امروز اتفاقی برنامه کودک آنه شرلی رو دیدم...
یادش بخیر....
چقدر متن اولش جالب بوده...من خیلی دقت نکرده بوودم به مفهومش...
اون موقع چه برنامه کودکایی میدیدیم...بچه هایه الان چی میبینن
.
.
آنه !
تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت
از تنهایی معصومانه دستهایت
آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟
آنه !
اکنون آمده ام تا دستهایت را
به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی
و اینک آنه،
شکفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار تو