1398 آبان 21، 1:45
بچه ها .. خصوصا بچه های جدید الورود، آقای پلاسما رشته شون طبابته ..
این رو گفتیم که بدونید تاپیک اورژانس کادرش به فضل و رحمت خدا تکمیله ..
(1398 آبان 25، 13:40)atrisa نوشته است: یعنی دلم میخواد برم از تک تک دوستان بپرسم ک واقعا حالت خوبه؟؟؟؟
اورژانس کمک حال نیست ک کسی نمیاد؟؟؟ خب حداقل یکی بگه ک اورژانس کمکم نمیکنه تا حداقل اینجارو ببندیم بگیم موثر واقع نمیشه
(1398 آبان 25، 14:06)دیوار نوشته است:(1398 آبان 25، 13:40)atrisa نوشته است: یعنی دلم میخواد برم از تک تک دوستان بپرسم ک واقعا حالت خوبه؟؟؟؟
اورژانس کمک حال نیست ک کسی نمیاد؟؟؟ خب حداقل یکی بگه ک اورژانس کمکم نمیکنه تا حداقل اینجارو ببندیم بگیم موثر واقع نمیشه
بنزین گرون شده. آمبولانس ها هم بی خودی راه نمیفتن.
واسه همین همه تموم تلاششون رو میکنن تا اورژانسی نشن.
(1398 آذر 4، 9:52)soshians نوشته است: امروز به نظرم روز سختیه برام. همین الان یه چیز بی مورد سرچ کردم و سریع صفحه رو بستم. دلیل اینکه دلم میخواد برم به سراغ پ.و.ر.ن اینه که امروز از خودم اصلا راضی نیستم. یه پروژه ی جدیدی رو شروع کردم و میخوام به سر انجامش برسونم ولی انگیزه ی اول کار رو ندارم به همین خاطر هی از این صفحه به اون صفحه میپرم. خدا خودش به خیر بگذرونه امروز رو.
(1398 آذر 4، 9:52)soshians نوشته است: امروز به نظرم روز سختیه برام. همین الان یه چیز بی مورد سرچ کردم و سریع صفحه رو بستم. دلیل اینکه دلم میخواد برم به سراغ پ.و.ر.ن اینه که امروز از خودم اصلا راضی نیستم. یه پروژه ی جدیدی رو شروع کردم و میخوام به سر انجامش برسونم ولی انگیزه ی اول کار رو ندارم به همین خاطر هی از این صفحه به اون صفحه میپرم. خدا خودش به خیر بگذرونه امروز رو.
(1398 آذر 4، 12:22)soshians نوشته است: ممنون از دوستای خوبم آتریسا و موری بابت کمکشون.
خدا رو شکر بهترم، رفتم یه مقدار ورزش کردم و دوش گرفتم حال و هوام عوض شد الان با انرژی و تمرکز بیشتری نشستم پای پروژه ام.
(1398 آذر 8، 0:38)Mihfa نوشته است: الان که دارم اینو مینویسم خیلی فشار رومه . خدا به دادم برسه .
خواهش میکنید کمکم کنید ، هر جمله که فکر میکنید به دردم میخوره رو برام بنویسید .
ممنونتون میشم .
باور کنین دوست ندارم بشکنم . اونم بعد از ۳۰ روز . ۳۰ روز واسه من که قبلا پاکیم به ۳ هفته نمیکشید ، خیلیه .
بعد از اون لطف هایی که در حقم کردین نمیتونم به خودم اجازه شکستن بدم . نمیتونم بعد از این همه تلاش بیام و بنویسم صفر روز . خدایی خیلی در حقم لطف داشتین بهم انرژی مثبت دادین ، برام جشن گرفتین ، کاری کردین نماز و قرآن بخونم ، کمکم کردین ساعات مطالعه درسیمو ببرم بالا . بعد از همه اینا چطور میتونم تسلیم شم ؟ تسلیم شدن خودش به معنیه بی احترامی به شماست . شما خوشتون میاد به یه نفر کمک کنید و بعد ناامیدتون کنه ؟
اصلا فکر چند دقیقه بعد از شکستن، اون سردرد لعنتی اون عذاب وجدان ، همه ی اینا که به ذهنم میاد داغونم میکنه . با چه رویی بعدش میتونم به خدا نگاه کنم ؟
اما باز میترسم . میترسم از اینکه این فشار لعنتی بهم غلبه کنه آینده ی تلخ بعد از شکستن رو از یادم ببره و من خودم و شما و خدا و عالم و آدمو از خودم ناامید کنم
کمکم کنید این اتفاق نیفته . لطفا