بیشتر عمرم رو تو پذیرایی خونه بودم"خیلی تو اتاقم نیستم!!"
بعدشم روی اپن آشپزخونه آخه وقتی اونجا میشینم وقایع رو جالب تر میتونم تعریف کنم..هیجانشم بیشتره
اما الان پشت میزمم!! تو اتاق برادرم
اگه من یک لواشک بیارم تا کجای کانون میتونم سالم ببرمش ؟
(1389 فروردين 26، 17:20)Poorya نوشته است: شاهد سر کارمون گذاشته بودی
نه پوریا جان
حال من چند روزی هست که همینجوریه
یه داستانایی پیش اومدی که شدیدا استرس دارم.......
یه ساعت خوبم
یه ساعت بد
ببخشید اگه ناراحتتون کردم......
سوال نفر بعد:
یکی از کارهای خوبی که تو زندگیت کردی و به زندگیت ارزش داده رو نام ببر؟!
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
صبر کردم ...خیلی صبر کردم در مقابل همه چیزایی که با من نبودن و نیستن
سوال:یکی از کارهای خوبی که تو زندگیت کردی و به زندگیت ارزش داده رو نام ببر؟!
دلا دیدی که خورشید از شب سرد ، چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمین و آسمان گل رنگ و گلگون ، جهان دشت شقایق گشت از این خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد ، چه خنجر ها که از دلها گذر کرد
ز هر خونِ دلی سروی قد افراشت ، به هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است ، دلا این یادگار خونِ سرو است