهید. نفر دوم شهید نفر سوم... تا آخر که محمد تورجی بود. به ترتیب یکی پس از دیگری!
گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود برای شهادتشان.

[تصویر:  %D8%B9%DA%A9%D8%B3%DB%B1%DB%B0%DB%B6%DB%B4.jpg]
53.53.53.53.53
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
در آغوش یار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این شهید بزرگوار در صبح روز شنبه 5 اردیبهشت 66 ، مصادف با 26شعبان بر اثر انفجار خمپاره در سنگر فرماندهی بر روی ارتفاعات بانه به شهادت رسید.
یکی از همرزمان شهید میگوید:
تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات های محمد را پخش می کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی های محمد در مورد امام زمان (عج) بود. خیلی ناراحت بودم. تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم.
خوشحال بود و با نشاط. لباس فرم سپاه بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
یاد مداحی های او افتادم[sup]3[/sup]. پرسیدم: محمد، این همه در دنیا از آقا خوندی توانستی او را ببینی!؟
محمد در حالی که میخندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عج) را در آغوش گرفتم!
[تصویر:  87710300447171959766.jpg]

شهید تورجی عشق بسیار زیادی به حضرت زهرا (س) میورزید به طوری که وصیت کرد روی قبرش یا زهرا بنویسند. او بسیار به نظم و مرتب بودن اهمیت میداد.  آرزو داشت زیاد به مزار او بیاییند و مشکلات مردم را پس از شهادتش هم حل کند...حالا این آرزوی شهید برآورده شده:

[تصویر:  71816112286783938506.jpg]
اطراف مزار شهید تورجی زاده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این ملت ها و  آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود
و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان
و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام خمینی (ره)
ــــــــــــــــــــــــــــــ

53.53.53.53.53
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقل یکی از عنایت های شهید تورجی زاده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم. اما هر جا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر می دهیم.
دیگر خسته شده بودم. هر چه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفت. البته خودم مذهبی و بسیجی نبودم. فقط به نمازم اهمیت میدادم. ولی خیلی شهید تورجی را داشته و دارم.
من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمیدانم چرا ولی علاقه شدیدی به او دارم.
بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم می دادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
هر هفته حتما به سراغ او میرفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا (س) پیدا کردم.
یکبار به مزار شهید تورجی رفتم. از بیکاری خسته شده بودم. از او خواستم برایم دعا کند.
نیمه شب بود. از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم. بعد از نماز صبح خوابیدم. در خواب چند نفر رادیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود.
بلافاصله شهید تورجی از پشت سر آمد و به من گفت: برو انتهای صف! شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد. اما به احترام تورجی چیزی نگفت.
از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت سریع بیا اتاق مسئول گزینش!
وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی!؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی!
وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. و کنار صف ایستاده بود.
فرم را از من گرفت. نگاهی کرد و پرسید: مجردی!؟
کمی نگاهش کردم و گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتما متاهل می شوم. نگاهی به من کردو گفت: واقعا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن می گیری!؟
من هم که خیالم از استخدام راحت بود شوخی کردم و گفتم: نه دختر میگرم!
خندید و پایین فرم را امضاء کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمیشد.
گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضا کردند!
این فرد در ادامه حل شدن مشکل ازدواج و مشکلی دیگر را با عنایت خدا و لطف این شهید در کتاب یا "زهـــــــرا (س)" نقل کردند.
****
در کتاب یازهــــــــــــرا (س) مطالب و خاطرات زیبایی در مورد این شهید نقل شده، حتما تهیه اش کنید و مطالعه اش بفرمایید.
[تصویر:  6671842.jpg]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-فرمانده لشگر 14 امام حسین (ع) شهید حاج حسین خرازی بود.
2- شهید سید رحمان هاشمی به اصطلاح رفیق فابریک شهید تورجی بود و الآن نیز می باشد. آنها با هم عقد اخوت بسته بودند. قبرهایشان هم کنار یک دیگر می باشد و الآن در بهشت با هم اند.
3- شهید تورجی صدای بسیار زیبا و جان سوزی داشت (سی دی ها و فایل های صوتی مداحی های او موجود هست).
حیف است که از شما

نامی بر کوچه ماند

یادی که به دست باد سپردیم...

دلم میسوزد برای شهیدی که

فکر میکرد

ما فراموشش نخواهیم کرد...

آنان چفیه می بستندتابسیجی واربجنگند.من چادرمی پوشم،تازهرایی زندگی کنم! آنان چفیه راخیس می کردندتانفس 

هایشان آلوده شیمیایی نشود........من چادرمی پوشم،تاازنفس های آلوده دوربمانم! آنان موقع نمازشب باچفیه صورت 

خودرامی پوشاندندتاشناسایی نشوند......من چادرمی پوشم تاازنگاه های حرام پوشیده باشم! آنان باچفیه زخم هایشان 

رامی بستند...من وقتی چادری می بینم یادزخم پهلوی مادرم می افتم......آنان سرخی خونشان رابه سیاهی چادرم امانت 

داده اند........ من چادرسیاهم رامحکم می پوشم تاامانتدارخوبی برای آنان باشم....!
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!
جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!

الهی

نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!!

شهید شوشتری 53
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


نامه ای 

از : شهدا 
به : ما 
 
بسمه تعالی 
قرارمون این نبود 
والسلام .....
سلام

دهقان های فداکار در جبهه

دانلود کنید
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
قبلاً این شعر رو گذاشته بودم ولی فکر کنم جای اصلیش اینجاست:
نقل قول: [تصویر:  1_337966_pNdbB8rL.jpg]
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم


چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم


به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم


چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم

برای آنکه بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم*


شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان درآوردیم


و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم

(سعید بیابانکی)
*این بیت را محمد سعید میرزایی به این غزل هدیه کرد.

53  طرح ختم قرآن 53

 .
   از دسـت و زبان که برآید   ---   کز عهده‌ی شکرش به درآید
.
داستانك1:

معلمي تعريف مي كرد: فرّاش مدرسه مريض شد . و من به بچه ها گفتم ، بياييم براي كمك به او كلاسمان را تميز كنيم

چند روز بعد از طرف حراست مرا به خاطر اين كار توبيخ كردند

بعد معلوم شد پدر يكي از بچه ها شكايت كرده و گفته : ما ماليات مي دهيم كه بچه هايمان كار نكنند . مگر ما پيامبريم كه غم امت بخوريم؟!!!


داستانك 2:

دانش آموزي به نام محمود؛ وقتی میبیند فراش مدرسه دست تنها باید کلی کلاس را جارو و نظافت کند،تصمیم میگیرد کمکش کند

دیرتر از همه ی همکلاسیاش به خانه مي رود

وقتی دلیل تاخیرش را توضیح ميدهد ، پدرش خوشحال مي شود  و او را  تشویق مي كند

فكر مي كنيد! آن دانش آموز داستان اول ؛ در بزرگي چه شخصي مي شود

انساني طلبكارِ تنبلِ مرفهِ لوس


اما دانش آموز داستان دوم
؛ انساني با احساس مسئولیت ... حس نوعدوستی ... عدم تاثیر پذیری ازهم کلاسیان بی تفاوت ... انساني ايثارگر

 همان  روحیه ، که با تشویق خانواده در وجود آن دانش آموز نهادینه شد ، او را به میدان خطر و جبهه ها کشاند و بدون توجه به همکلاسیهای بی تفاوت ، درغربت به جبهه رفت

آري آن دانش آموزِ داستانِ دوم ؛ سردار رشيد اسلام شهيد محمود كاوه بود

كسي كه در سن 21 سالگي ؛ فرماندهي تيپ ويژه شهدا ؛ يعني مهمترين تيپ سپاه در دوران جنگ را به عهده مي گيرد  و در سن 25 سالگي فرمانده ي لشگر مي شود

تا جايي كه مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه فرمودند: تیپ ویژه شهدا که ایشان فرماندهی‌اش را برعهده داشتند یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب می‌شد. …
او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزموده میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشکر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان، اما برجسته بود. …

این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم‌نظیری بود که او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی.

آیا امروز در زندگی نمیتوان رهرو کاوه  بود و اهل خودسازي

آيا نمي شود به دیگرانی که بی تفاوتند، نگاه نکرد !؟ و وظیفه را درغربت انجام داد !؟

آیا کاوه فقط الگوی میدان جنگ است ؟؟؟!!!؟؟

یا الگوی چگونه زیستن هم میتواند باشد ؟؟!!؟؟
101 گناه شهید بلورچی به گفته خودش



[تصویر:  caiejhn8o0zd956o1917.jpg] 




متنی که پیش رو دارید دفترچه محاسبات نفس شهید علی بلورچی رتبه 5 کنکور دانشجوی الکترونیک دانشگاه شریف، شاگرد خاص آیت ا... حق شناس است. خودتان بخوانید و قضاوت کنید.
نوشتن این دفترچه را از روز پنجشنبه 22 آذرماه سال 63 شروع کرده بود.
جوانی که وقتی شهید شد 21 سال بیشتر سن نداشت.
دفترچه محاسبات نفس ما چند گناه فقط این چنینی دارد؟!....


1. نماز صبح را بی حال خواندم و اصولاً حال نداشتم و خیلی بی حال زیارت عاشورا خواندم.
2. خواب بر من غلبه کرد.
3. یاد امام زمان علیه السلام کم بودم و هستم.
4. الفاظ زائد زیاد به کار بردم.
5. مشارطه نکردم.
6. زود عصبانی می شوم.
7. شهوت شکم داشتم.
8. ریا کردم.
9. حب دنیا داشتم.
10. حضور قلب در سر نماز خیلی کم بود.
11. خود را بهتر از آنچه هستم به دیگران نمایاندم.
12. نفس را در رفاه قرار دادم و در مضیقه نبود.
13. دروغ گفتم.
14. برای غیر خدا کار کردم.
15. یاد دنیا بودم.
16. تقوا نداشتم.
17. وقت را زیاد تلف کردم.
18. امروز تماماً معصیت و غفلت بود.
19. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با حال نخواندم.
20. ذکر را با توجه زیاد نمی گفتم.
21. شاید غیبت کردم.
22. نفس در آرامش بود.
23. خدا را ناظر بر اعمالم ندیدم.
24. غیبت شنیدم.
25. کنترل زبان کم بود.
26. تندخویی کردم.
27. کم فکر کردم.
28. به آنچه علم داشتم عمل نکردم.
29. درسم را خوب نخواندم.
30. خیلی صحبت بیخود کردم و همین سبب شد که حالت غفلت از خدا داشته باشم.
31. یاد مرگ و قیامت و روز جزا نبودم.
32. خود را بزرگ جلوه دادم.
33. دخالت در امور معصیت آلود کردم.
34. مراقبت از چشم خیلی کم بود.
35. بی وضو خوابیدم.
36. میل زیادی به ریا داشتم و امور را آن گونه جلوه می دادم که حقیقت نداشت تا سببی برای خوشحالی نفس شود.
37. حب مقام داشتم و آنرا نیز ارضاء کردم.
38. معاشرت با افراد غیر لازم کردم.
39. خود بزرگ بینی و عجب داشتم.
40. از فرصتهایم خیلی کم بهره بردم و استفاده خوبی نکردم.
41. به طور جدی یاد مرگ نبودم.
42. زیاد به یاد امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء نبودم.
43. با نفس درگیر نبودم.
44. کبر داشتم و به خود مغرور شدم.
45. ذکر درونی و برونی خیلی کم بود و اگر هم بود بی توجه بود.
46. دقت در اعمال و فکر قبل از آنها کم بود و یا اصلاً نبود.
47. زخم زبان زدم.
48. قرآن کم خواندم.
49. در مهلکه سقوط قرار گرفته ام.
50. خواطر نفسانی کنترل نشد.
51. نمازها را با علاقه و شوق نخواندم.
52. در جهت خود سازی گام برنداشتم.
53. در حال موتورسواری حب دنیا تاثیر گذاشت و موجب شد معصیت کنم.
54. یقین و اخلاص نبود.
55. توجیه می کردم معاصی ام را.
56. تواضع و زهد نبود.
57. کمبود شخصیت داشتم و با خود بزرگ نمایی سعی در جبران آن داشتم.
58. خوف نداشتم.
59. گستاخی داشتم و حیا نداشتم.
60. ایذاء مومن نمودم.
61. نماز را در حالت خواب خواندم و اصولاً به یاد مولایم نبودم.
62. دعای عهد را نخواندم.
63. عبرت از احوالات دنیا نگرفتم.
64. حب دنیا خیلی دارم و حقیقتاً نفس در کنترل شیطان است و نه در کنترل خودم.
65. واجبات را متوجه نبودم.
66. دقت در نیات وجود نداشت.
67. نفس خیلی طغیان کرد.
68. قلب متوجه خداوند تبارک و تعالی نبود.
69. آمادگی برای مرگ وجود نداشت.
70. احساس مسئولیت کم بود.
71. نظم کم بود.
72. تفکر و تعمق وجود نداشت.
73. چشم آزاد بود و بیهوده به اطراف نگاه می کرد و گاهی به محارم الهی برمی خورد که متاسفانه حتماً بر قلب نیز تاثیر سوء گذاشته است.
74. ذکری که موجب صعود شود وجود نداشت.
75. آنچه نباید می گفتم، گفتم.
76. شهوت خواب پیدا کردم.
77. ریا کردم و خواستم سواد خود را به رخ دیگران بکشم.
78. در حال خنده نوعی غفلت در خود احساس کردم.
79. در مقابل روی کردن دنیا سوی خودم سست بودم و دائماً در ذهنم بود.
80. تعارف و تمجیدها وسوسه می نمودند.
81. پناه بردن به حضرت حق تعالی و استغاثه حقیقی از او کم بود.
82. عشق به خداوند را تقویت ننمودم.
83. حالت انابه وجود نداشت.
84. دعا را به علت کسب صفات رذیله در روز و سریع خواندن، با توجه کامل نخواندم.
85. چند شبی است که سوره واقعه را بی رغبت می خوانم.
86. با آنکه می دانستم دارم اشتباه می کنم اما اشتباه کردم.
87. چند مورد عجله و شتابزدگی وجود داشت.
88. علاقه به مدح دیگران وجود داشت.
89. حفظ سرّ نشد.
90. سوز و ناله کم بود.
91. بصیرت نبود.
92. توسل و ارتباط با عالم قدس خوب نبود.
93. هنگام غروب خوابیدم که حال و صفای قلب گرفته شد.
94. شهوت خودش را خیلی فعال نشان می دهد، باید مراقب بود.
95. اگر عنایتی شده بود در اول صبح به واسطه خواب بعد از نماز کم شد.
96. توجه به باطن امور و حضور قلب و توجه به نفس چه هنگام وسوسه و چه غیر آن خیلی کم بود، لذا در دام شیطان افتادم و علی الخصوص در دامهایش حب دنیا بود که شدیداً متاثر شدم. آن گونه که در نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و اوقات ما بین اینها تماماً ذهنم مشغول به دنیا بود. لذا از خداوند نجات خود را خواهانیم که ای مولای ما خودت به فریاد ما برس و شیطان و حب دینا را از ما بگیر.
97. حجابهای قلب خیلی زیاد بود و امروز این مطلب برای عقل درک شد.
98. زهد و فقر و اخلاص کم بود.
99. انقطاع از دنیا نبود بلکه برعکسش بود.
100. احساس نمودم که تا چه حد زیادی بین من و رب حق حجاب وجود دارد.
101. خود را همه کاره جلوه دادم و شیطان از این راه خوب موفق شد.
[img=0x0]http://www.ehda.ir/StaticPages/Pictures/468X60-1.gif[/img]

تنها با شهرت نیست که میتوان جاودانه شد ... این است راز جاودانگی...

اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم . من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ...
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و  آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟

53بیا ما هم جاودانه شویم . ما می توانیم 53

به اینجا سر بزن : اهدای زندگیKhansariha (8)
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان