نمیدونم من از طرف خودم حرف زدم از جانب خودم. تجربه خودم رو گفتم. وقتی که میگم شما یعنی خودم هر وقت که دارم با یه دوست بهبودی حرف میزنم انگار خودم داره برای خودم حرف میزنه.من خودم این شرایط رو تجربه کردم الان نمیدونم دقیق کی بوده وگرنه پستم رو پیدا میکردم میزاشتم ولی یادمه اومدم تو کانون هم گفتم دارم بی اعتقاد میشم به همه چی قشنگ یادمه گفتم.الان خودم بودم که برای خودم حرف زدم با استدلالهایی که اون موقع برای خودم آوردم و نجات دادم خودم رو از اون حال بد.
من میرفتم حرم امام رضا بعد به همه چی شک داشتم چرا زمین اینجوریه ؟چرا این آخوند اینجوری گفت؟ چرا در حرم طلاس؟ چرا پول داره ضریج؟ چرا خدا اینجوریه چرا این همه جنگ شده تو اسلام ؟ چرا این همه ایه جهاد داریم؟ چرا اورپا اونجوریه؟ چرا واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. بعد نشستم با خودم فکر کردم چه عادتی چه رفتاری بیشترین ضربه رو به من زده؟ رفتار فلان آخوند؟ فلان جنگ اول اسلام؟ پولهای داخل ضریح؟ رفتار فلان واعظ؟ انرژی هسته ای؟ اینا باعث میشدن من درد بکشم من گریه کنم من از خودم بدم بیاد من یه موجود بی اراده بدونم خودم رو؟ نه اینا نبود مشکل اصلی من همین شهوت بود. مشکل از درون خودم بود اگه زمین گل و بلبل بود و من به یقین کامل هم میرسیدم باز من خوشبخت نبودم چون من یه عادتی داشتم که دیگه به مرحله بیماری رسیده بود. زندگیم رو غیر قابل اراده کرده بود. من به خدا اعتقاد داشتم من نماز میخوندم وقتی شروع به خودارضایی کردم اتفاقا ادمهای مذهبی بیشتر درد میکشن سر این قضیه. اعتقاد به خدا به اسلام هیچ کاری برای من نکرده و نمیکنه تا وقتی که خودم نخوام ایمان وقتی به وجود میاد که من بتونم چهل روز یکسال پاک بمونم به حرف خدا عمل کنم. تا عمل نکنم هیچی درست نمیشه حتی اگه من به درجه علم یه آیت الله هم برسم. بدون من خدا نمیخواهد و بدون خدا من نمیتوانم. شاید قضیه من حاد باشه با این قضیه ولی من از طرف خودم حرف زدم تجربه خودم رو دادم دید خودم رو دادم.خود خود خودم خیلی عادی