انجمن شبانه روزی

[سنــا]

چقدر کانون خسته س ! 
حس میکنم کانون یه آتریسا کم داره
شاید هم یه روزبه یا امید فردا یا ابوالفضل
یا آقای خبرنگار ..  
شاید هم آقای فراسی 
آرمان و علیرضا
آرمین و عاشق
شاید هم شقایق یا میتوانم
یا خیلی دوستای دیگه .. 
همه تاپیک ها جو غمگینی داره . خیلی دوست دارم پست بزنم ولی دست و دل آدم به نوشتن نمیره

سلام

اقا انرژی منفی ندید 
الان هرکسی این حسو نداشته باشه هم درش ایجاد میشه خب
به جاش بگین چی میشد اگه کانون پرانرژی تر بود 
جملات مثبت باعث حرکت میشه 
به قول معروف فرکانس مثبت بفرستید تا مثبت ها جذب بشن


قطعا اسم تک تک کسایی که آوردین حسابی خالیه
ما قدیمی ها  چنان دوران خوبی از کانون رو تجربه کردیم که جدیدی ها شاید تجربش نکردن
خب اون موقع ها فضای مجازی به این گستردگی نبود، همه خونشون اینجا بود، خونه گرم و صمیمی

الانم کم نداریم کاربرای خوب و زحمتکش البته و  ماشاء الله
میترسم اسم ببرم کسی از قلم بیوفته

[ایرانا]

واقعا برام جالبه
فکر کنم دیروز ،شایدم پریروز بود ک برای رعنا پیام میزاشتم
و داشتم بهش میگفتم حس میکنم ک یاقوت هم دلش برای کانون تنگ شده..
خودم انقدر به فکر فرو رفتم و احساس کردم او هم به ما فکر میکنه ک رفتم پروفش

اقای رامین حستون رو کاملا درک میکنم..

دوستایی ک شبانه روزتو باهاشون گذروندی
باهاشون خندیدی
مشکلاتت رو درمیون گذاشتی و بالعکس ، ادمایی هستن ک هیچ وقت از ضمیر مون پاک نمیشن
و جاشون همیشه تو قلبمون خالی میمونه

شک نکنین
هیچ وقت این شک رو به خودتون راه ندین ..
هر چه قدررررر ک شما دلتنگ میشین
چندین برابر حس دلتنگی شما اونها دلشون تنگ میشه..
خیلی خیلی خیلی زیاد تر...

حتی اگه نگن
حتی اگه نشه ک بیان
حتی اگه دلگیر باشن :‌)

خصوصا اگر مدیر باشن :‌)

این دلتنگیه چندین برابر خواهد بود...
امییییدوارم ک هر کدوم از دوستای قدیمی کانون زودتر بهمون سر بزنن :‌‌‌)

خصوصا اقای آرمین
خصوصا آتریسا :‌)
خصوصا اقای عاشق
و 
دوستانی ک توفیق دیدار نداشتیم..

پ.ن: لطفا اگر عروس یا دوماد شدین، درست و درمون دعوتمون کنین

باتشکر

پ.ن۲: آقا رامین این خستگی کانون ناشی از بازشدن مدارس و دانشگاها و همزمانیش با ماه رمضون و امتحانات هم میتونه باشه
جون همه رو گرفته...

[یا باب الحوائج]

الان که اقا رامین گفتن جای خیلی ها خالیه واقعا حس دلتنگی گرفتم برای اعضایی که به هر دللیل نیستن
خوب همه میان  و یه روزی هم میرن مهم اینهه که یادشون همیشه هست
و براشون دعا میکنیم چقدر این رفاقتا خوبه
همش از جنس معرفته از جنس مرامه
الان یه چیزی  اومد به ذهنم دلم میخواست بدونم چجوری میشد اگر اقا رامین میشدن ناظم
و یا اقای عاشق فاطمه زهرا میشدن مدیر انجمن شاد شاد شاد
راستی اسم انجمن شاد شاد شاد را کی انتخاب کرد؟؟
اقا رامین شما این دوتا شاد را بهش اضافه کردین؟؟
خود به خود ادم یه حس شادی بهش دست میده انصافا
انگار خیلی شاده این انجمن

[БЯΞΛКłЛg БΛÐ]

حداقل یه اعلام وجودی که ما میکنیم کاش باعث دلگرمی شما دلتنگ ها بشه 
میدونم ما اونا نمیشیم خخ
ولی خب هستیم بوخودا
مام مچ میشیم باهاتون
ان شاء الله اونام برگردن

[رامین.]

حداقل یه اعلام وجودی که ما میکنیم کاش باعث دلگرمی شما دلتنگ ها بشه
میدونم ما اونا نمیشیم خخ
ولی خب هستیم بوخودا
مام مچ میشیم باهاتون 
ان شاء الله اونام برگردن

اختیار دارین 
قطعا گرمای کانون به همه ی اعضاشه
قدیم و جدید نداره . ولی خب قدیمیا چون نیستن ادم دلش براشون تنگ میشه 

سلام

اقا انرژی منفی ندید 
الان هرکسی این حسو نداشته باشه هم درش ایجاد میشه خب

اتفاقا کلی انرژی مثبت داشتم ولی هر تاپیکی باز کردم دیدم همه غم و غصه دارن منم تاثیر گرفتم 
ساعت 9 صبح شده من هنوز نخوابیدم و کلا اصلا خوابم نمیاد . 
و همچنان دوست دارم برم بیرون بدوئم 

پ.ن۲: آقا رامین این خستگی کانون ناشی از بازشدن مدارس و دانشگاها و همزمانیش با ماه رمضون و امتحانات هم میتونه باشه
جون همه رو گرفته...

خداوکیلی یه مدرسه رفتن چی داره که بخواد جون همه رو بگیره؟
اونم مدارس امروزی با اینهمه امکانات 
ما دوران قاجار میرفتیم مکتب انقدر غر نمیزدیم 

الان مدارس باز شده هر سری از جلو مدرسه رد میشم میبینم کلی ادم واییستادن تا بچه شون بیاد بیرون ببرنشون خونه
بخدا دوران ما این قرتی بازیا نبود 
من اول ابتدایی بودم ؛ یه روز صبح مامانم بیدارم کرد گفت پاشو از امروز باید بری مدرسه ؛ بعد من اصلا نمیدونستم مدرسه چی هست. هیچ ذهنیتی از مدرسه نداشتم 
حداقل یه روز زودتر هم نگفته بودن . دقیقا همون روز مدرسه صبح صدام کردن که پاشو برو مدرسه
بعد مدرسه رفتن من اینجوری شد که مامانم به خواهرم گفت داری میری مدرسه اینم سر راه بنداز مدرسه ش 

من رفتم مدرسه اصلا نمیدونستم چی به چیه ؛ بعد که تعطیل شدیم همه رفتن خونه شون من جلو در واییستاده بودم اصلا نمیدونستم کجا باید برم . کلا راه خونه رو بلد نبودم 
همینجوری یه خیابونی رو اومدم یه نونوایی بربری دیدم ؛ یادم اومد از اونجا نون میخریدم ؛ رفتم پیش نونوایی بربری از اونجا جهت یابی کردم فهمیدم خونه مون کجاست برگشتم خونه 

حالا فرداش که باز قرار بود برم مدرسه اومدم بیرون ولی نمیدونستم مدرسه کجاست ! یبار دیگه رفتم پیش نونوایی بربری از اونجا مسیر مدرسه رو جهت یابی کردم رفتم مدرسه 
کلا این نونوایی بربری تا چند وقت قطب نمای من بود 

الان یه چیزی  اومد به ذهنم دلم میخواست بدونم چجوری میشد اگر اقا رامین میشدن ناظم
و یا اقای عاشق فاطمه زهرا میشدن مدیر انجمن شاد شاد شاد
راستی اسم انجمن شاد شاد شاد را کی انتخاب کرد؟؟
اقا رامین شما این دوتا شاد را بهش اضافه کردین؟؟
خود به خود ادم یه حس شادی بهش دست میده انصافا
انگار خیلی شاده این انجمن

اسم انجمن از اول شاد شاد شاد بود . من از دوران سلجوقیان عضو کانون بودم از همون موقع همین بوده .  من کلا استعدادی در نامگذاری تاپیک ها نداشتم 
مثلا تاپیک منم بازی؟؟؟ 
آخه این چه اسمیه واقعا 
دیگه این اسم منتها علیه اوج کار هنریم بود ؛ بیش از این دیگه ازم انتظاری نمیره 


من اگه قرار بود اسم تالار رو انتخاب کنم هیچوقت شادِ شادِ شاد به ذهنم نمیرسید . 
دیگه نهایت استعدادم این بود اسم تالار رو بذارم: 
,,تیر و تفنگ و تیشه ؛ خنده برنده میشه,, 
یا مثلا ,, میخ و سوهان و رنده ؛ کانون باید بخنده,, 


در مورد جابجایی من و عاشق نمیدونم واقعا اگه من مدیر ارشد میشدم چی سر کانون میومد 
من بجز شاد شاد هیج جای دیگه ای کارایی نداشتم ! 
شاید الان جاهای دیگه کارایی داشته باشم ولی در گذشته واقعا بجز شاد شاد به درد هیج جای دیگه ای نمیخوردم 
من اول مدیر تالار مسابقات بودم ؛ اون دوران تو کانون مسابقات پاکی برگزار میشد . سرپرست مسابقات 20 روزه هم بودم . وقتی تاپیک 20 روزه رو باز میکردی انگار وارد تالار شاد شاد شده بودی
بخصوص وقتی روزبه یا علیرضا هم بودن کلا تاپیک از جو مسابقه خارج میشد . بعد دیگه کلا جابجا شدم رفتم تالار شاد شاد 

مثلا این پست از آخرین اعلام وضعیت های من تو تالار مسابقات بود
به همه چیز شباهت داره بجز اعلام پاکی .
یا مثلا این پست..   این اعلام وضعیت ها برای 4 سال پیشه . الان هم همون آدمم ولی دیگه سعی میکنم احساساتم به اون شکل به بیرون فوران نکنه ! 

[گلبرگ]

سرپرست مسابقه 20 روزه رو خوب یادمه 

منم سرپرست اونجا بودم 

چقد همه چی زود میگذره ..

[БЯΞΛКłЛg БΛÐ]

اختیار دارین 
قطعا گرمای کانون به همه ی اعضاشه
قدیم و جدید نداره . ولی خب قدیمیا چون نیستن ادم دلش براشون تنگ میشه 

اره منم این چیزا رو تجربه کردم بین دوستام که مثلا وقتی یه قدیمی ای نبوده انگار اصلا یه تکه از پازل دوستیمون گم شده
یا حتی اگر طرف بوده و ارتباط ها مثل قبل نمونده اون دیگه ادمو میکشه

[silent scream]

مثلا این پست از آخرین اعلام وضعیت های من تو تالار مسابقات بود
به همه چیز شباهت داره بجز اعلام پاکی .
یا مثلا این پست..   این اعلام وضعیت ها برای 4 سال پیشه . الان هم همون آدمم ولی دیگه سعی میکنم احساساتم به اون شکل به بیرون فوران نکنه !  

چقد قشنگ بودن پست‌ها
تا باشه از این فوران احساسات


ولی واقعا به نظر من الان کانون اصلا غمگین نیست و خیلی هم عادیهو فضای صمیمی ای هم داره.
البته جای دوستان غایب واقعا خالیه

[سنــا]

برای پست های خنده دار قیافم تهش اینجوری میشه

اما الان اینطوری شدم

خدا حفظ کنه (نکشه) شمارو آقا رامین 
نمیشه از بازنشستگی دربیاین مدیر شاد شین بازم؟

یادش بخیر منم سرپرست مسابقه ماهانه بودم
از این خطا نبود اون موقع ، از اون ستاره خوشگلا میدادن بهمون

ولی واقعا به نظر من الان کانون اصلا غمگین نیست و خیلی هم عادیهو فضای صمیمی ای هم داره. 

البته جای دوستان غایب واقعا خالیه 

دقیقا منم همین حس رو دارم ، مخصوصا تو گروه
برا آدم شادی مثه آقا رامین اینجا غمگینه خب
سر صبح تاپیک درد و دل ها نرید خب
اینهمه تاپیک شاد شاد همشم آقای یا باب الحوائج زحمت کشیدن آپدیت کردن

[silent scream]

خودشه

میدونین این سنجاب عصریخبندان، بالاخره به بلوطش رسید؟ 

[یا باب الحوائج]

اسم انجمن از اول شاد شاد شاد بود . من از دوران سلجوقیان عضو کانون بودم از همون موقع همین بوده .  من کلا استعدادی در نامگذاری تاپیک ها نداشتم 
مثلا تاپیک منم بازی؟؟؟ 
آخه این چه اسمیه واقعا 
دیگه این اسم منتها علیه اوج کار هنریم بود ؛ بیش از این دیگه ازم انتظاری نمیره 


من اگه قرار بود اسم تالار رو انتخاب کنم هیچوقت شادِ شادِ شاد به ذهنم نمیرسید . 
دیگه نهایت استعدادم این بود اسم تالار رو بذارم: 
,,تیر و تفنگ و تیشه ؛ خنده برنده میشه,, 
یا مثلا ,, میخ و سوهان و رنده ؛ کانون باید بخنده,, 


در مورد جابجایی من و عاشق نمیدونم واقعا اگه من مدیر ارشد میشدم چی سر کانون میومد 
من بجز شاد شاد هیج جای دیگه ای کارایی نداشتم ! 
شاید الان جاهای دیگه کارایی داشته باشم ولی در گذشته واقعا بجز شاد شاد به درد هیج جای دیگه ای نمیخوردم 
من اول مدیر تالار مسابقات بودم ؛ اون دوران تو کانون مسابقات پاکی برگزار میشد . سرپرست مسابقات 20 روزه هم بودم . وقتی تاپیک 20 روزه رو باز میکردی انگار وارد تالار شاد شاد شده بودی
بخصوص وقتی روزبه یا علیرضا هم بودن کلا تاپیک از جو مسابقه خارج میشد . بعد دیگه کلا جابجا شدم رفتم تالار شاد شاد 

مثلا این پست از آخرین اعلام وضعیت های من تو تالار مسابقات بود
به همه چیز شباهت داره بجز اعلام پاکی .
یا مثلا این پست..   این اعلام وضعیت ها برای 4 سال پیشه . الان هم همون آدمم ولی دیگه سعی میکنم احساساتم به اون شکل به بیرون فوران نکنه ! 

دوران سلجوقیان عجب دورانی بود
همه با انرژی و پرشور ماشاءالله
انگار قرص جوشان میخوردن
اختیار دارید اقا رامین شما نماد شادی کانون هستید به نظرم نماد انرژی مثبت
تاپیکش اتفاقا خیلی اسمش باحاله
ادم حس دوران کودکی بهش دست میده که راهش نمیدادن تو بازی مجبور میشد وایسه پشت دروازه
میخ و سوهان و رنده ؛ کانون باید بخنده,
این خیلی خوب بود
اتفاقا به نظرم شما هر جای کانون که باشید اون جا گلستان میشه
منم با نظر سنا خانوم موافقم ای کاش میشد شما دوباره جزو مدیران بودید
چقدر کانون صفا داشت اگه همه مدیرا برمیگشتن
باید از شما تا نرفتید قول بگیریم وقتی ازدواج کردید به سلامتی
حداقل ماهی یک بار بیایید کانون ان شاءالله
ماشاءالله پست هاتون را خوندم چقدر انرژی عالی تزریق میکردید
واقعا همین انرژی ها به نظرم خیلی تو راه پاکی کمک میکرد
اتفاقا به نظرم باید احساسمون فوران کنه و انرژیمون را همین جا خالی کنیم
من کلا انرژیم بالاست تو خونه خیلی حرف میزنم
برایخودم شعر میخونم اوازی کلا خیلی حرافم
انرژیتون را خالی کنید و از زندگی لذت ببرید

سر صبح تاپیک درد و دل ها نرید خب
اینهمه تاپیک شاد شاد همشم آقای یا باب الحوائج زحمت کشیدن آپدیت کردن

انجام وظیفست

میدونین این سنجاب عصریخبندان، بالاخره به بلوطش رسید؟ 

فکر کنم تا زمانی که کل دنیا را نابود نکنه دست بردار نیست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو برنامه خندوانه دید یه سوالی میپرسه اقای جوان
اگر یه بیلبرد بزرگ تو یه جای عالی داشتید روش چی مینوشتین؟؟؟؟
شما اگر بودین چی جواب این سوالا میدادین

[ایرانا]

اقا رامین چههه قدررر با دیدن پستتون خندیدم

انرژی مثبت خیلی کم یابه، مواظب حس و حال خوبتون باشین

دلم برای دوستان انرژی مثبت خودمم تنگ شد

از صبح  ک این پست رو گذاشتین فقط عصر تونستم انلاین بشم
و میخواستم جواب بدم ک زمانم تموم شد و نشد... 

تااااا همین الان ک مهمونامون راه انداختیم رفتن خونشون...

صبحا دانشگاه، شبا افطاری تا ساعت ۱۱ 
واقعا اومدن به فضای مجازی کم میشه و البته میتونه مفید هم باشه

[silent scream]

تو برنامه خندوانه دید یه سوالی میپرسه اقای جوان

اگر یه بیلبرد بزرگ تو یه جای عالی داشتید روش چی مینوشتین؟؟؟؟

چه سوال خوبی
من احتمالا یه جمله امیدوارکننده یا یک حدیث مینوشتم

[ایرانا]

خداوکیلی یه مدرسه رفتن چی داره که بخواد جون همه رو بگیره؟
اونم مدارس امروزی با اینهمه امکانات   
ما دوران قاجار میرفتیم مکتب انقدر غر نمیزدیم   

الان مدارس باز شده هر سری از جلو مدرسه رد میشم میبینم کلی ادم واییستادن تا بچه شون بیاد بیرون ببرنشون خونه
بخدا دوران ما این قرتی بازیا نبود   
من اول ابتدایی بودم ؛ یه روز صبح مامانم بیدارم کرد گفت پاشو از امروز باید بری مدرسه ؛ بعد من اصلا نمیدونستم مدرسه چی هست. هیچ ذهنیتی از مدرسه نداشتم   
حداقل یه روز زودتر هم نگفته بودن . دقیقا همون روز مدرسه صبح صدام کردن که پاشو برو مدرسه
بعد مدرسه رفتن من اینجوری شد که مامانم به خواهرم گفت داری میری مدرسه اینم سر راه بنداز مدرسه ش   

من رفتم مدرسه اصلا نمیدونستم چی به چیه ؛ بعد که تعطیل شدیم همه رفتن خونه شون من جلو در واییستاده بودم اصلا نمیدونستم کجا باید برم . کلا راه خونه رو بلد نبودم 
همینجوری یه خیابونی رو اومدم یه نونوایی بربری دیدم ؛ یادم اومد از اونجا نون میخریدم ؛ رفتم پیش نونوایی بربری از اونجا جهت یابی کردم فهمیدم خونه مون کجاست برگشتم خونه   

حالا فرداش که باز قرار بود برم مدرسه اومدم بیرون ولی نمیدونستم مدرسه کجاست ! یبار دیگه رفتم پیش نونوایی بربری از اونجا مسیر مدرسه رو جهت یابی کردم رفتم مدرسه   
کلا این نونوایی بربری تا چند وقت قطب نمای من بود   


  
اقای رامین متنتون خیلی جالب بود
شما باز ذهنیتی نداشتین

من از همون اول نمیخواستم برم مدرسه دوست داشتم، بی سواد بمونم گول خوردم  
 
فقط یادمه مامانم بهم گفته بود جلو در وایستا من میام دنبالت، منم چووون خیلی بی صبر بودم
خودم با کمک یه خانومی از خیابون رد شدم برگشتم خونه  
ک بعد کلی دنبالم گشته بودنو و ...  

ولی این چند وقتی ک محدودیت ها کمرنگتر شدن
به قدریییی وقت کم میارم ک بی سابقه بوده  

البتهههه
ک به نظرم همین کم بودن تو فضای مجازی یه موفقیت بزرگه
خدایا شکرت ک بیکار نیستیم

 بچه های دیگه هم ک درگیر مدرسه هستن، همه خوردن به امتحانات و سوال و پاسخ
اونا هم زمانشون محدود تره...
دیروز یکی از استادامون داشت میگفت نرخ فرار از مدرسه ، بخاطر همین امتحانات و فشار مدارس خیلی زیاد شدن...  
خدابخیر کنه این ۲ سه ماه باقی مونده رو ...

الان یه چیزی  اومد به ذهنم دلم میخواست بدونم چجوری میشد اگر اقا رامین میشدن ناظم  
و یا اقای عاشق فاطمه زهرا میشدن مدیر انجمن شاد شاد شاد  
راستی اسم انجمن شاد شاد شاد را کی انتخاب کرد؟؟
اقا رامین شما این دوتا شاد را بهش اضافه کردین؟؟
خود به خود ادم یه حس شادی بهش دست میده انصافا
انگار خیلی شاده این انجمن

اسم انجمن از اول شاد شاد شاد بود . من از دوران سلجوقیان عضو کانون بودم از همون موقع همین بوده .  من کلا استعدادی در نامگذاری تاپیک ها نداشتم 
مثلا تاپیک منم بازی؟؟؟ 
آخه این چه اسمیه واقعا   
دیگه این اسم منتها علیه اوج کار هنریم بود ؛ بیش از این دیگه ازم انتظاری نمیره   

همیشه فکر میکردم کی این اسمو گذاشته
الان فهمیدم شما بودین    
 
#ابتکار_عمل 

من اگه قرار بود اسم تالار رو انتخاب کنم هیچوقت شادِ شادِ شاد به ذهنم نمیرسید . 
دیگه نهایت استعدادم این بود اسم تالار رو بذارم: 
,,تیر و تفنگ و تیشه ؛ خنده برنده میشه,, 
یا مثلا ,, میخ و سوهان و رنده ؛ کانون باید بخنده,, 
 

در مورد جابجایی من و عاشق نمیدونم واقعا اگه من مدیر ارشد میشدم چی سر کانون میومد   
من بجز شاد شاد هیج جای دیگه ای کارایی نداشتم ! 
شاید الان جاهای دیگه کارایی داشته باشم ولی در گذشته واقعا بجز شاد شاد به درد هیج جای دیگه ای نمیخوردم 
من اول مدیر تالار مسابقات بودم ؛ اون دوران تو کانون مسابقات پاکی برگزار میشد . سرپرست مسابقات 20 روزه هم بودم . وقتی تاپیک 20 روزه رو باز میکردی انگار وارد تالار شاد شاد شده بودی
بخصوص وقتی روزبه یا علیرضا هم بودن کلا تاپیک از جو مسابقه خارج میشد . بعد دیگه کلا جابجا شدم رفتم تالار شاد شاد 

مثلا این پست از آخرین اعلام وضعیت های من تو تالار مسابقات بود
به همه چیز شباهت داره بجز اعلام پاکی .
یا مثلا این پست..   این اعلام وضعیت ها برای 4 سال پیشه . الان هم همون آدمم ولی دیگه سعی میکنم احساساتم به اون شکل به بیرون فوران نکنه ! 

این تیکه از متنتون ، خیلی جالب بود
سپاس

تو برنامه خندوانه دید یه سوالی میپرسه اقای جوان
اگر یه بیلبرد بزرگ تو یه جای عالی داشتید روش چی مینوشتین؟؟؟؟
شما اگر بودین چی جواب این سوالا میدادین

چه سوال سختی

اگر انقدری خودخواه نباشم ک بخوام محصولات خودم بفروشم
و بخوام به مردم کمک کنم ...

روش مینوشتم:
هر نفسی ک میکشی، داری یه قدم به مرگ نزدیکتر میشی
از زندگیت لذت ببر ، قدر لحظه هاتو بدون

[یا باب الحوائج]

خودشه

میدونین این سنجاب عصریخبندان، بالاخره به بلوطش رسید؟ 

اخرین پسته اجیل را پیدا کرد گفتیم به جای بلوط ببره خونه فعلا قانع شده

چه سوال خوبی
من احتمالا یه جمله امیدوارکننده یا یک حدیث مینوشتم

خوب لطفا بگید این جا

چه سوال سختی

اگر انقدری خودخواه نباشم ک بخوام محصولات خودم بفروشم
و بخوام به مردم کمک کنم ...

روش مینوشتم:
هر نفسی ک میکشی، داری یه قدم به مرگ نزدیکتر میشی
از زندگیت لذت ببر ، قدر لحظه هاتو بدون

احسنت