نگاهی دیگر به روابط نادرست
روزی در محل کارم خانمی با تعدادی نامه پیش من آمد. من جلو کامپیوتر نشسته بودم لذا او برای اینکه نامه ها را به من بدهد دستش را به سوی من دراز کرد، بطوریکه لبخندش، من و همه اتاقم را روشن کرد. وقتی که لبخند او را پاسخ دادم و دستانم را دراز نمودم، حس کردم که به جای نامه ها دوست دارم دستان او را بگیرم.
خواستم نامه ها را بررسی نمایم، .ولی شروع به فکر کردن درباره این موضوع کردم و همان موقع یک تراز نامه ذهنی از خودم گرفتم.
واقعا در این معامله چه چیزی رخ داده بود؟
اگر کسی از نظر علمی و از بیرون به مسئله نگاه کند، بدون شک این اتفاق را یک پاسخ عادی و سالم ارزیابی مینماید. ولی فقط من بودم که میتوانستم بگویم که درونم واقعا چه بود. من نه تنها نتیجه اعمالم هستم بلکه حاصل افکار و نیاتم هم هستم.
آنچه من درآن لحظه میخواستم خود آن زن بود. من میخواستم که او را به درون بکشم و مالک او شوم. من با بدن و دست او کاری نداشتم و این شهوتی عادی که معمولا تجربه میکنیم نبود. هر چه بود مربوط به آن لبخند و طرز برخورد بود. آنچه در پس آن لبخند بود میتوانست زندگی مرا روشن کند و مرا از خودم بیرون ببرد، به من انرژی و زندگی بدهد. من میخواستم به زندگی موعود وصل شوم. من زندگی دیگری را تصرف میکنم تا زندگی ای را که ندارم به دست آورم و این یک رابطه شدیدا نادرست است.
به نظر من آنچه در اینجا دیده میشود یکی از مشخصه های عادت جنسی ماست. عمق وضعیت من این است که میخواهم با کس دیگری به عنوان یک منبع زندگی مرتبط شوم و از او به آن حدی که اصلا امکانش نیست استفاده نمایم. آن شخص و یا آن موضوع شهوت انگیز، تبدیل به جانشین خدا و یک بت میشود و به این ترتیب من غریزه طبیعی ام را منحرف مینمایم.ایا به خاطر داریم که با آشنایی با فردی ، احساس میکردیم که نوری به زندگی ما تابیده است؟
ولی آخرش چه اتفاقی می افتاد؟
آن جرقه که میتوانست زندگی و روشنی را به من ببخشد در درونم خاموش میشد، روحم را از قبل ضعیف تر می کرد و باید با حالی خراب دوباره شروع میکردم.
ما تازه داریم آنچه در پشت رفتارهایمان قرار گرفته است را میبینیم .قبل از شروع پاکی، با تمام وجود پذیرای تصاویر جنسی و برقراری رابطه نادرست با اشخاص بودیم. جنسیت و سن او برایمان فرقی نداشت او را به درون خود میکشیدیم ، تصاحب میکردیم، یا خود را در اختیار او قرار میدادیم. این روش تغذیه و معاش ما و مهمترین چیز زندگی ما بود. این نوعی پرستش بود. ما دیگران را وادار میکردیم تا در خدمت خواسته های غیر طبیعی ما باشند.
هر تلاش در این راه برای لذت کنترل شده به شکست خواهد انجامید با وجود اینکه ظاهرا روابط جنسی دیگر وجود ندارد اما باز هم نخواهیم توانست جلوی خودمان را بگیریم.
دلیل این امر این است که تا زمانی که با خدا رابطه پیدا نکنیم، به بهبودی نخواهیم رسید. وقتی ایمانی همراه با تسلیم را کشف کنیم، و سپردن را بیاموزیم، چیزی که تا کنون نیاز داشتیم را به دست خواهیم آورد؛ ما به رابطه یگانه ای می رسیم که
"روح مشتاق ما را راضی کرده و او را با خوبی ها سیراب میکند."
پی نوشت: حس میکنم این داستان شخصی یکی از هم دردامون کاملا در مورد من صدق میکنه گاهی از جنس مخالفی خوشم میاد و من در وهله اول فکر میکنم پشت این علاقه شهوت نیست. اما وقتی این رو خوندم و صداقت داشتم دیدم واقعا من میخوام خلا درونیمو با اون شخص پر کنم من میخوام از اون استفاده کنم و اونو تصاحب کنم که پاسخی به شهوت درونم بدم.شهوتی که گاهی از شهوت جنسی صرف بودن رنگ عوض میکنه و به سمت عشق و عاشقی میره.چرا با اینکه من پاک بودم ولی باز هم احساس بدی داشتم؟چرا نیاز به یه شخص ثالث درونم وجود داشت؟همش بخاطر این بود که من خودم رو دوست نداشتم من با خودم صادق نبودم.من یه زندگی دیگه ای رو میخواستم. در صورتی که خوشبختی در دستام بود در قلبم بود من سرگردان دنبال یه دنیای دیگه بودم.
از خدا ممنونم که به من نعمت زندگی کردن رو داد. از خدا ممنونم که درون یه خاک بی ارزش از روح خودش دمید. از خدا ممنونم که منو زیبا آفرید حس های زیبا به من داد.از خدا ممنونم که منو دوست داره.خوشبختی همین لحظه است همین امروز با همه کمبودها و سختی ها