عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد
و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده!
وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشـــــکاری.

ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت....

?ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت❗️

هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟

ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــــه می کرد:اگر ورزش رو برای خـــــدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.

☝️البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.

التماس دعا 53

یا زهرا
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
داستانی از کتاب سلام بر ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)

[تصویر:  abojafar.jpg]
راوی :  حسين الله كرم،فرج الله مراديان

يكي از روزهاي پاياني سال پنجاه و نه خبر رسيد كه بچه‌هاي رزمنده بر روي ارتفاعات بازي دراز عملياتي را انجام داده‌اند. قرار شد هم زمان بچه‌هاي اندرزگو هم، عملياتي نفوذي به سمت عمق مواضع دشمن انجام دهند.
 براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري1 و رضا گوديني و من انتخاب شديم و دو تن از كردهاي محلي كه به منطقه آشنا بودند به نام شاهرخ نورايي و حشمت كوهپيكر با ما همراه شدند.
  وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم و با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم، با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم و با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا كرديم و خودمان را استتار كرديم. در مدت روز ضمن استراحت به شناسايي مواضع دشمن و جاده‌هاي داخل دشت پرداختيم و نقشه‌اي از منطقه نفوذ دشمن ترسيم كرديم.
  دشت روبروي ما دو جاده داشت كه يكي جاده آسفالته ( جاده دشت گيلان) و ديگري جاده خاكي كه صرفاً جهت فعاليت نظامي از آن استفاده مي‌شد.
از بنيانگزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به قرآن ونهج‌البلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، وارد نشدن كرمانشاه را در غائله كردستان مديون مديريت وشجاعت او مي‌دانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست
 فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود و يك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپه‌ها و اطراف جاده‌ها امنيت آن را برعهده داشتند.
 با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز مغرب و عشاء من به همراه رضا گوديني وسايل لازم را برداشتيم و به سمت جاده آسفالته حركت كرديم و بقيه بچه‌ها به سمت جاده خاكي رفتند.
 در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شد به سرعت روي جاده رفتيم و دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله‌هاي موجود كار گذاشتيم و روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
 از نقل و انتقالات نيروها معلوم بود كه عراقي‌ها هنوز بر روي بازي‌دراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهاي عراقي به آن سمت مي‌رفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم. ناخودآگاه هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم. يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي گلوله‌هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر ‌شد. تمام دشت از سوختن تانك روشن شده بود و ترس و دلهره عجيبي در دل عراقي‌ها انداخته بود به طوري كه اكثر نگهبان‌هاي عراقي بدون هدف شليك مي‌كردند.
 وقتي به ابراهيم و بچه‌ها رسيديم آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند و با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم پيشنهاد كرد حالا كه تا صبح وقت زيادي داريم و اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن به دشمن وحشت بيشتري در دلشان ايجاد كنيم.
 هنوز صحبت‌هاي ابراهيم تمام نشده بود كه صداي انفجاری از داخل جاده خاكي شنيده شد.يك خودرو عراقي  منهدم شده بود و همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صداي تيراندازي عراقي‌ها بسيار زياد شده بود. آن‌ها فهميده بودند كه نيروهاي ايراني در مواضع آنها نفوذ كرده‌اند براي همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. و ما هم با عجله به سمت كوه مي‌دويديم. در همين حين يك جيپ عراقي از روبرو به سمت ما آمد و فرصتي براي تصميم‌گيري باقي نگذاشت. بچه‌ها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقي حركت كرديم و مشاهده كرديم يك افسر عالي‌رتبه عراقي و راننده او كشته شده‌اند و فقط بيسيم‌چي آنها مجروح روي زمين افتاده است. گلوله به پاي بيسيم‌چي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله مي‌كرد.
 يكي از بچه‌ها اسلحه‌اش را مسلح كرد و به سمت بي‌سيم‌چي رفت. جوان عراقي مرتب مي‌گفت:"الامان الامان"ابراهيم ناخودآگاه داد زد: "مي‌خواي چيكار كني؟"
گفت:"مي‌خوام راحتش كنم".
ابراهيم جواب داد: "رفيق، تا وقتي بهش تيراندازي مي‌كرديم اون دشمن ما بود. اما حالا كه اومديم بالاي سرش اون اسيره"
بعد هم به سمت بيسيم‌چي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت و گذاشت روي كولش و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه مي‌كرديم. يكي گفت: "آقا ابرام معلومه چي كار مي‌كني! از اينجا تا مواضع خودي سيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم." ابراهيم هم برگشت و گفت: "اين بدن قوي رو خدا براي همين روزا گذاشته "بعد هم به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقي‌ها رو برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي رو بستيم و دوباره به راهمان ادامه داديم.
  پس از هفت ساعت كوه‌پيمايي به خط مقدم رسيديم. توي راه ابراهيم با اسير عراقي حرف مي‌زد و او هم مرتب از ابراهيم تشكر مي‌كرد. موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح رو خوانديم. اسير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند. آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نمازكمي غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم. اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد و گفت: "من ابوجعفر و ساكن كربلا هستم. اصلاً هم فكر نمي‌كردم كه شما اينگونه باشيد."خلاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را مي‌فهميديم. هنوز هوا روشن نشده بود كه به غار بان‌سيران در همان نزديكي رفتيم و استراحت كرديم. رضا گوديني هم براي آوردن وسايل و نيروهاي كمكي به سمت نیروهای خودی رفت.
  چند ساعت بعد رضا با وسيله و نيروي كمكي برگشت و بچه‌ها رو صدا زد که حركت كنيم. وقتي مي‌خواستيم از غار خارج شويم ديديم رضا حالت عجيبي داره. گفتم: "رضا چيزي شده؟" جواب داد: "وقتي به سمت غار برمی‌گشتم يه دفعه جا خوردم، يه نفر مسلح جلوي غار بود. اول فكر كردم يكي از بچه‌هاي گروه داره نگهباني مي‌ده. ولي وقتي جلو اومدم ديدم ابوجعفر همون اسير عراقي در حالي كه اسلحه در دست داره مشغول نگهبانيه و داره به اطراف نگاه مي‌كنه. به محض اينكه اون رو ديدم رنگم پريد ولي ابوجعفر سلام كرد و اسلحه رو به من داد و به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودن. من هم متوجه شدم يك گَشتي عراقي داره از اينجا رد مي‌شه براي همين اومدم مواظب باشم كه اگه نزديك شدن اونها رو بزنم!"
 با بچه‌ها به مقر رفتيم و ابوجعفر رو چند روزي پيش خودمون نگه داشتيم، ابراهيم به خاطر فشاري كه در مسير به او وارد شده بود از ناحيه آپانديس دچار مشكل شده بود و او را به بيمارستان برديم. چند روز بعد ابراهيم برگشت و همه بچه‌ها از ديدنش خوشحال شدند.
ابراهيم را صدا زدم و گفتم: "بچه‌هاي سپاه غرب اومدن اَزت تشكر كنن".
گفت: "چطور مگه، چي شده؟"  گفتم: "خودشون بگن بهتره".
با ابراهيم رفتيم مقر سپاه و مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: "ابوجعفر، اسير عراقي كه شما با خودتون آوردين عقب، بيسيم‌چي قرارگاه لشكر چهارم عراق بوده و اطلاعاتي كه او به ما از وضع آرايش نيروها، مقر تيپ‌ها، فرماندهان، راه‌هاي نفوذ و... داده به قدري ارزشمنده كه با هيچ چيزي قابل مقايسه نيست. اين اسير سه روز هست كه داره صحبت مي‌كنه و همه حرفهاش صحيح و درسته. از روز اول جنگ هم در اين منطقه بوده و حتي تمامي راههاي عبور عراقي‌ها و تمامي رمزهاي بيسيم اونها رو به ما اطلاع داده. براي همين آمده‌ايم تا از كار مهمي كه شما انجام دادين تشكر كنيم". ابراهيم لبخندي زد و گفت: "اي بابا ما چيكاره‌ايم اين كارخدا بود. "
  فرداي آن روز ابوجعفر را به همراه چند اسير ديگه به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر رو پيش خودمون نگه داريم نشد. ابوجعفر به مسئول سپاه گفته بود: "خواهش مي‌كنم من را اينجا نگه داريد تا با عراقي‌ها بجنگم اما موافقت نشده بود. "
 يك سال بعد، از بچه‌هاي گروه شنيدم كه جمعي از اسراي عراقي به نام گروه توابين به جبهه آمده‌اند و به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقي‌ها مي‌جنگند. از شخص ديگري شنيدم كه ابوجعفر را در مقر تيپ بدر ديده بود براي همين قرار شد يك بار به‌ آنجا برويم و هر طور شده ابوجعفر رو پيدا كنيم و به جمع بچه‌هاي گروه خودمان ملحق كنيم.
  عصر يكي از روزها به مقر تيپ بدر رفتم تا با فرماندهانشان صحبت كنم. اما قبل از ورود به ساختمان تيپ، با صحنه‌اي برخورد كردم كه باوركردني نبود. تصاوير شهداي تيپ بر روي ديوار نصب گرديده بود و تصوير ابوجعفر در ميان شهداي آخرين عمليات تيپ بدر ديده مي‌شد.
  حال خوشي نداشتم. از مقر تيپ خارج شدم، تمام خاطرات در ذهنم مرور مي‌شد. حماسه آن شب، بيسيم چي عراقي، اردوگاه اسراء، تيپ بدر، شهادت، خوشا به حالش.

منبع :http://www.ebrahimhadi.com/

التماس دعا  53

یا زهرا
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
[تصویر:  1434482803836291.JPG]
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
شهید محمدرضا دهقان‌امیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانواده‌ای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر بود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانسته‌هایش حرف‌ها و خاطراتی بود که از دیگران شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانواده‌ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل‌بیت و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمی‌توانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سن‌اش کم بود اما دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) را دفاع از ناموس خود می‌دانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و پس از ماه‌ها انتظار سرانجام به‌عنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد. حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهل‌بیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه در حالی‌که تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید

[تصویر:  %D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%B6%D8...%D9%86.jpg]

[تصویر:  v0j_964ae49f2add2fb24a8078d86d31e16c-425.jpeg]

اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم می‌آید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم. محمد به این رشته علاقه داشت و می‌گفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم.

وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف می‌زند و افتاده حال است به شوخی می‌گفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار. او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم.
هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی می‌زدم و نگاهی به چهره‌ محمد می‌کردم و در دلم می‌گفتم: احساس می‌کنم تو هنرش را داری. به خودش هم چند بار گفتم. جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر می‌داند.»



[تصویر:  29xd_1447468190235608.jpg]

یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.

بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.

[تصویر:  uth_99025_orig.jpg]





53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
صدای شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده

که وقتی توی محاصره داعش بود و مرگش حتمی بود تنها کاری که کرد این بود که صداشو با بیسیمی که داشت واسه خانوادش ضبط کرد و فرستاده
http://s7.picofile.com/file/8250294650/a...8.mp3.html
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
سلام
گفتگوی یکی از مدافعان حرم که الان در اسارت هستند و محتاج دعای ما هستند.
[تصویر:  photo_2016_05_07_02_04_40.jpg]
خواهشا این عکس پایین هم هر کی طاقت داره ببین
برای همین امروز
http://s6.picofile.com/file/8250304000/p..._04_26.jpg
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
به نام خدا
شهيد حاج علي محمدپور فرمانده گردان غواص ،عارف لشكر ثارالله، يار صديق حاج قاسم سليماني در دوران دفاع مقدس
[تصویر:  4f3ac5cfdd.jpg]
سالها پيش كتاب " پايين دژ " كه خاطرات او بود خوانده بودم و سخت شيفته مرام او شدم تا اينكه پانزدهم ارديبهشت براي يادواره شهدا
رفسنجان عازم كرمان شدم، زمان خروج از منزل بطرف فرودگاه ، يكهو ياد اين شهيد افتادم كه زادگاهش كرمان بود
با عجله طرف كتابها رفتم تا حداقل اسمش را بدانم، اما اوضاع كتابها بهم ريخته و شلوغ بود و من هم فرصتي نداشتم
هيچ راهي جز توسل به خود شهيد نديدم
گفتم: آي شهيد، اگه تو منو دعوت كردي... خودتو نشون بده... نيم دقيقه طول نكشيد كتاب رو پيدا كردم و خوشحال شدم
شناخت زيادي از شهيد  و كرامتهاي او نداشتم
تو صحبتهايم در يادواره اشاره اي به خاطرات او كردم
بعد مراسم دوستان تشكر كردند و از كرامات و معجزات او برايم گفتند
و پيشنهاد كردند براي زيارت مزارش و ديدار پدر مادرش فردا به روستاي دقوق آباد در 60 كيلومتري رفسنجان برويم
من كه حالا سخت شيفته او شده بودم ... با كمال ميل پذيرفتم
[تصویر:  b6b475f12d.jpg]
مرقد امامزادگان عشق
[تصویر:  13c12e09c7.jpg]
ميگفتند:بخاطر معجزات و كراماتي كه از اين شهيد ديده اند و حاجات زيادي را برآورده كرده مقام رفيعش نزد خدا بر همه ثابت شده
شبهاي جمعه اينجا خيلي شلوغ است و حاج علي زائران زيادي از سراسر كشور و حتي خارج كشور دارد
[تصویر:  a015d44161.jpg]
بارگاه مرقد اين شهيد و شهداي همرزمش با كمكهاي عاشقانه مردم در حاشيه جاده در حال ساخت بود
[تصویر:  ea4fd17835.jpg]
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
[تصویر:  29e91cc134.jpg]
پدرش كه مدتي ست بخاطر كهولت سن در بستر است... هر گاه كسالتي پيدا ميكند به حاج علي متوسل ميشود
[تصویر:  223b751d85.jpg]
ديدار پدر شهيد و رسيدن به چنين توفيق عظمايي مرا به وجد آورد و بپاس اين نعمت ، دست پدر را از طرف شهيد بوسيدم
[تصویر:  d7e562abc6.jpg]
ديدار مادر شهيد و شاد كردن او قطعا و يقينا شادي روح شهيد را بدنبال دارد
[تصویر:  e5464dc38e.jpg]
ياد آن نجوا با شهيد افتادم ... كه زمان خروج گفتم : اگر مرا تو دعوت كرده اي اسمت را به من نشان بده...من عازم زادگاه توام
چه لذتي داشت فكر كردن به اينكه انشاالله شهيد  نظري بما كرده باشد
[تصویر:  575799519b.jpg]
مادر ميگفت: حاج علي مال اين دنيا نبود... سهمش را از باغ پسته برنميداشت و به مردم ميداد
ما هم تا زنده ايم و اين باغ محصول ميدهد، سهم پسته حاج علي را به مردم و نيازمندان خيرات ميكنيم
حتي وقتي در كارخانه مس كرمان كار ميكرد بخشي از حقوقش را به نيازمندان ميداد
[تصویر:  1afc65c476.jpg]
موقع خروج كيسه پلاستيكي پسته را بدستم داد و گفت: بسياري بردند و زندگي شان بابركت شده
[تصویر:  3959ad3b33.JPG]
ما هم پسته هاي متبرك را با عكس و يك خاطره از شهيد بسته بندي كرديم تا بدست مشتاقانش برسد
[تصویر:  f52b89a4eb.JPG]
بنا به گفته دوستان ، حاج قاسم سليماني گفته:: هر وقت از اين دنيا رفتم مرا كنار حاج علي دفن كنيد
[تصویر:  72f288a41d.JPG]
منبع سایت روایت فابریک جنگ 
به قلم راوی علیرضا دلبریان (مهمان برنامه های تلویزیونی همچون گلخانه شبکه سه،ماه عسل سال 94 شبکه3،مردم چی میگن سال95 شبکه سه
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
به نام خدا
مشهد مقدس - اختتاميه ششمين جشنواره فيلم مردمي عمار - 30 بهمن ماه 94 - سينما آفريقا
[تصویر:  9f344c5537.jpg]
السلام عليك يا فاطمه الزهرا يا زينب كبري سلام الله عليها
 خانواده محترم شهيدان مدافع حرم " گردانهاي فاطميون " ميهمانان ويژه اين مراسم معنوي بودند
همانها كه فرزندانشان كيلومترها آنطرف تر در خط مقدم جبهه ي مقاومت جلو دشمنان اسلام مظلومانه ايستاده اند
و حركت آنها را بطرف ايران گرفته و زمينگيرشان كرده اند
امنيت و آرامش امروز ما بي شك مديون آنان است
--------------------------------------------------------------
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جريده ي عالم دوام ما
[تصویر:  e8fa044d95.jpg]
تقدير از كارگردانان و مستند سازان مردمي و انقلابي آقايان حاجتمند ، باغشني، اسلام زاده و عظيما
----------------------------------------
ما در پياله  عكس رخ يار  ديده ايم *** اي بيخبر  زلذت شرب مدام ما
[تصویر:  dad17eefff.jpg]
بسياري از اين شهدا همچون مولايشان اباعبدالله الحسين عليه السلام ، توسط يزيديان داعش سر از بدنهايشان جدا شد
[تصویر:  fcd473d167.jpg]
يزيديان احمق ، خشن و بي رحم و بي منطق  كه حسينيان آخرالزماني امام عشق را ناجوانمردانه سر ميبرند
--------------------------------------------------
من در هواي دوست گذشتم زجان خويش *** دل از وطن بريدم و  از خاندان خويش
[تصویر:  75d871f418.jpg]
با اين تصوير ميشود صف شهيدان را فرداي قيامت در صحراي محشر در ذهن تداعي نمود و تا دير نشده فكري بحال خود كرد
واي بر ما ... كه از پس امروز حتما هست فردايي
محكمه شهدا، محكمه ايست كه همه در آن حاضر خواهيم شد و بايد جواب پس دهيم كه بعد شهدا چه كرديم
-------------------------------------------------
آنانكه خاك را بنظر كيميا كنند *** آيا بود كه گوشه چشمي بما كنند

راوی:حاج علی دلبریان
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
 سپاس شده توسط
سردار شهید مهدی خندان

مهدي دست انداخت توي سيم خاردارها حلقوي زور زد و سيم خاردار از هم باز باشد. زير نور منور با چشم خودم ديدم كه لبه‌هاي تيز سيم خاردار از يك طرف انگشتانش فرو رفته و از طرف ديگر آمده است. خون شرشر ريخت روي زمين. خودش را كشيد تو سيم خاردار. چه زوري زد تا توانست دستش را از توي سيم خاردارها آزاد كند! شروع كرد به برداشتن مينها. وقت نبود آنها را خنثي كند. برمي‌داشت و از سر راه مي‌گذاشتمشان كنار. مين‌ها را كه جمع كرد دوباره دستانش را انداخت ميان كلاف سيم خاردار و كشيد. سيم خاردار از هم باز شد و او خواست رد شود كه شانه‌اش گير كرد به تيغهاي پولادي. سيم خاردار پوست و گوشتش را از هم دريد. مهدي برخاست. شده بود خون خالي. دست برد و نارنجكي درآوردكه او را ديدند. چهار لول دشمن گرفت طرفش. تيرها به لبه شيار مي‌خوردند و خاكها را مي‌پاشيدند روي آسمان. وقتي مهدي ايستاد... يك لحظه چشم از او گرفتم و دوباره كه او را ديدم روي سيم خاردارها افتاده بود. دستهايش از هم باز شده بود. آن دستهاي باز و آن سيم خاردارها... ميسح باز مصلوب... مهدي...
.
سردار شهید مهدی خندان
فرمانده تیپ عمار لشکر 27 حضرت رسول
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
 سپاس شده توسط
سم رب الشهداء والصدیقین

زنده نگهداشتن یاد وخاطره شهداء کمتر از شهادت نیست

(حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب)

حکایتی عجیب و بسیار پند آموز از اخلاص وکظم غیظ دوست شهیدم ، شهید علی محمد صباغ زاده از شهدای والا مقام همدان

شهید علی محمد صباغزاده جوانی پاک ، صبور ، مومن، شجاع و مزین به فضایل اخلاقی بودند، خاطراتی که از دوست عزیزم علی محمد دارم جزء بهترین خاطرات عمرم محسوب میشود .شهید صباغزاده در دوران دفاع مقدس، معلمی بسیجی بودند و در کنار کار معلمی، به جبهه می رفتند و وقتی بر می گشتند گاهی بی توقع و صرفا جهت کمک به مردم، فی سبیل الله در تعاونی محله خودش در توزیع ارزاق عمومی کمک می کردند، روزی در تعاونی محله جمعیت زیادی جهت دریافت ارزاق سهمیه ای صف کشیده بودند، مردم به ترتیب ارزاق خود را میگرفتند و می رفتند، در این میان فردی بعد از گرفتن کالای سهمیه ای ،مقدار بیشتری از سهم خود طلب میکند اما علی محمد برای رعایت عدالت محترمانه به آن فرد میگه سهم شما همین مقداره ، بیشتر نمی تونیم بدیم آن فرد بعد از اصرار و پرخاشگری ناگهان آب دهان خود را تو صورت علی محمد پرتاب می کند ،علی محمد چند بار این آیه را زیر لب زمزمه میکند

والکاظمین الغیظ  والعافین عن الناس

سوره آل عمران آیه 134

(کسانیکه خشم خود را می خورند و بر مردم می بخشند)

و عکس العملی در مقابل آن فردهتاک از خود نشان نمی دهد و با دستمالی آب دهان را از صورت خود پاک می کند ، دوستان علی محمد میخواهند با آن فرد اهانت کننده برخورد کنند که ایشان مانع میشوند، این صبوری  و کظم غیظ و تقوای علی محمد باعث میشود که آن فرد از کارش شرمنده شده و مردم هم سخت او را سر زنش کنند.دوست شهید ما چند ماه بعدبفرمان امام شهیدان  رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) در مصاف با صدامیان و حامیان استکباریش در دفاع از حق و حقیقت مزد اخلاص خود را درجبهه می گیرد وبه مقام والای شهادت نائل می شود.مدتی بعداز شهادت علی محمد حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای قرائتی در سفر به همدان در جمع خانواده های معظم شهداءحضور پیدا کرده و پدران شهداءخاطره ای از فرزند شهیدشان بیان می کردند که ناگهان پدر شهید علی محمد صباغزاده سراسیمه و با عجله وارد مجلس شده وسخنان دیگران را قطع کرده و بدون مقدمه خاطره اهانت فرد هتاک به پسرش علی محمد وکظم غیظ و اخلاص فرزندشهیدش را به حاج آقای قرائتی بیان میکند، بعد از گفتن خاطره اخلاقی فرزند شهیدش روبروی حاج آقا قرائتی نفس عمیقی میکشد وجان به جان آفرین تسلیم  واز دنیا میرود.حاج آقای قرائتی از این رویداد عجیب سخت منقلب میشود . در برنامه درسهایی از قرآن تلویزیون بارها اخلاص وکظم غیظ شهید صباغ زاده را را برای مردم بیان میکند .حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای قرائتی در تجزیه و تحلیل این رویداد عجیب وعبرت آموز می فرمایند "هر کس خالصانه کار خود را برای خدا انجام دهد  اگر در پنها ن باشد خداوند آشکار می سازد و بقول معروف در بوق وکرنا می گذارد تا همه از آن با خبر شوند، شهید صباغ زاده کارش فقط و فقط برای رضای خدا و خدمت به خلق خدا بود و وقتی در مقابل آن فرد اهانت کننده قرار می گیرد و به او توهین آن چنانی می شود،بخاطر خدا کظم غیظ کرده و عکس العمل نشان نمی دهد و خداوند متعال می خواهد  این قضیه آشکار شود تا همه از اخلاص شهید مطلع شوند، از طرفی خداوند پدر شهید راکه عمرش به پایان است ، مأمور می کندبا عجله بیاید پیش من قرائتی که در تلویزیون صحبت میکنم و اخلاص شهیدش را بیان نموده و بلا فاصله از دنیا برود، تا من این قضیه را درتلویزیون بیان کنم. بارها این قضیه در تلویزیون مطرح شدتا تمام مردم دنیا از طریق رسانه درون مرزی وبرون مرزی از اخلاص شهید آگاهی پیدا کنند.در یکی دیگر از برنامه های درسهایی از قرآن حاج آقای قرائتی در باره آثار اخلاص شهید فرمودند: بعد از بیان اخلاص شهید صباغزاده در تلویزیون یکی از ثروتمندان به من مراجعه نموده واظهار داشت که داستان معلم همدانی مرا منقلب کرده وبیان میکند " این جوانها هم در جهاد اکبر وهم در جهاد اصغر پیروز شدند ومن آمده ام اموالم از قبیل باغ بزرگ ، ساختمان و....را وقف نمایم .باصحبت هایی که با او شد هم خمس مالش را داد و هم اموالش را وقف نمود با این اموال وپول کارهای خیر زیادی انجام دادیم نمونه اش مبلغ دینی فرستادیم به کشور های دیگرو تعدادی مسیحی را مسلمان کرد واین همه خیرات و برکات نتیجه کظم غیظ معلم بسیجی همدانی شهید صباغزاده بود .یک قدم بطرف خدا می رویم ببینید خدا چه کار میکند یادش گرامی وراهش پر رهرو باد.

خوشا آنانکه جانان می شناسند

طریق عشق و ایمان می شناسند

بسی گفتیم وگفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان میشناسند

خداوندا ما را از شفاعت شهدا محروم مگردان

آمین یا رب العالمین

خدایا عاقبت محمود گردان         بحق شهداء و نیک مردان


[تصویر:  93C20224.jpg]
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
به نام خدا
جانباز رجب محمدزاده هم رفت
كسي كه صورت دنيا را به سيرت آخرت بخشيد
------------------------------------
يادمان نرود كه چه كساني براي لحظات قشنگ زندگي ما،  هزينه شدند
جانباز رجب محمدزاده همه زيباييش را داد و جانش را فدا كرد تا جلو زشتي ها و ظلم به من و شما گرفته شود
[تصویر:  f641f4253b.jpg]
هر سال كه آقا تشريف ميآوردند مشهد
در گوشه اي از حرم مطهر مي ايستادم و ضمن استماع بياناتشان پيش خود ميگفتم
چه ميشد ميتوانستم از نزديك به دستبوسي اش برسم  و اداي احترام و وفاداري كنم
خدا رو شكر امسال در فروردين 94 توفيق ديدار نصيبم شد... قلبم شاد و دردهايم تسكين يافت
[تصویر:  e0d8fcbb7a.jpg]
نميدانستم جانباز محمدزاده كيست؟ اما اسمش خيلي برايم آشنا بود
تا اينكه توفيق نصيبم شد در روز جمعه 28 فروردين 94 خدمت اين جانباز مظلوم و نجيب رسيدم
در بدو ورود او مرا شناخت ... اول متوجه صحبت كردنش نميشدم اما چند دقيقه اي كه از مصاحبت صميمي با او گذشت
ديگر نيازي به ترجمه سخنانش توسط پسر و همسرش نبود
ميگفت:در خط مقدم جبهه ي مهران ديدمت،آخرين سخنراني را در ايلام براي گردان ما داشتي،در تلويزيون هم برنامه هاتو ميبينم
از ديدنم خوشحال بود و من ناقابل هم از اينكه موجب شادي يه شهيد زنده شدم خرسند بودم اما در درون شرمنده و سربزير 
[تصویر:  1c4e8e34ac.JPG]
چهره زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیاور
[تصویر:  cd04a1aaba.jpg]
امروز پنجشنبه خبر شهادتش را شنيدم
------------------
راوی علیرضا دلبریان
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
 سپاس شده توسط
به نام خدا

محرم  جبهه ها
[تصویر:  fa62e185ce.Jpg]
اگر چه 8 سال جبهه ، محرم بود و هر روزش عاشورا و هر زمينش كربلا ، اما ايام ويژه محرم حال و روز ديگري داشت
[تصویر:  b93f596ae9.Jpg]
پوشش بچه ها تغيير ميكرد . اگر چه بلوز نظامي بر تن داشتند، اما در محرم سياه پوش بودند
پيشاني بندها. بازو بندها مشكي ميشد
[تصویر:  082b77724e.Jpg]
سنگر ها با بيرقها و كتيبه ها سياه پوش ميشد
[تصویر:  e6ed8cac60.Jpg]
[تصویر:  8289e00721.Jpg]
بعضي از بچه ها كه به مرخصي ميرفتند زمان بازگشت، زنجير هيئتي را با خود به سنگر مي آوردند
اصلا همه عاشق امام حسين عليه السلام بودند و رهرو راهش
تنها يا حسين نميگفتند، به معني واقعي با حسين بودند
[تصویر:  c564e03ab1.Jpg]
سر در سنگر فرماندهان تابلويي نصب بود
ياحسين ع ، فرماندهي ، از آن توست
[تصویر:  ab0e6a60b3.Jpg]
در بيابانهاي گرم جبهه با پاي برهنه بياد اهل بيت امام حسين عليه السلام  و يارانش عاشقانه عزاداري ميكردند
[تصویر:  ee9626ebf5.Jpg]
گردانها - قرارگاهها و حتي خط مقدم حال و روز ديگري داشت
[تصویر:  8814f5aa37.Jpg]
حتي غذاي جبهه در ايام محرم عوض ميشد... خورد و خوراك بچه ها تغيير ميكرد و كاهش مي يافت ،مصرف يخ پايين مي آمد
كمتر كسي آب سرد مينوشيد
[تصویر:  8891faf66d.Jpg]
كسي به كسي نگاه نميكرد، همه در حال و هواي خاص خود بودند و عزاداري ميكردند
[تصویر:  03d289502f.jpg]
بعضي ها را بعد از مراسم حتي بر سر سفره شام نميديدي، در تاريكي بيابان از مقر فاصله ميگرفتند و نجوايي داشتند
 در همان شبها و در خلوت سحر گرفتند آنچه خواستند ، خوشابحالشان
بسياري از افراد كه تصاويرشان را در اين عكسها ميبينم، شهيد شدند
بعد جنگ ، ديگر مثل و مانند آن فضاها در هيچكجا نديدم
[تصویر:  6ac2ea545b.Jpg]



ديروز يكي از دانشگاههاي تهران در خصوص مراسم محرم دردانشگاه از حقير مشورت خواستند بطور خلاصه مطالبي را پيامك كردم

روايت فابريك از محرم

عاشورا اگر چه درس است، اما عبرت هم هست

شهادت اگر چه فوز عظيم است، اما هدف نيست، وسيله است براي پياده كردن احكام الهي و تحقق حق و عدالت

ببينيم چرا همه امامان را شهيد كردند !؟ چرا امام حسين عليه السلام را محاصره كرده و بشهادت رساندند!؟

و چرا هيچكدام موفق به تشكيل حكومت اسلامي و پياده كردن احكام الهي در جامعه بطور عام نشدند...!!؟؟

آن موانع چه بود ...!!؟؟ آيا امروز آن موانع برطرف شده است!؟

چه شباهتهاي آن دوران با مظلوميت امروز امام جامعه اسلامي دارد...!!؟؟

 يزيديان ، حسينيان چه تفاوتي با يكديگر داشتند!؟ حرف آن روز امام چه بود..!؟؟ وحرف امروز امام جامعه اسلامي چيست!؟؟

آيا امروز اسلام و ارزشهايي كه امام حسين عليه السلام برايش شهيد شد، دشمن دارد...!؟ يا ندارد...!؟ آن دشمن كيست...!؟؟

آيا امروزه كاروان امام حسين در حركت است...!؟آن كاروان كجاست!؟ و آيا ما با حسين رهسپاريم؟نشسته ايم؟ تماشاگريم؟

امروز كربلا كجاست...!!؟؟

اين بحثها را در قالب سخنراني همراه با پرسش و پاسخ.با برپايي نمايشگاه. شعر. مسابقه با جذابيت در محيط دانشگاه مطرح كنيد

بدون اسم بردن از هيچ گروه ،جناح و فردي .... فقط خط حق و باطل را روشن كنيد

از پتانسيل محرم در شمر شناسي( آمريكا)درعمرسعد شناسي(دوستان دنياطلب) در معرفي سليمان صرد خزاعي ها(خواص

مسامحه گر و ساده لوح ) را هنرمندانه، عالمانه  معرفي كنيد

اين دوران مثل دوران امام حسين عليه السلام  بلكه پيچيده تر  است

ابن زياد در دارالحكومه در كاخ سفيد برخود ميلرزد و بدنبال فريب امت اسلامي از طريق شريح قاضي هاست

تا امت را از امام جدا كند كه اگر امام تنها بماند كار دشمن آسان ميشود

در شهر جار زدند، در رسانه ها، ماهواره ها، شبكه هاي فارسي زبان، در لواي دلسوزي و نفاق با فريب كاري 

شمشير بدهيد، بجايش طلا بگيريد، دست از هسته اي، موشكي، استقلال،آزادي و ارزشها و امام حسين برداريد!به ما يپيونديد

تا تحريمها را لغو و آب را آزاد كنيم...آن بيچاره هايي كه اعتماد كردند، به گندم ري هم نرسيدند، نه دنيا، نه آخرت

شمشيرها را از كف نهادند به اميد رسيدن به طلا ... !!!  اما همه ذليلانه هلاك شدند...! اين نتيجه اعتماد به دشمن است


فاعتبروا یا اولی الابصار

براستي در كجاي تاريخ سراغ داريد، كفار ، آمريكا ، قدم خيري براي مسلمانان برداشته باشد...!!؟؟

و در كجا تاريخ ، جامعه اي ، مردمي ، بدون تلاش و مقاومت و مبارزه به استقلال رسيده اند...!!؟؟

 اگر امت از ابهت شيطاني دشمن و از تهديدات نظامي او بترسند و در مقابل تحريمها مقاومت نكنند

و اگر به وعده هاي مادي او اعتماد كند ، شمشيرها را ، روحيه مبارزه را از كف بنهند ، و پي دنيا روند

حتما حسين در كربلا گردن زده خواهد شد ...!!!! و امت  نه به دنيا ميرسند نه به آخرت

اين سنت لايتغير الهي ست

اينها را براي جوانان عزيز

تبيين كنيد
و با اخلاص از حسين عليه السلام مدد بجوييد

منبع سایت روایت فابریک
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
 سپاس شده توسط
مدافع حرمی که بهشت را نخواست

«علی مصطفی حیدر» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه 1373 شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «لبنان») متولد شد. وی در نوجوانی به صفوف «مقاومت اسلامی» پیوست و چندی قبل، داوطلبانه به مدافعان حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» در «سوریه» ملحق شد.
«علی» سرانجام به تاریخ 9 شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود.
آن چه پیش رو دارید، تکه کاغذ کوچکی است که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد و حاوی آخرین نوشته‌ی او است که به خون پاکش نیز آغشته شده

 در این دست نوشته آمده است:
ای مولای من!
من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است 

روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلندپروازش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد عجل فرجهم
 
[تصویر:  1914968_669.jpg]
(مشرق)
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
دل نوشته همسر شهید مدافع حرم«روح الله قربانی»
زندگی سراسر مِهر به خدا را با «مُهر» شهادت ابدی کردی

[تصویر:  1926824_244.jpg]

همسر شهید روح‌الله قربانی از شهدای مدافع حرم، همزمان با اولین سالگرد شهادت این شهید والامقام، دل‌نوشته‌ای را در یادبود وی قلمی کرد.

متن دل‌نوشته همسر شهید روح‌الله قربانی را می‌خوانید:

بسم رب الزینب(س)

از برای حرم این دل من آشوب است... نکند سنگ به پیشانی گنبد بزنند

چند روز دیگر از رفتنت یکسال برایم می‌گذرد... و مطمئنم که می‌دانی هیچگاه نبودنت برایم عادی نخواهد شد.این روزهای واپسینی که به روز شهادتت نزدیک می‌شود برایم سخت و نفس گیر است و هر ثانیه‌اش لحظه آوردن خبر شهادتت را برایم زنده می‌کند...اما من هم مثل تو غرق در عشق به زینب(س) هستم و همین مرا محکم نگه می‌دارد که در نبودنت تاب بیاورم و رباب‌گونه بایستم.

همسری با تو برای من زندگی شیرین و سراسر مِهر به خدا رقم زد که آخرش را هم با مُهر شهادتت تا به همیشه ابدی کرد...خودم راهیت کردم و تو باید در راه دفاع از حریم دختر علی(ع) می‌رفتی و این من بودم که باید صبر می‌کردم و اکنون با رضایت کامل قلبی خوشحالم و خدا را سپاس می‌گویم که توانستم یکی از بهترین افراد زندگی‌ام در راه زینب کبری و فدایی رهبر عزیزم در برابر کافران به ظاهر مسلمان بدهم...

از خواهران و برادران سرزمینم می‌خواهم که زنانمان با حفظ حجاب خود مدافع چادر حضرت زهرا(س) و مردانمان با غیرت خود مدافع غیرت حضرت علی(ع) باشند و با حفظ این ارزشها از خون به ناحق ریخته شده عزیزان ما پاسداری کنند و در آخر از همه عزیزان می‌خواهم که گوش به فرمان ولی امر مسلمین بوده و برای ظهور مهدی فاطمه(س) دعا بفرمایند. 

ومن‌الله التوفیق

شهید روح الله قربانی متولد 1 خرداد سال 68 بود که سیزدهم آبان سال گذشته در مبارزه با تروریست‌های تکفیری براثر اصابت موشک به خودرو به همراه شهید قدیر سرلک در شهر حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
(مشرق)
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
شهادت خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما در حلب
[تصویر:  491452_539.jpg]

شهید خزایی در اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره به ناحیه سر به شهادت رسید.

محسن خزایی 15 آذر  سال 51 در خانواده ای مذهبی که ذاکر اهل بیت بودند به دنیا آمد او در سال 74به عنوان متصدی صدا  فعالیت خود را در صداو سیما  آغاز کرد و بخاطر شور و نشاط خاصی که در برنامه های جوان ایجاد می کرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.
اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود . او یکبار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت. شهید محسن خزایی پس ار موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیرخبر معرفی شد و پس از فعالیت ها ی تخصصی و حرفه ای خبر، عشق دفاع از حرم  او را به سوریه کشاند .او در سوریه بعد از هر گزارش خبری خود ، در بین رزمندگان مقاومت مداحی اهل بیت می کرد تا به امروز که ندای الهی را لبیک گفت و به خیل دوستان شهیدش پیوست.

از این شهید والا مقام دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.  
همچنین تامر صندوق ، تصویربردار خبرگزاری صدا و سیما هم از ناحیه کتف زخمی شده  و هم اکنون در بیمارستان بستری است.
گروه خبری خبرگزاری صدا و سیما به همراه سایر رسانه ها برای پوشش آخرین وضع میدان نبرد و پیشروی رزمندگان در منطقه منیان در غرب شهر حلب حضور داشت که تروریست ها با خمپاره این گروه را مورد حمله قرار دادند.

آخرین گزارش شهید خزایی از حلب ... (دانلود)

شور عاشقی شهید خزائی در میان رزمندگان مدافع حرم در حلب (دانلود)

گفت و گوی شهید خزایی و شهید همدانی از زبان خود شهیداینها بچه های سیستانن و از نسل شهید میرحسینی اند» (دانلود)

(خبرگزاری صدا و سیما)
يادمان نرود گاهی با گناه به اندازه‌ی یک لايک فاصله داريم...
يادمان نرود فضای مجازی هم «محضر خداست» نکند که شرمنده باشيم؛ امان از لحظه‌ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...
روی مانيتور بچسبانيم:«ورود شيطان ممنوع»
مراقب دستی که کليک می کند، چشمی که می بيند و گوشی که می شنود باشيم... و بدانيم و آگاه باشيم که خدا يک کاربر «هميشه آنلاين» است...
[تصویر:  05_blue.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان