انجمن شبانه روزی

**هما بانو**

(1390 خرداد 3، 16:54)shaghayegh نوشته است: منم از درگذشت ایشون ناراحتم...
خوشحالیمم از اینه که دیروز بالاخره آخرین امتحانمو دادم و دیگه فارغ التحصیل شدم ...آخییییییییش
حالا مونده کنکور که ماه دیگه ست:at:

بچه ها من الان شنیدم نازنین جون دختر ریحانه....
چقدر همه چیز غیرقابل پیش بینیه تا صبح از خوشحالی سلامتیش میخندیدیم...ولی الان:(

شما هم کنکوری؟ 4fvfcja

حالا چه رشته ای هستی؟ cheshmak

**..gita** · 1390 خرداد 4، 10:47

بچه هااااااا من ناراحتم خیلیییییییییی ناراحتم.. 1744337bve7cd1t81

چطور ممکنه این جوری شه آخه.. 1744337bve7cd1t81

دکترا که گفته بودن حالش خوبه.. الهی بمیرم ریحانه جون چقد خوشحال شده بود.. Tears

**..gita** · 1390 خرداد 4، 15:06

صفحه 367 واسه خرزو خانه!!!!!!!!!!!!!!
راستی.. آره دیگه دادش هادی.. منم گفتم اگه خودت بیای میگی چرا اینارو گفتم..
ولی خب اینجوری که نمیشه.. مردم واسه دختراشون دنبال پسر خوبن خب.. اگه اینارو نگم که نمیشه که..
آره فرخنده جون خیالت راحت.. دادش من بسیااااااااااااااار محترمه.. اصلا امکان نداره جا بزنه.. رو دختر مردم اسم بزاره و...
اصلا فکرشم نمیشه کرد..

**آقای فراسی** · 1390 خرداد 4، 15:48

فرخنده خانم

یاد بگیرین خواهر گل به این میگن 4fvfcja

مرسی گیتا خانم 4fvfcja

باشه بابا! حالا چرا عصبانی میشن؟ 4fvfcja

البته تقصیر شما هم نبود! تقصیر اون آرمان (بوق) و (بوق) و (بوق) است

آرمان بیا از خودت دفاع کن 4fvfcja

امیرحسین رفتی هواخوری؟ نیستی؟ 4fvfcja

**آقای فراسی** · 1390 خرداد 4، 17:09

وای مردم از خنده! haha

گیتا خانم شما که منو از پشت در پیدا نکردین؟ haha

**تولد40** · 1390 خرداد 4، 17:21

(1390 خرداد 4، 16:09)trhmy نوشته است: ما یه خوانواده محترمی بودیم که داشتیم به خوبی و خوشی زندگی میکردیم یه روز سرد زمستونی که مامانم داشته میرفته بیرون،پشت در یه سبد که یه بچه ی کوچولو توش بوده و سردش شده بود و حتما گرسنه هم بوده پشت در پیدا میکنه بعدشم که دیگه حس انسان دوستیش گل میکنه و بچه رو میاره خونه و بعدشم که بقیه ی ماجرا........................................
به خاطر اینه که اینقدر اختلاف فاحش هست بین خانواده مون و داداشمون!!
البته ما همیشه آرمان خان رو عین اعضای خانواده ی خودمون میدونستیم وهنوزم میدونیم

آخی یعنی آرمان بچه سرراهیه؟؟؟؟؟؟؟ Khansariha (134)

!!!!!!!!

**آقای فراسی** · 1390 خرداد 4، 17:28

آخی ولی کلی دلم به حالش سوخت!
چقدر من اذیتت کردم آرمان. ببخش عزیز 4fvfcja

من که نمی دونستم گذشته ات این قدر سخت بوده.

میبینی بهنام زندگی رو! چقدر سخت و عجیبه 4fvfcja

**تولد40** · 1390 خرداد 4، 17:32

آره خداییش
اگه منم میدونستم زیاد اذیتش نمیکردم
ولی هادی زیاد خوشحال نباش هنوز گذشته خودت برامون روشن نیست 4fvfcja

گیتا خانوم بیا لو بده 4fvfcja

**Amirhossein18**

(1390 خرداد 4، 15:48)Hadi نوشته است: آرمان بیا از خودت دفاع کن امیرحسین رفتی هواخوری؟ نیستی؟

هستم ولی یه مدت حس شوخی نبود جدی جدی بودم

چه خلاقیتی دارین شماها 4fvfcja

من میخواستم این نمایش(نمایش ازدواج های نافرجام ) 4fvfcja

رو در دو پرده ی آخر یعنی پرده ی ازدواج هادی و پرده ی خورده شدن آرمان و مامی فولاد زره در زمان سفر ماه زهرشون (عسلشون ) به غار دیو سپید مازندران ( همشهریه ها 4fvfcja

) تموم کنم (چقدر رمانتیک میشد ! ) ولی شما ابتکار زدین و فصل جدیدی رو شروع کردین 4fvfcja

پتانسیل طنز نویسی تو این کانون خیلی بالاست ها Smiley-face-cool-2

آرمان بفهمه چیا بهش گفتین همتونو با خودش میبره تو همون غاری که گفتم :s: 4fvfcja

حالا آرمان رو شاید زنده گذاشتیم ولی بخش ازدواج هادی هنوز مونده Smiley-face-cool-2

**تولد40** · 1390 خرداد 4، 18:16

بچه ها من امروز دفترچه خدمت رو فرستادم 53258zu2qvp1d9v

بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم و مشورت با دیگرون
بالاخره به این نتیجه رسیدم که اول خدمت
ارشدم رو هم گذاشتم برا بعد خدمت
احتمالا تا 2یا 3 هفته دیگه اعزام میشم نه؟ Khansariha (134)

ولی مادرم شدیییییییییید مخالف بود و ناراحت Tears

ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن

**سها** · 1390 خرداد 4، 18:29

نقل قول: ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن

سلام
ان شاء الله که بهترین ها رقم میخوره و عاقبت بخیر میشین.. 53258zu2qvp1d9v

و
vuyy
چه سناریویی شد یهو..!!
آقا اذیت نکنین پسرمو..!:smiley-yell: (نه که مادرشوهر بودم.. هنوز حس نقش باهامه! 4fvfcja

)

راستی
اتریال جون خوش آمدی.. دلمان تنگ بود..! 317

و آره یه کم ساکتم..!

موفق باشین و شاد..
یاعلی.

**آقای فراسی**

(1390 خرداد 4، 18:16)تولد40 نوشته است: بچه ها من امروز دفترچه خدمت رو فرستادم
بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم و مشورت با دیگرون
بالاخره به این نتیجه رسیدم که اول خدمت
ارشدم رو هم گذاشتم برا بعد خدمت
احتمالا تا 2یا 3 هفته دیگه اعزام میشم نه؟
ولی مادرم شدیییییییییید مخالف بود و ناراحت
ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن

به خدا راحت میشی!
من الان هر کار می خوام بکنم میگن سربازی. مامانم مخالف بود که برم سربازی وگرنه تا حالا رفته بودم تا تموم بشه آزاد بشیم!

چی؟ دفترچه رو فرستادی 2 یا سه هفته ی دیگه اعزامی؟!!! خواب می بینی بهنام ها! Smiley-face-cool-2

برو شش ماه دیگه پسر. اینجا ایرانه برادر ها!!! 4fvfcja

سها خانم بگین این آرمان رو از کجا پیدا کردین؟
تو جوی آب بود یا دم در گذاشتنش؟ 4fvfcja

**Alireza 68**

سلام

سلام از کلیه اعضای کانون خواهش میکنم برای آرامش و شادی روح عزیز ریحانه خانم فردا صلوات و فاتحه ای نثار روحشون بفرستن
و برای تسلی خاطر ریحانه النبی و شوهرشون دعا کنن

...........
یا حی یا قیوم

**آقای فراسی** · 1390 خرداد 4، 21:07

ما خراسانی ها میگیم 04 بیرجند! 4fvfcja

**آقای فراسی**

بهنام اگه رفتی 04 بیرجند بگو منم بیام همون جا!

حالا ما یه چیزی گفتیم فرخنده خانم!!! 4fvfcja

تسلیت بگین مناسبتش بیشتره!