حرکت به سوی کار بر روی نواقص دیگر
با شگفتی تمام دریافتم که ریشۀ مشکل من بههیچوجه شهوت نبوده است؛ بلکه شهوت، تنها یکی دیگر از علائم بیماری روحانی یعنی نگرشهای ناسالم من است. شهوت تنها یکی دیگر از نمودهای این نیروی عظیم منفی درون من بود که باید از هر راهی که بود خود را بروز میداد. بهمحضاینکه شهوت کنار میرفت، رنجش جای آن را میگرفت، سپس ترس و بعد هم قضاوت. درست مثل جلوگیری از نشتی یک سد بود. زمانیکه درحال پرکردن یک سوراخ هستی، از یک جای دیگر نشتی میدهد؛ زیرا مقدار عظیمی آب، پشت سد وجود دارد و فشار آن باعث متلاشیشدن سد، از ضعیفترین نقطۀ آن میشود.
من درک نمیکردم اساس بودن انسان بر داشتن انتخاب آزاد است. خدا نمیخواهد امکان سقوط را در من از بین ببرد؛ او میخواهد من آزادانه انتخاب کنم که سقوط نکنم.
من در تمام مدت با حالتی پرهیزکارانه دعا میکردم: «خدایا، لطفا آن را از من دور کن!». اما قلب درونم با افسوس ناله میکرد: «نمیخواهم آن را رها کنم»
این یک نوع باور به خدا، بدون رهاکردن بود. این باور هیچ فایدهای برای من نداشت. من هرگز از شهوت نگذشته بودم.
امروز میلاده به وسوسه خوراک ندیم خودش میره