1392 خرداد 31، 20:54
(1392 خرداد 31، 18:52)mahdi950 نوشته است:گفتم داداش من تا تکلیف این ذلیل شده (دخملم)رو روشن نکنه مارو تنها نمیزاره(جو مادرانه گرفتتم )(1392 خرداد 31، 12:08)darling نوشته است:(1392 خرداد 30، 21:24)mahdi950 نوشته است:آقا من الان قاطی کردم(1392 خرداد 30، 18:52)darling نوشته است: داداش مهدی خدا بیامرزدتون
ولی چرا لای خرماهاتون گردو نبود ؟؟؟؟
خیلی ممنون!
بقای عمر شما و دخترتون!
انشاالله در مجالس شادی شما عزیزان جبران زحمات وافر نماییم!
آخه گردو به این گرونی؛کی میزارتش لای خرما؟
در ضمن یه فیلم هم دادم بسازن به نام:
پست زدن از دیار باقی!
یکی منو روشن کنه لفطا
الان این مهدی همونیه ک دایی دخمله منه؟؟؟؟یا اون یکی دیگه ست ؟؟
برادرا خواهرا دست به دست هم بدهید و یک بنده رو از این حال خارج کنید لفطا
به خدا آبجی من همونم!
الان دیگه زنده شدم!
یه چند ساعتی میشه!
دیدم اون دنیا وضعم خیلی خرابه،برگشتم!
آخه هنوز بچه خواهرمو شوهر ندادم!
خودم هم دلم پیش یکی از آواتارها گیره!
کار دله دیگه!
ولی داداش این خواستگار سمجه (آواتار حمیدخان )خیلی گیره هرشب میاد درخونمون (تو پ پ )
بنظرت چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی دلتون کجا گیره ؟؟؟
کدوم آواتار بگو خودم واستون جورش میکنم
صعود ممکن است دشوار باشد
ولی
منظره بالا بسیا ارزشمند است