امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

به نام خدا

تشریح یک نگاه

دیدن و نگاه کردن برای من که هوشیاریم را کامل باز نیافته ام، به اندازه یک دنیا فرق میکند. من به تخیلاتم اجازه میدهم که به حواسم حمله کنند، و مرا در جاده های دنیای خودم بکشانند. من هم مثل بقیه مخلوقات خدا که چشم دارند، یک موجود فیزیک در جهان فیزیکی هستم، دیدن برای زندگی کردن و لذت بردن است. که در آن زیبایی و پاکی وجود دارد و من میتوانم آن را پاک نگه دارم.
اما ناگهان اتفاقی می افتد.
 این فرآیند طبیعی در یک لحظه تغییر میکند. ناگهان به جای یک نگاه طبیعی یک نگاه دزدکی جایگزین میشود. من یک چشم چران می شومو یک برق ناگهانی چشم؛ آنقدر سریع که من هرگز نمیتوانم بگویم که واقعا نگاه کردم.

حالا بجای اینکه نور به سادگی به داخل چشم ها بیاید، چیزی بیرون می رود. تفاوت آن با یک نگاه معمولی زمین تا آسمان است. ناگهان ، از میان پلکهای نیمه بسته ام ، دزدکی نگاه میکنم. یک نگاه دزدی، شبیه به عنکبوتی که در یک لحظه برای گرفتن شکار خود بیرون می پرد. در کسری از ثانیه موجود دیگری در دنیای دیگری هستم. واقعیت تغییر کرده است.پنجره ای به سوی یک تاریکی درونی باز کرده ام و اجازه داده ام که این موجود دوباره زنده شده بیرون بپرد، جست و خیز کند و به سرعت به داخل برگردد. همه چیز در یک چشم به هم زدن رخ میدهد و من آرامشم را از دست میدهم. نور درونی از دست رفته است.
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
دلتون تنگ نشده واسه قدیمای کانون ؟
برگردید و جوش و خروش بچه های اون موقع  رو بخونید و ببینید

این سایت رو ببینید
 
یه history رو تو زمان های مختلف از سایت ها نگه میداره حتی از سایت هایی که دیگه اصلا وجود ندارن
خیلی راحت میتونید بین صفحات بچرخید و پست ها رو بخونید

از کانون هم زیاد داره

اینکه برای چهار سال پیشه
http://web.archive.org/web/2011110218020...ktark.com/

و یا این یکی برای دی ۸۹
http://web.archive.org/web/2011010117505...ktark.com/
 


دلم گرفت 1

تو همین عکس خیلیا هستن که ازدواج کردن

سردار حتما ببینیدش

53





[تصویر:  ui8k_(png_image,_1349%C2%A0%C3%97%C2%A02995_pixels).png] 
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .

بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بن‌بست باز آمده است ..
و دستها، دامنه‌ها، روزنامه‌های عصر، پتوی کهنه‌ای بر هره‌ی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.


[تصویر:  0607.jpg]
دارم اولین و اخرین وبلاگمو توش میبینم ,  برای هشت سال پیشه , همون سال هم فیلتر شده بود
قشنگ احساسات نوستالژیکمو زنده کرده
یعنی باورم نمیشه انقدر این وبلاگ خز بود 4fvfcja
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .

بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بن‌بست باز آمده است ..
و دستها، دامنه‌ها، روزنامه‌های عصر، پتوی کهنه‌ای بر هره‌ی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.


[تصویر:  0607.jpg]
سلام

مجتبی چه چیزهایی رو می کنی... 
دستت درد نکنه...  53

کاش قدیمی ها بیشتر برامون تعریف کنن از کانون قدیم...
چی بود و الان چی شده... جوش و خروشش... فعالیت هاش... مثمرثمر بودنش...

الان که کانون قدیم رو دیدم، یهو غبطه خوردم...
چی میشد اگه منم تو سال 87 کانون رو پیدا کرده بودم؟ 1
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

وااااااااااااااااااااااااای اینو دیدم دلم ریخت پایین....چقدر حس و حالمون فرق داشت....منم درخشنده نبودم اصلا! 

من آرش 95 ایکس اف بودم!(اون اخرش مدل تریلیه!)

کانون که آبی بود خیلی باحال بود....آواتار گناه کار رو یادم بود که یه گربه کلی چاقو خورده بود Khansariha (13)

با روانمون بازی کرد.... 20

فدای کانون بشم! 1276746pa51mbeg8j

بعدش رفتم وبلاگ خودم...همه چی توشه! 

به خاطر یه مشت ادم بی فکر از دست داده بودمش.....

ای کاش بشه خودمم برگردم....

مرسی اقا مجتبی که اینو گذاشتید....برای من خیلی خوب بود...

حالا میرم وبمو درست میکنم....مال دوستای عزیییییییییییزم هم پاک شده بود! خودشون هم رفتن..... ولی حداقل میشه دوباره اون

عکسا و نوشته هارو دید....
واقعا یادش بخیر
اولین بار 5ساله پیش کانون رو دیدم
ولی یه سال بعدش عضوش شدم
یادش بخیر
یاده گروه پرواز بخیر
حیف که منحل شد
عاقبت این عشق هلاکم کند

درگذر کوی تو خاکم کند......

[تصویر:  07165097414216144584.jpg]
[تصویر:  05_blue.png]
وقتی آمدم تو کانون 29 دی ماه 1393
چشمم به این متن خورد
"بیش‌ترین تعداد کاربرانی که به طور همزمان در انجمن حضور داشته‌اند: 162 کاربر در تاریخ شنبه, آذر ۶ام, ۱۳۸۹ و ساعت ۲۳:۱۳ بوده است."
این متن جزء اقتدارات کانون رو نشون میده
بچه ها بیایم ی همتی بکنیم و در یک روز و یک ساعت مشخص
رکورد کاربران آنلاین کانون رو افزایش بدیم 317
من خیلی دوست دارم با مدیر اصلی کانون منهدم گام رو به رو بشم
خدایش طرح و هدف و آیندنگریش جای سپاس داره
خیلی دوست دارم بدونم الان کجاست و چیکارداره میکنه 53258zu2qvp1d9v
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است
آقا مهدی یه واقعیتی هست
دلم نمیاد بهتون بگم
:دی

[تصویر:  nasimhayat.png]
اقا مهدی اون 162 نفر فکر کنم الکیه

خداییش تا حالا شده 20 نفر همزمان بیان کانون؟![تصویر:  3.gif]

اگه بخواییم هم نمیتونیم این رکورد رو بشکونیم! 4fvfcja

--------------

اقا مجتبی خدا خیرت بده رفتیم کل خاطراتمونو دیدیم....تمام دوستام....

بعد ازین همه بدبختی این یه هدیه ی بزرگ برام بود...

ساعت پنج و نیم صبح بود داشتم همه گذشتمو نگاه میکردم نیم ساعت خوندم خوابم گرفت اومدم بخوابم دیدم به مدل چند سال پیش خوابیدم!

خودمو جم میکردم! 4fvfcja 

حساسیتم که یه ساله خوب شده برگشت! 1744337bve7cd1t81 الان دارم عطسه میکنم! اینم جز خاطراته؟ نکن بابا...با سرعت 10 عطسه در دیقه!  [تصویر:  21.gif]

دیدم این چند سال فقط تنها کاری که کردم افسرده شدن بوده! 

یه سر رفتم پیش خارخاسک هفت دنده دیدم جمع شده الان.... بعدش رفتم پیش گاراژ قدیر ژانگولر!!! Khansariha (13)  

چه اسمایی داشتن!

همه دهه شصتی بودن من تنها دهه هفتادی بودم بینشون....یه جورایی میخواستم زندگیم شبیه اونا باشه....

20 سالم شده ولی هنوز خیلی بچم! [تصویر:  4.gif]  به قول کیانوش برره خوب موندم![تصویر:  15.gif]

شاید 5 درصد از زندگیم شده مثل زندگیه آدم بزرگا! vayy

5 سال توی وب بودم فقط یکیشون سالای اخر باهام دوست شده بود از جنس مخالف از خودمم کوچولوتره هنوزم پیشمه.... 

بهش لقب سلطان وفا رو دادیم![تصویر:  4.gif]   خیلی کمک همدیگه میکنیم همیشه....دوس دختر نتیم بود بهش میگفتم بپر بغلم بکشمت! Khansariha (13)

توی نوشته هام دیدم با بابام چقدر خوب بودم الان شدیم مثل دشمن! دیگه باهم حرف نمیزنیم...

یه دوستی داشتم به اسم ابی.ایشون مثل خیلی وبای دیگه صفحه ی سیاه داشت و همیشه میگفت دنیا داغونه و بدتر میشه....از نمادای 

شیطون پرستا استفاده میکرد...خودش سیاه میپوشید همیشه... من خیلی باهاش مخالف بودم....

اما امروز میبینم راست میگفت...

وقتی بهش فکر میکنم یاد همساده میوفتم...انگار که این دو نفر یکین! سطح بالایی از معرفت و تجربه دارن....

یه خانومی بود که منو اورد توی وب همیشه کمکم میکرد و باهاش مشورت میکردم..اینجا خانوم میتوانم هستن......منم جلوشون چقد بچه بودم...

الان خیلی انرژیم برگشته....

مرور خاطرات انرژی خاصی میده... کلی درس گرفتیم....ایشالاه بشه که بقیه راه رو بهتر بریم....

موفق باشید.... 53
وای چقدر شرمنده شدم آقای درخشنده
مرسی که منو با یه دوست خوب مقایسه کردید

راستی منم که اون سال که کنکور داشتم مثلا 18 سال یا 17 سالم بود ... روزی صد تا عطسه میکردم مغزم از کار م افتاد چشمام نمی دید

الان هنوزم نوبت عطسه باشه چند تا عطسه میزنم ولی خیلی بهتر شد

آقا الان خندوانه رو داره پخش می کنه
حیف شد دیروزو ندیدم

[تصویر:  nasimhayat.png]
به نام خدا
اول سلامی خیلی خاص و ویژه به مجتبی خلبان واقعا دستتو به گرمی میفشارم بخاطر زحماتی که واسه کانون کشیدی.این دنیا که کاری ازم برنمیاد در عوض سر پل صراط نخواستی تو صف بمونی یه اشاره کنی قشنگ دستتو میگیرم ردت میکنم به سمت جهنم...نه...به سمت بهشت

و با کمال احترام به احساسات دوستان یه خرده عجیبه مرور خاطرات قبلیم تو کانون اصلا واسم جذابیت نداره هیچ حس نوستالژی هم بهش ندارم.تازه گاهی رو مخم میره.خاطرات خوب و نابی هم که با کسایی داشتم که الان نیستن راستش اصلا دلم برای اون خاطرات هم تنگ نمیشه . 1276746pa51mbeg8j لحظات خوب وقتیه دو سال دیگه بیام اینجا و ببینم پاک سپری شده خودم بشم یه چراغ واسه بقیه. Khansariha (48)

یه اعتراف فقط بعضی ها رو دلمه یه بار دیگه ببینم. مثله ....
و بعضی ها رو هم خیلی سختمه نبینم دیگه. مثله...


"لحظه حاضر تنها چیزی است که اهمیت دارد. گذشته و آینده فرضیاتی در زمان حال هستند. اما چون این زمانها رفته اند یا هنوز نیامده اند ما در نشان دادن اهمیت آنها مبالغه میکنیم.


راستی دوستان عزیز من ذهنم یه ذهن تایید طلبه هنوز هوشیار نشده.اگه احیانا  یه حرفی که زدم خوشتون اومد یا به کارتون اومد. لطفا هیچ وقت و هرگز تعریف و تاییدم نکنید. پذیرای هرگونه نقدی هستم. خیلی دوست دارم مشارکت کنید اگه حرفی زدم ولی لطفا تایید و تعریف نکنید. ممنون میشم که به من کمک میکنید. 303
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام
عید همگی مبارک

بچه ها م یه خاطره بد دارم از رنگ زرد و قهوه ای...
تونستم به رنگ قهوه ای فائق بیام اما ضمیر ناخواگاهم رنگ زرد و هنوز رد میکنه
تو بچگی یه خانمی به چادر قهوه ای ... میخواست من و به دزده  4

از اون موقع جیغ هام به درد بخور بوده  Gigglesmile

خلاصه به نظرتون پوسته رو عوض کنم یا با ضمیرم مقابله کنم و دست به پوسته نزنم؟
با تشکر از خلبان 1
خوشا باران و وصف بی مثالش
(1394 تير 28، 9:53)می توانم نوشته است: آقا مهدی یه واقعیتی هست
دلم نمیاد بهتون بگم
:دی
سلام
منم دلم نمیاد بگم این واقعیت رو :دی

و
جریمه میکنم خودمو.. س روز پست های ک دلم میخواد رو نمیذارم!!!22

دعا کنین برای من.
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

(1394 تير 28، 9:53)می توانم نوشته است: آقا مهدی یه واقعیتی هست
دلم نمیاد بهتون بگم
:دی

می توانم خانوم آنوقت می توانم بپرسم چرا نمی توانی بگی Khansariha (98)
همیشه آغاز راه دشوار است

عقاب در آغاز پرواز، پَر می ریزد

اما در اوج

حتی از بال زدن هم بی نیاز است


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان