1395 آبان 21، 12:02
1395 آبان 21، 12:12
ویرایش شده
سلام
خوووووبین؟
من دو راه میذارم جلوی پاتون
مجبورید یکیشو انتخاب کنید
یا
2. طرف شدن با ایشون
دیگه خود دانید...
خودتون تصمیم گیرنده ایید چه اتفاقی براتون میوفته!!!
سپاس شده توسط
1395 آبان 21، 15:37
فعلا مستر روزبه یه اعتبار برد
ببینم دیگه کی میسراید
سپاس شده توسط
1395 آبان 21، 16:11
لباس هایم را پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم و منتظر ایستادم تا دوستم بیاید...
چند سالی بود که با هم به مدرسه می رفتیم...
خانه شان دو خیابان با ما فاصله داشت
یک زمان را از قبل هماهنگ کرده بودیم برای اینکه سر خیابان همدیگر را ببینیم و با هم به مدرسه برویم...
انگار آن روز به جز ما تمام ابرهای باران زا هم همان جا قرار گذاشته بودند که با هم درد و دل کنند و یک دل سیر ببارند
زیر باران یک چشمم به خیابان بود که چرا او نمی آید و یک چشمم به ساعت که گذر زمان را نشان می داد
ده دقیقه ای گذشته بود و من همچنان منتظر بودم...
انتظار وقتی سخت تر می شود که از آمدنش مطمئن باشی...
زمان می گذشت و باران بند نمی آمد و خبری از او نبود که نبود
نیم ساعتی گذشت و حالا دیگر زنگ مدرسه هم زده شده بود و همه سر کلاس بودند
نا امید راه افتادم به سمت مدرسه
در کلاس را زدم و وارد شدم... معلم گفت ساعت خواب... چه وقت کلاس آمدن است... برو بیرون
داشتم از کلاس بیرون می آمدم که دیدم دوستم سر کلاس نشسته و دارد من را نگاه می کند... با ماشین به مدرسه آمده بود و به من خبر نداده بود
از آن روز سال ها گذشت و من یاد گرفتم که انتظار کشیدن هم اندازه دارد...
خیلی نباید منتظر کسی ماند...
انتظار تا وقتی درست است که تو را از زندگی عقب نیاندازد
گاهی انقدر برای کسی انتظار می کشی که یادت می رود او دارد زندگی اش را می کند و تو چشم به راه کسی هستی که قرار نیست بیاید...
سپاس شده توسط
1395 آبان 21، 17:10
دیروز سر کلاس معادلات دیفرانسیل کنکور ارشد بودم
آدم های عجیبی دیدم
فقط یک مورد خیلی جالب بود یه دختر بود فوق العاده ریاضی دان بود انگار ریاضی بود قیافه اش هم مثل انتگرال نامعین می ماند.
سرکلاس هر چی استاد میگفت همه رو با حرکت سر حل میکرد .
من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم من هم که کلا اصلا انتگرال نمیدونستم چیه هنگ کرده بودم با اکثر کلاس
بیشتر بچه های کلاس فقط یک صندلی اشغال کرده بودند .
ولی این دختر خیلی عجیب بود بیچاره شوهرش
1395 آبان 21، 18:26
بیچاره بچه هاش
اگه ریاضی شون بشه19/99 باید یک هفته مگس کش با طعم دمپایی نوش جان کنن
تازه باباهه هم کت و کولش گرفته میبینه اوضاع به کامه یه ورزش حسابی با بچه ها می کنه
الان که دارم فک می کنم بقال سر کوچشون هم خیلی بدبخته
باید تا قرون آخر پولاشو بده
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1395 آبان 21، 23:14
رند عزیز واقعا چرا ؟؟؟!!!!
سپاس شده توسط
1395 آبان 21، 23:36
نکنه به اینکه بابا لنگ درازی مربوطه
چیز عجیبی نگفتم که
وقتی باباهه با چوب میافته به جون بچه ها هم ورزش کرده هم کت و کولش باز شده
آخه بچه هارو سیاه کردن یکی از مشتقات بدنسازیه
افتاد یا بیشتر توضیح بدم
تازه لحجم اینجا کم بوده
یه چی بگم سه سال تو کفش بمونین؟
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1395 آبان 22، 0:54
(1395 آبان 21، 23:36)رند نوشته است: منم برام سوال بوده چرا من سه روز تو راهم تا برسم آخر پست شما بابا امضات چرا اینقدر درازه
نکنه به اینکه بابا لنگ درازی مربوطه
چیز عجیبی نگفتم که
وقتی باباهه با چوب میافته به جون بچه ها هم ورزش کرده هم کت و کولش باز شده
آخه بچه هارو سیاه کردن یکی از مشتقات بدنسازیه
افتاد یا بیشتر توضیح بدم
تازه لحجم اینجا کم بوده
یه چی بگم سه سال تو کفش بمونین؟
......................................................................
سوال شما به نوعی پاسخ داده شد:
به خاطر گل روی داداش رندمون ، رندی به خرج دادیم و راه سه روزه رو یه روزه کردیم!
سپاس شده توسط