1389 آذر 5، 21:03
پس در نتیجه باز اومدم اینجا مشکلات اساسی زندگیم رو حل کنم!
چطور میتونم یه نفر رو فرآموش کنم؟؟
یعنی دیگه شبا خوابش رو نبینم...
اسمش رو که میشنوم سرم داغ نکنه قلبم تند تند نزنه...
وقت و بی وقت بهش فکر نکنم...
ازش اسطوره نسازم...
دلم بیخود واسش تنگ نشه...
خلاصه عاشقش نباشم!
احتمالا فکر میکنین من از اون عاشقام که حرف حساب تو کتم نمی ره
ولی میره!
فقط یه ذره الان حس میکنم سختمه کنار بیام با این وضعم!
اگه میگین زمان میخواد... خب میشه بگید چقد؟! حالا حدودش رو بگید!
خب من الان بیشتر از شیش ماه ندیدمش، بیشتر از نه ماه باهاش حرف نزدم، مدتیه خبر ازش ندارم!
ولی ترجیجا یه دو سه تا راه کار پیش پام بزراید در بیام از این وضع... نگید خودش درست میشه... صبر کن...
الان نمی تونم حتی با دوستام در مورد این قضیه حرف بزنم
چون سریع بر می گردن میگن تو هنوز بهش فکر میکنی؟! ولش کن! بیخیالش شو!
آخیش! حالا راحتترم! حداقل به یکی گفتم...
نکته:
(مخصوصا خدمت آقا مجتبی عزیز!)
ببخشید اگه دیر میام و دیر جواب میدم چون من به خاطر درس خوندن جهت موفقیت در کنکور ارشدم کم می تونم بیام!
اما نوشته هاتون رو خوب می خونم!!! جدی!
مثلا نتیجه گیری نهایی من از اون بحث قبلی این بود : عاشق شدن اصلاً کار عاقلانه ای نیست!
به قول شاعر: خردمندی نبود شیدا شدن!
حالا کدوم یکیش (عاشق شدن/عاقل موندن) درسته دیگه جای بحث داره...
مسئله این نیست که چقدر میتونی مشت بزنی؛
مسئله اینکه چقدر میتونی مشت بخوری و باز ادامه بدی.
چقدر زمین بخوری و باز پاشی وایسی.
آدم اینجوری برنده میشه!