اورژانس کانون

[مهدوی]

سلام

خانم آسمان همین اومدنتون به اورژانس نشون میده که حاضر نیستید تسلیم بشید و نصف راه جلوگیری از لغزش رو رفتید  

یه لیوان آب خنک بخورید؛ یه کم کتاب یا شعر بخونید.

اصلاً چطوره وسوسه رو نقاشی کنید؟
حتی در حد خط خطی؛ اما سعی کنید یه شکل بهش بدید و اونو روی کاغذ حبس کنید

[*آسمان*]

بله دقیقا 50 50 هستم بین شکستن و نشکستن 

نقاشی خوبه 
موافقم

[مهدوی]

بله دقیقا 50 50 هستم بین شکستن و نشکستن 

نقاشی خوبه 
موافقم

و این فرصت عالیی برای شکست دادن وسوسه ست  


پس منتظر رونمایی از اثر هنریتون هستیم  
حالا نشدم اشکال نداره؛ مهم اینه که صورت وسوسه رو خط خطی کنید

[*آسمان*]

رونمایی که شرمنده ام
فعلا فقط خط خطیه 
ممنون از شما
فکر کنم پیروز شم 

[هدا]

فکر کردی مثل ۴۰ روز اول سخته؟! عمرا بابا. بعدش دیگ اون حمله های دیوانه وار‌ وجود نداره
بعدش دیگ اون کنترل میاد دستت و ناخوداگاه خود به خود یاد میگیری چطور افسار نفستو دست بگیری
بعدش دیگه همه چیز خیلی خیلی آسونتره

نفست باید مثل سگ ازت حساب ببره نه اینکه تو مثل خر بهش گوش بدی !

لینک پست

[.......o]

سلام تحت فشار زیادی هستم کسی میتونه کمکم کنه؟

[آرمین]

سلام تحت فشار زیادی هستم کسی میتونه کمکم کنه؟

سلام
امیدوارم خیلی دیر نشده باشه.

سر و صورتت رو یه آب خنک بزن. یا وضو بگیر. خودت رو از محیط مشکل‌دار دور کن.

روزهای تعطیل کار مشکل‌تر میشه. وقت آزاد بیشتره. کنترل ذهن هم سخت‌تر میشه.
سعی کن برای امروزت یه برنامه خوب بریزی و تا می‌تونی مشغول باشی.
بیشتر کنار خانواده باشی و تو کارها همراه‌شون باشی.
یه سر بیرون بری و حال و هوایی تازه کنی.

[drift]

چند روز پس یه بحث روانی اتفاق افتاد که کلا شیرازه ذهنم بهم ریخت، از همون روز پناه میبردم به دیدن چیزهای بد، حتی تا دست ورزی هم پیش رفت، نظم خوابم بهم ریخت و اعصابم بیشتر خورد بود و بیقراری اعصاب خورد کنی داشتم، دوباره یک ساعت پیش رفتم پای سیستم انگار دنبال یه چیزی بودم آرومم کنه، ف.شکن رو وصل کردم هر کار کردم چیزی باز نشد،
در همین حین یه جرقه اومد تو ذهنم اومدم کانون و چند صفحه آخر اورژانس رو خوندم همزمان که تو اورژانس بودم تب های مرورگرم سایت های بد رو باز کرده بود، بعد که چند صفحه خوندم آروم شدم، کلا مرورگر رو بستم و رفتم دوش گرفتم و با خودم یه چاره ای پیدا کردم برای اون مسأله، الان یه لقمه نون خوردم و آرامش خاصی دارم مشغول کارامم خداروشکر

[مهدوی]

چند روز پس یه بحث روانی اتفاق افتاد که کلا شیرازه ذهنم بهم ریخت، از همون روز پناه میبردم به دیدن چیزهای بد، حتی تا دست ورزی هم پیش رفت، نظم خوابم بهم ریخت و اعصابم بیشتر خورد بود و بیقراری اعصاب خورد کنی داشتم، دوباره یک ساعت پیش رفتم پای سیستم انگار دنبال یه چیزی بودم آرومم کنه، ف.شکن رو وصل کردم هر کار کردم چیزی باز نشد،
در همین حین یه جرقه اومد تو ذهنم اومدم کانون و چند صفحه آخر اورژانس رو خوندم همزمان که تو اورژانس بودم تب های مرورگرم سایت های بد رو باز کرده بود، بعد که چند صفحه خوندم آروم شدم، کلا مرورگر رو بستم و رفتم دوش گرفتم و با خودم یه چاره ای پیدا کردم برای اون مسأله، الان یه لقمه نون خوردم و آرامش خاصی دارم مشغول کارامم خداروشکر

سلام
داداش دریفت عزیز بهت تبریک میگم که تونستی جلوی این روند رو بگیری  

لطفاً یه سری اقدامات رو انجام بده.

اول اینکه توی این روزها محدودیت هایی برای خودت در نظر بگیر.
مثلاً برای چند روز اگه امکانش هست از برنامه های مسدود کننده استفاده کن.
لینک اول
لینک دوم
لینک سوم

دوم اینکه، پیشروی به سمت محتوای بد یه سلسله هست و به یک باره اتفاق نمی‌افته.
لطفاً این سلسله رو خوب آنالیز کن و از یه مرحله به بعد منحرفش کن.
مثلاً اگه چرخه این باشه:
بیکاری> فکر کردن زیاد> احساس اضطراب> گشتن بی دلیل در فضای مجازی> رفتن سراغ شیلتر.فکن> تماشای محتوای بد> لغزش

میتونه به این شکل منحرف بشه:
بیکاری> فکر کردن زیاد> احساس اضطراب> رفتن سراغ کتاب> آرامش> پاکی
یا
بیکاری> فکر کردن زیاد> احساس اضطراب> زنگ زدن به دوستان و عزیزان و گپ و گفت با اونها> پاکی
یا حتی
بیکاری> انجام کارهای کوچیک و مثبت مثل گردگیری اتاق، مرتب کردن وسایل شخصی، رسیدگی به گل ها و گیاهان، تماشای یک فیلم سالم توی تلویزیون، انجام کارهای تفریحی اعم از ورزشی، هنری و ...

البته که رفع کردن مشکل و عامل اصلی این موضوع اهمیت زیادی داره اما با این تغییرات میشه نتیجه رو تغییر داد.

امیدوارم همواره پاک باشی

[drift]

چند روز پس یه بحث روانی اتفاق افتاد که کلا شیرازه ذهنم بهم ریخت، از همون روز پناه میبردم به دیدن چیزهای بد، حتی تا دست ورزی هم پیش رفت، نظم خوابم بهم ریخت و اعصابم بیشتر خورد بود و بیقراری اعصاب خورد کنی داشتم، دوباره یک ساعت پیش رفتم پای سیستم انگار دنبال یه چیزی بودم آرومم کنه، ف.شکن رو وصل کردم هر کار کردم چیزی باز نشد،
در همین حین یه جرقه اومد تو ذهنم اومدم کانون و چند صفحه آخر اورژانس رو خوندم همزمان که تو اورژانس بودم تب های مرورگرم سایت های بد رو باز کرده بود، بعد که چند صفحه خوندم آروم شدم، کلا مرورگر رو بستم و رفتم دوش گرفتم و با خودم یه چاره ای پیدا کردم برای اون مسأله، الان یه لقمه نون خوردم و آرامش خاصی دارم مشغول کارامم خداروشکر

آپدیت: اوضاع کاملا آروم و تحت کنترله

[پشتکار]

سلام
اگه کسی هست,بیاد کمکم کنه

[مهدوی]

سلام
اگه کسی هست,بیاد کمکم کنه

سلام پشتکار جان
حالت چطوره؟

آره من هستم
اوضاع چطوره؟ شمشیرو بدم؟ تفنگو بدم؟ کدومو بدم؟

[پشتکار]

سلام
کسی هست که به فریادم برسه؟

[مهدوی]

پشتکار جان سلام  


آقا کجایی؟ در حال وسوسه له کردن؟  

میگم امروز پنجشنبه ست؛ چطوره یه سر بری مقبره یه فاتحه برای رفتگان بفرستی؟
میدونم تو خونه هم میشه فاتحه خوند ولی هدف خودِ رفتنه

قبرستون درسای زیادی برا دادن داره  
دست کم چند دقیقه نشستن و فکر کردن و عاقبت انسان رو دیدن ارزشش رو داره

[drift]

چند روز پس یه بحث روانی اتفاق افتاد که کلا شیرازه ذهنم بهم ریخت، از همون روز پناه میبردم به دیدن چیزهای بد، حتی تا دست ورزی هم پیش رفت، نظم خوابم بهم ریخت و اعصابم بیشتر خورد بود و بیقراری اعصاب خورد کنی داشتم، دوباره یک ساعت پیش رفتم پای سیستم انگار دنبال یه چیزی بودم آرومم کنه، ف.شکن رو وصل کردم هر کار کردم چیزی باز نشد،
در همین حین یه جرقه اومد تو ذهنم اومدم کانون و چند صفحه آخر اورژانس رو خوندم همزمان که تو اورژانس بودم تب های مرورگرم سایت های بد رو باز کرده بود، بعد که چند صفحه خوندم آروم شدم، کلا مرورگر رو بستم و رفتم دوش گرفتم و با خودم یه چاره ای پیدا کردم برای اون مسأله، الان یه لقمه نون خوردم و آرامش خاصی دارم مشغول کارامم خداروشکر

آپدیت: اوضاع کاملا آروم و تحت کنترله

شروع شاید ۹ آذر بود،
همینک ۱۷ آذر
همچنان در حال مبارزه با هوای نفس 

هیچوقت نتونسته بودم اینقدر مقاومت کنم.

امروز آخرین جمله ای که با خودم گفتم و کنار کشیدم:
« ببین می‌خوای فردا و پسفردا و هفته ها رو می‌خوای با چی عوض کنی؟ بعد چند لحظه وایستادم با خودم گفتم، الان فرض کن اون لذتی که یک لحظه می‌خواستی بدست بیاری تموم شد, خب حالا چی شد؟ ارزشش رو داشت؟ بعد باز کنار کشیدم.» 

الان آرومم،

تازه فردا به دوستم ک باهاش صحبت نمی‌کنم می‌خوام پیام بدم آشتی کنیم باب رفت و آمد باز بشه حلاوت این مبارزه رو دو چندان کنم.