امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

جواب قبلی رو بده از بعدی بپرس

از خدا می خوام من و بچه های کانون رو پاک نگه داره........

لحظه تحویل سال چی از خدا میخوای؟
اینکه هرکدوممون توی سال جدید به یه هدف بزرگمون برسیم البته اگه صلاحه cheshmak

میخوام یه سوال دیگه بپرسم ..
یه خاطره ی شیرین تعریف کن

راستش دلم میخواست این و بنویسم که هیچ وقت یادم نره برای همینم سوال و عوض کردم 4fvfcja
پس اول خودم:

من آشپزی و خیلی دوست دارم چون احساس میکنم میشه همه رو با این کار خوشحال کرد هر چند که سبک آشپزیم منحصر به فرده cheshmak بگذریم
همیشه دوست داشتم پیراشکی گوشت درست کنم یعنی درستم میکردما خوش مزه هم میشد اما یه ایراد بزرگ داشت و اونم این بود که هچ کدوم از پِیراشکی ها شکل هم نمیشدن 4fvfcja تقریبا در اشکالی غیر قابل پیش بینی..
13
باز کردن خمیر برام واقعا سخته چون..!
بگذریم
یک شب ساعت تقریبا 10 بود مایع داخل پیراشکی ها رو آماده کرده بودم و خمیرم گرفته بودم..
با هزار زووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررر 4 تا درست کردم اما جونم در اومد
عصبانی شدم و گفتم من دیگه درست نمیکنم :smiley-yell:
بابا و مامان گفتن چراااااااااا؟!!!!!!!!
گفتم باز کردن خمیر خیلی سخته 13هر کاری میکنم نمیشه
بابا گفت خوب میخوای من بیام 4fvfcja
باورم نمیشد همچین پیشنهادی(آخه بابا خیلی سرش شلوغه و تقریبا هیچ وقت کار خونه انجام نمیده! و این یک فرصت استثنایی بود) من و میگین..42 اینجوری شدم و گفتم آخه خسته ای!؟گفت میام(اصلا فکر نکنید بابام از این پیشنهادا هر روز میده ها یکبار در عمرت اتفاق می وفته که همچین پیشنهادی مطرح بشه 4fvfcja )
خلاصه... اومد و گفت من که تاحالا از این کارا نکردم اما خوب یه چیزایی دیدم
باورم نمیشد اینقدر حرفه ای باشه
گفتم بابا نکنه شغلت چیز دیگه ایه.. 4fvfcja میخندید میگفت بچه کارت و بکن 21
خلاصه اونشب تا 12و نیم با هم پیراشکی درست کردیم و کلی جک گفتم و خندیدیم مامانم میخندید و میگفت از دست تو ببین بابات و به چه ککاری وادار میکنی 4fvfcja ..
همه پیراشکی ها یک شکل و هم اندازه شد 1744337bve7cd1t81
نمیدونم چرا اینقدر اون خاطره برام لذت بخش بود
به هر حال اون شبم شبی بود در نوع خودش cheshmak
Muscular
خوشا باران و وصف بی مثالش
خب این تویی که می تونی با پدرت خاطرات شیرین داشته باشی...
تا حد زیادیش به تو وابسته است53258zu2qvp1d9v
خاطره ! نههههههههههههههههههههههههه17
الآن نه !
میرم بخوابم بعد اگه فرصت شد میام میگم53258zu2qvp1d9v
بهترین راه پیش بینی آینده،ساختن آن است

زندگي يک آرزوي دور نيست؛ زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟

زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛ هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛ با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛

زندگي يک مقصد بي انتهاست؛ هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست...


راستش از بی احترامی ها و نا مهربانی ها خسته شدم ... اینجا روزگاری جای مهربونی و محبت بود ... ولی متاسفانه مدتیه که دیگه اون رنگای قشنگ کمرنگ شدن ... امیدوارم شماها که هنوز اینجایین دوباره بهش رنگ بدین وزیباترش کنین (البته از درون و نه فقط در ظاهر) ... براتون دعا می کنم ... فراموشم نکنین ... حلالم کنین ... التماس دعا ... دلم برای تک تکتون تنگ میشه ... خیلی دوستون دارم
:13:

بچه ها من چند روزه میخوام جوابه این سوال رو بدم
ولی خاطره مشخصی به ذهنم نمیرسه 1276746pa51mbeg8j

راستش من میگم اگرهم خوش گذشته باشه خب خوش گذشته دیگه ، چه بهتر
ولی مهم این دم و این لحظه است
خاطره فقط وقتی حال میده که با دوستات نشستی یاد دیوونه بازی هایه خودت میکنی

شاید باید بیشتر فک کنم یه چندتا خوبشو گیربیارم ولی
اگر هم چیزی پیدا نکنم ، نگران نباشین ناراحت نمیشم4fvfcja
شماها هم همینطور رفقا مشکلی نیست که cheshmak
راستش منم چند روزه میخوام جواب این سوالو بدم، چیزی به ذهنم نمیرسه

حالا میشه سواله خودمو بپرسم؟


فکر میکنی آخرین پستت تو سال88 و اولین پستت تو سال 89 تو کدوم تاپیک باشه؟
درس بخونم53258zu2qvp1d9v

بعدی: تا حالا خاب دیدی که مرده باشی؟ اگه دیدی یه کچولو شو تعریف کنcheshmak
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

(1388 اسفند 26، 21:58)isayno نوشته است: یادم نیست
ولی من تا به حال زیاد خواب دیدم که خواب بودم و داشتم خواب میدیدم که خواب بودم 174fvfcja

بعدی همین
چه جالب من فک میکردم فقط خودم زیاد از این خوابای خواب تو خواب میبینم!!!4fvfcja

عدی: تا حالا خاب دیدی که مرده باشی؟ اگه دیدی یه کچولو شو تعریف کنcheshmak
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
سلام

نه...
Smiley-face-cool-2

سوال:
تا حالا دلت خواسته زمان به عقب برگرده؟
اگه آره چه قدر؟(دلت میخواد دوباره از کجا شروع کنی؟)

یا علی.53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

نه بابا چی چیو عقب برگرده:smiley-yell:
مگه کشکه
کلی از عید پارسال تا حالا جون کندم تا این همه ریاضی و فیزیک و شیمی و کوفت و زهره مار رو تو مخم جا دادم. حالا به همین سادگی همش رو از دست بدم.:smiley-yell:
تازش هم کلی مطلب یاد گرفتم هم از شما بچه و هم از بقیهcheshmak53258zu2qvp1d9v

بعدی: تا حالا دچار بیماری خود با حال بینی شدی17.
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

خیلی زیاد و بارها دوست داشتم برگرده

حتی اگه یه سال هم برگرده یه ساله !!!42

ولی بدم هم نمیاد دوباره از صفر شروع کنم cheshmak

بعدی همین:
ببخشید همزمان شده بود

بعدی: تا حالا دچار بیماری خود با حال بینی شد
حالا سوال نفر قبلی چیه؟
نه دوست ندارم زمان به عقب برگرده،
دوست دارم سریعتر به جلو بره،

دوست داری چند سال عمر کنی؟
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
نمیخوام زیاد عمر کنم

متاسفانه فکر میکنم زندگی بعده 50 سال ارزشی نداره
مگر برایه دیگران مثلا خانوادت زندگی کنی

تاسفم هم به این خاطره که متاسفانه دارم خیلی وقت تلف میکنم
و همیشه با خودم میگم فرصت همیشه هست
ولی زمان داره زودمیگذره
با یه نگاه به زندگی دیگران میبینی که
هرکاری کردی
هر علمی یا فنی رو بدست آوردی
اکثرا محدود به همین دوران جوانی یعنی تا حدودایه 26-27سالگیه

بعدی:
زیر لب برایه خودت معمولا چه آهنگ/شعر/ترانه ای رو زمزمه میکنی؟


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان