1391 اسفند 8، 19:18
چی شده؟
اینقدر غصه نخور.خواهش می کنم.
اسارت نفس،اراده را قوی می کند
فهمیدم هنگامی که فقط نصف نون می خورم ارادم قوی تره تا موقعی که هر چی دلم بخواد می خورم
برای نا امید شدن دلیلی وجود ندارد
(1391 اسفند 8، 19:24)رکســــانـا نوشته است: نمیدونم من فقط اینجوریم یا همه اینطورن ؟هر چن وقت یه بار یه سونامی غصه میاد سمتمسلام اجي جونم
احساس ناامیدی وحشتناکی بهم دست میده
الان تو همون دوره ام
حس میکنم هیچ کاری از دستم برنمیاد که برای خودم انجام بدم و بتونم وضعیت خودمو بهبود بدم
یا حس میکنم اصلا جای پیشرفت ندارم
به هیچکدوم از هدفایی که تو ذهنم داشتم نرسیدم و دیگه هیچ تلاشی نمیکنم که برای خودم هدفی بزارم
نقل قول: حال میکنین با من رفیقین؟برو بابا سوسول من یه بار با یه ساعت و نیم رفتم نشستم سر کلاس
اون عقیبام حال میکنن؟ انقد که من حال میکنم شما هم حال میکنین؟
شب تا ساعت 1 تو خونه، کانون بودم صبح ساعت 7 هم تو دانشگاه باز اومدم کانون! 6 ساعت که فقط 4 ساعتش رو خواب بودم...
نقل قول: قهوه میخوای ؟ بیا اینو یه شب که خیلی بیکار بودم گرفتم هنری هنریه !بچه ها گزارش شده یه سری قهوه های تقلبی وارد کانون شده
http://s3.picofile.com/file/7578593759/IMG_1511.jpg
نقل قول: وای ابوالفضل با این آهنگ منو بردی به 14 سال پیش ، وقتی که برای اولین بار عاشق شده بودم . خاطرات اون دوران برام زنده شد ، آخ که چقدر دلم گرفت . . .معععععععععععععع...
من اینو از رو کاست گوش کرده بودم ،اون موقع تازه این آهنگ رو خونده بود ، خیلی وقت میشد که نشنیده بودم .
آره درست شنیدین 14 سال پیش ، فکر میکنین الان من چند سالم باشه . شاید لقب پیرمرد کانون برازنده من باشه
(1391 اسفند 8، 23:44)یک مشت خاک نوشته است: داداشم من خسته شدم آدم بشو نیستممنم درمورد خودم همینو فکر میکردم الان نظرم عوض شده
(1391 اسفند 9، 0:20)شیرین و فرهاد نوشته است:خق با شماست من حتی حاضر نیستم یه ذره سختی بدم واس همین ارادم ضعیف شده(1391 اسفند 8، 23:44)یک مشت خاک نوشته است: داداشم من خسته شدم آدم بشو نیستممنم درمورد خودم همینو فکر میکردم الان نظرم عوض شده
باید به نفس گفت ایست
اگه جلوی وسوسه در نیای تا بی نهایت پیش میرن
باید به خودم بگم این همه بهشوت لبیک گفتم سیر شدن؟؟؟
(1391 اسفند 8، 23:44)یک مشت خاک نوشته است: داداشم من خسته شدم آدم بشو نیستم
(1387 فروردين 10، 12:10)admin نوشته است: «آنتونی رابینز» در یکی از سمینارهای خود مثال زیبایی می آورد :
پدری به فرزندش می گوید : «برو از آشپزخانه، نمکدان را بیاور»
بچه بی درنگ می گوید: « نیست » یا « نمی توانم پیدا کنم » و ...
پدر می گوید: « تو برو پیدا می کنی »
بچه پاسخ می دهد: «می دانم که پیدا نمی کنم ولی می روم»
بچه به آشپزخانه می رود و تمام آشپزخانه را می گردد اما نمکدان را پیدا نمی کند. پدرش را صدا می زند و می گوید که نمکدان اینجا نیست . پدر به آشپزخانه می آید و خیلی زود می گوید: « نمکدان که اینجاست ! جلوی چشمت بود، چطور آن را ندیدی؟»
بچه متعجب و متحیر می ماند که چرا با تمام جستجوی خود، نمکدان را که جلوی چشمش بود، پیدا نکرده است .
در این داستان که شاید در خاطره شما هم به نوعی مستند باشد، واقعیت چیست ؟
چرا بچه نمکدان را پیدا نمی کند ؟
واقعیت این است که این بچه قبل از آنکه به دنبال نمکدان برود بارها به خود گفت : نیست ، نمی توانم پیدایش کنم. یعنی به ذهنش فرمان داد: نمکدان را پیدا نکن ! مغز بچه این فرمان را دریافت کرد. حالا بچه به آشپزخانه می رود و به جستجو می پردازد اما با آنکه نمکدان در میدان دیدش قرار دارد، آن را نمی بیند. یعنی مغز برنامه قبلی دارد که آن را شناسایی و پیدا نکند و به همین خاطر آن را پس می زند.
مغز بچه، مانند یک ماشین، فقط فرمانی را که بچه به او داده بود اجرا می کند .نقش فرمان های ذهنی در تمام موفقیت های زندگی از جمله همین ترک خود ارضائی بسیار مهم است . یعنی ما نباید به خودمون بگیم که نمیشه خودارضائی رو ترک کرد یا اینکه من نمی تونم یا توانش رو ندارم . بلگه بگیم میشه من می تونم دارم ترکش می کنم داریم گروهی ترکش می کنیم
نقل قول: سلامای جونممم مرسی دارلینگ جونم
واستون ناهار آوردم چیکار کنم ترلان جونم ماکارونی هوس کرده بود