انجمن شبانه روزی

[صابر..]

مرجان آواتارت بامزه است

فکر کنم واسه مسابقه بهترین آواتار بری یک مقامی چیزی میاری ها

[gmarjang]

پپپپپپپپپپپپپپپخخخخخخخخخخخخخخخخبچه ها میخواید در مورد جنا صحبت کنیم بیدار شید دیگه خوابتون نبره؟؟؟

---

ای بابا mohsen2 خان ما دنبال مال و منال دنیا نیستیم

[صابر..]

من پایه ام شروع کنه






فقط خودت خوابت میبره اونوقت



من یک سالی یک کلاسی میرفتم واسه پرواز روح و اینجور چیزها

بعد استادمون گفت اگه پریدین جن دیدین قبض روح نشید دیگه نرفتم

[tark]

اگه می خوایین در این مورد صحبت کنبن من برم بهتره!

[..gita]

سلااااااااااااااااام بچه ها.. میبینم که همگروهی جدید ما مرجان جون همچین فعال فعالیتشونو شروع کرن (آیکن خنده)
خوش اومدی مرجااااااااااان جووووووووووووون(آیکن هورا)
(حالا همچین هفت هشت ده تا آیکن با کله تو دیوار)بابا چرا این قسمت فونتا و آیکنا برا من فعال نیست.. من تا کی باس اینجوری آیکن بدم..
کمککککککککککککک( آیکن اوه اوه اوه )

[gmarjang]

جدی؟منم یه مدت زیاد دنبال جن و فال و این چیزا بودم اما دیگه ول کردم گفتم یه جنی چیزی میاد سراغم سکته میکنم یه وقت

---

نه بابا tark جون بمون خواستم خواب بچه ها بپره که پرید!

[Mosafer kocholo]

منم فك ميكنم خوابم مياد
شب بخير...

[Amirhossein18]

مرجان خانم این آواتار قدیما آواتار رضا بود
باهاش فکر کنم تو مسابقه ی بهترین آواتار هم برنده شده بود
اینو میبینم یاد رضا میوفتم

محسن میگم استادت آقای ا.ر.م نبود ؟

[صابر..]

نه امیر حسین اینی که گفتی رو نمی شناسم

استاد ما قیافش شبیه جن بود خودش


چشمهای سبز درشت که توش رگه های خونیش رو میتونستی ببینی

جرات نمی کردی چند دقیقه بهش ذل بزنی

یک چیز یادمون داد مثلا اگه جایی یکی داره صحبت میکنه
مثلا 200 ،300 نفر آدم هم تو اونجا حاضر هستند حتی یارو پشتش به تو باشه
تمرکز کنی بطوری که طرف سنگینی نگاهت رو حس کنه و برگرده ببینه

کیه !! کیه ؟؟ کــــــــــــــیـــه

[gmarjang]

جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟من نمیدونستم!آقا رضا خیلی ببخشید الان عوضش میکنم

[Amirhossein18]

جدّی میگی محسن ؟

---

نه الآن آواتار رضا نیست . قدیما بود

[صابر..]

استاد دانشگاهمون هم بود
بنده خدا درس می داد ما هم نشسته بودم بیکار داشتیم تمرین می کردیم ولی اون می فهمید

برمی گشت مستقیم تو چشت نگاه می کرد که نکن بچه

دیگه رو ما که تست نکن

---

آره سخت هم نبود فقط باید روش تمرکز میکردی و تلقین می کردی که مثلا برگرد

سرت رو بخارون

[Amirhossein18]

من یادمه دبستان که بودیم قیم باشک که بازی میکردیم ، مدرسه ی ما هم اون موقع خیلی شلوق بود ، بیشتر از 500 نفر (فکر کنم حدود 600-700 تا ) تو یه حیات بزرگ بازی میکردیم

یادمه اون موقع خیلی وقتا همین که به اونی که چشم گذاشته بود نگاه می کردم بین اون چند صد نفر یهو سرشو بر میگردوند دقیقا منو میدید
بعد چند دفعه که اینطوری لو رفتم دیگه اصلا به طرف نگاه نمی کردم
ولی فکر میکردم این اتّفاقیه . یعنی اتّفاقی نبود ؟

---

محسن دیگه چی یاد گرفتی ؟ به ما هم یاد بده

[gmarjang]

mohsen خان میتونی الان یه نظر همه بچه های کانونو نگاه کنی بیان این جا؟

[صابر..]

می خوای رکسانا رو ظاهر کنم برات

مخفی میاد آخه

---

نه بابا

این موقع شب بعضی ها رو جن هم نمی تونه بیدار کنه

جه برسه به من