عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

حجاب ( قسمت چهارم: بررسی ایات حجاب)

سلام اجي جونيا ..
خوبيد ؟
حرفاي مهتاب جونو خوندم ...باهاش موافقم چون دركشون كردم 53258zu2qvp1d9v
خوب اجيا گاهي وقتا بعضي از رفتارو نميشه با چادر داشت !
بيشتر دوستان اينجانب مانتويي هستن ..وقتي ميريم بيرون شايد اونا بتونن خيلي از رفتارو بكنن ولي من نه .. به حرمت چادري كه سرمه به خودم اجازه نميدم اين كارو بكنم .
مونا اجي كاملا باهات موافقم ..
بعضي وقتا بعضي رفتارو از از خانم چادري ميبنم كه واقعا متاسف ميشم 
به نظر من اين افراد نه تنها وجه خودشونو خراب ميكنن ...بلكه باعث ميشه نگاه اغلب خانمايي كه چادر سرشون نميكنن به افراد چادري عوض بشه ..
خيلي ديدم اجي!
از جمله اين حرفا :
اين چادر سرش كرده كه حجابشو حفظ كنه؟ يا بيشتر خودنمايي كنه ؟

وقتي رفتار چادريا اين جوريه !
ميدوني چيه اجي ؟
ديدگاه من اينه كه من به عنوان يك دختر چادري وظيفه دارم طوري رفتار كنم كه ديگران به اين نتيجه برسن كه چادر مانع انجام كارها نميشه  
يك نمونه  :
من ورزش رزمي ميكنم , اون اوايل اغلب نگاه ها برام سنگين بود! ..چجوري بگم چادرو يك ساك بزرگ ورزشي ! به نظر خيليا واقعا زشت بود اين قيافه ! ميگفتن خب همين چن ساعتي كه مياي ورزش چادرو بردار ..
اما كسي كه با چادر عجين شده باشه ..كنارش نميزاره هر چند براي چند  دقيقه 53258zu2qvp1d9v
خيلي سخت بود .. كلي حرف شنيدم !
اما خب خانواده خودم تشويقم ميكردن ... 
و اينكه من بلاخره تونستم با اين حرفا كنار بيام .. اين قضيه مربوط ميشه به 6 5 سال پيش 
حس خوبي دارم كه تونستم باچادرم به ورزشم ادمه بدم 53258zu2qvp1d9v
-____
اجي جونميا من زياد از حس چادري شدن ! نميدونم 
چون از همون اول چادر داشتم 53258zu2qvp1d9v
اما فكر كنم طعم انتخاب چادر خيلي شيرين باشه 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  98886820611051912952.jpg]
 
4fvfcja
وقتي ميام كانون .. اول يك نگا به امضام ميكنم تا يك وقت كسي اون شخصيه چاخاله وسط امضامو نخورده باشه 22
خلاصه ديگه 22
چاخال و پاك باشيد 22
(1392 ارديبهشت 31، 14:42)سنا نوشته است: مرسی مهتاب جونKhansariha (18)Khansariha (8)

بعداز اینکه چادری شدی هیچ وقت پشیمون نشدی؟؟
تا الان نه
حتی یه ذره دوست نداشتی بزاریش کنار؟
نه
سخت نبود برات چادر پوشیدن؟
چرا اوایل یه مقداری سخت بود مخصوصا اینکه کیفی رو که خریده بودم قبل از تصمیم به چادر پوشیدن بود و وقتی با اون کیفم بیرون میرفتم یه مقدار جمع کردن چادر سخت میشد برام. البته الان دیگه یادگرفتم.
گفتی خانوادت تشویقت کردن این خیلی عالیه ، اعضای خانواده هم چادری هستن؟
مامانم یه 3سالی میشه چادری شده.
دوستات چادری هستن؟ دوستای صمیمیم نه. برعکس 2تاشون اهل آرایشو و... کلا حسابی به خودشون میرسن موقع بیرون رفتن. اما یکی دیگه از دوستای صمیمیم هم امسال تصمیم به چادر پوشیدن گرفت اما اون مثل من همیشه نمیپوشه. توی کلاسمونم فقط 2تا از همکلاسیام چادرین.
کسی باهات مخالفت نکرد؟ یا سرزنشت نکرد؟اگه آره عکس العمل تو چی بود؟
مخالفت که نه. کسی بهم چیزی نگفت که جوابشو بدم. ولی بعضی از نگاه ها یه مقداری سرزنش کننده بود که یعنی چادر لازم نیست. اما چون حرفی نبود منم چیزی نگفتم.
نقل قول: خیلی از اعضا صحبت هاشون و دلایلشون واقعا زیبا بود و این هم باعث شد که من مشتاق تر بشم. البته نظر های مخالف هم بود.
میشه چندتا از اون دلایل رو اگه یادت هست بگی برامون؟
چون زیاده تو یه ارسال دیگه میگم.
قبل چادری شدن در موردش تحقیق کردی؟ کتاب خاص یا مشورت از کسی؟
یه کتابی قبلا درمورد حجاب خونده بودم اما اختصاص به چادر نداشت که الان اسمش یادم نیست. نظر خیلی هارو پرسیدم مثل دوست صمیمیم و مامانم و زنداییمو یکی دیگه از دوستام که چادری بودو توی یه شهر دیگه زندگی میکنه و همون تاپیکی که توی سایتی گذاشته بودم. و البته نظر کسی که دوسش دارم رو هم از قبل میدونستم. البته اون آقا بهم میگفت حجابم همین جوری خوبه اما اگه بخوام چادری بشم هم خیلی خوبه به شرطی اینکه به همین زودی ها بخوام بشم. و حرفی که همه میگفتن این بود که کسی که میخواد چادر بپوشه باید حرمت چادرو حفظ کنه.
تنها فردی که خیلی مخالف سرسخت بود یکی از اعضای همون سایت بود که در آخر چون کلا یه مقداری با دین مشکل داشت و یه اتفاقاتی براش افتاده بود بازم حرف خودش رو میزد با اینکه مدیر سایت کلی دلایل براش میاورد.

بقیه هم اگه سوالی دارن بپرسنclapping
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
نقل قول: به نظر من صرف اینکه ی نفر چادری باشه نمیشه گفت دیگه مشکلی براش ب وجود نمیاد و مزاحمش نمیشن
خیلی چیزهای دیگه هم تاثیرداره حتی طرز راه رفتن و نگاه و ...
خیلی از کسانی ک چادری نیستن ولی با حجاب هستن و همچینین سنگین رفتار میکنن هم کسی اجازه نمیده به خودش ک براشون مزاحمتی ایجاد کنه
چون اون فرد با پوششی ک داره و مهم تر از اون رفتارش خط قرمزها رو کاملا مشخص میکنه
بله مانا عزیز حرف شما درسته
ولی من رو همه به عنوان فردی میشناسن که وقتی تنها میره بیرون مشکلی براش پیش نمیاد. چون حتی وقتی هم که چادر نداشتم رفتارم توی خیابون سنگین بود و تاحالا هم به خاطر رفتارم توی خیابون از کسی حرفی نشنیدم.
نه آرایش میکنم نه با ناز راه میرم نه به چهره کسی نگاه میکنم.

حتی شده میریم بیرون بهم میگن فلانی رو دیدی از کنارت رد شد چه شکلی بود یا کی بود میگم نه. چون نگاه نمیکنم که متوجه شم.
من فقط یه مشکلی دارم اونم زیباییمه به خصوص رنگ چشمام . و میشه گفت تموم این نگاه های آزار دهنده و حرفا برای من خلاصه به رنگ چشمام میشد. الان که چادر دارم چون افراد توی خیابون به خانمای چادری توجه کمتری دارن دیگه کسی متوجه رنگ چشمام نمیشه که بخواد حرفی بزنه.

و اینکه چادر بهم اعتماد به نفسی داده که از وقتی چادری شدم تا الان وقتی تنهایی رفتم بیرون اونقدر رفتارم سنگین بوده که کسی به خودش اجازه نداده حرفی بزنه.
نقل قول: کما اینکه من چادری هایی رو دیدم با حجاب کاملی ک داشتن ولی متاسفانه رفتاری در شان و شخصیت یک فرد با حجاب نداشتن!
اتفاقا منم وقتی چادری نبودم قبل از عید یه رفتار واقعا بد و بدور از ادب از یک دختر چادری ندیدم که براش تاسف خوردم.
به نظر من اون فرد هیچ چیزی از حجاب و چادر که هیچ از حیا و عفت نمیدونه.

کسایی هم هستن که فقط چادر بر سر دارن ولی بی حیان این آدما حرمت چادر رو زیر پا گذاشتم و وجهه یه خانم چادری رو زیر سوال میبرن.
یا افرادی که چادر میپوشن ولی یه آرایش غلیظی میکنن که یعنی نگام کن.
این افراد هم زیاد هستن.
حجاب در کنار عفاف و حیا زیباست . حجاب بدون حیا ارزشی نداره.


ويل دورانت در لذات فلسفه می‏گويد :

" آنچه بجوئيم و نيابيم عزيز و گرانبها می‏گردد . زيبائی به قدرت ميل‏
بستگی دارد و ميل با اقناع و ارضاء ، ضعيف و با منع و جلوگيری ، قوی‏

می‏گردد " .


از همه عجيب‏تر سخنی است كه يكی از مجلات زنانه از آلفرد هيچكاك - كه‏
به قول آن مجله به حسب فن و شغل فيلمسازی خود درباره زنان تجارب فراوان‏
دارد - نقل می‏كند . او می‏گويد :

" من معتقدم كه زن هم بايد مثل فيلمی پرهيجان و پرآنتريك باشد ، بدين‏
معنی كه ماهيت خود را كمتر نشان دهد و برای كشف خود مرد را به نيروی‏
تخيل و تصور زيادتری وادارد . بايد زنان پيوسته بر همين شيوه رفتار كنند
يعنی كمتر ماهيت خود را نشان دهند و بگذارند مرد برای كشف آنها بيشتر

به خود زحمت دهد " .

ايضا همان مجله در شماره ديگری از همين شخص چنين نقل می‏كند :

" زنان شرقی تا چند سال پيش به خاطر حجاب و نقاب و رويبندی كه به‏
كار می‏بردند خود بخود جذاب می‏نمودند و همين مسأله جاذبه نيرومندی بدانها
می‏داد ، اما به تدريج با تلاشی كه زنان اين كشورها برای برابری با زنان‏
غربی از خود نشان می‏دهند حجاب و پوششی كه ديروز بر زن شرقی كشيده شده بود از ميان می‏رود و همراه آن از جاذبه جنسی او هم‏ كاسته می‏شود " .


حجاب در ادیان مختلف

حجاب در شریعت یهود: 
ویل دورانت مى‏نویسد: اگر زنى به نقض قانون یهود مى‏پرداخت، چنان‏كه مثلاً بى‏آن‏كه چیزى بر سر داشت به میان مردم مى‏رفت، و یا در شارع عام نخ مى‏رشت، یا بر هر سنخى از مردان، درد دل مى‏كرد، یا صدایش آن‏قدر بلند بود كه چون در خانه‏اش تكلّم مى‏نمود، همسایگانش مى‏توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه‏اى او را طلاق دهد.

او همچنین مى‏نویسد:
... و به استعمال سرخاب و سرمه، نكوهیده مى‏شمردند. موافق بودند كه مرد، باید براى پوشاك زن خویش سخاوتمندانه خرج كند؛ لكن غرض آن بود كه زن، خود را براى شوهر خویش بیاراید نه براى سایر مردها.
                                  

حجاب در مسیحیت:
«جرجى زیدان»، دانشمند مسیحى در این‏باره مى‏گوید:
«اگر مقصود از حجاب، پوشانیدن تن و بدن است، این وضع، قبل از اسلام و حتى پیش از ظهور دین مسیح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقى مانده است».
در این ارتباط، نگاهى به «انجیل» مى‏اندازیم:
«... و همچنین زنان خویشتن را بیارایند به لباس مُزیّن به حیا و پرهیز، نه به زلف‏ها و طلا و مروارید و رخت گران‏بها* بلكه چنان‏كه زنانى را مى‏شاید كه دعواى دیندارى مى‏كند به اعمال صالحه * ...».(انجیل، رساله پولس به تیموناؤس، باب دوّم، فقره 9 - 15)
«همچنین اى زنان، شوهران خود را اطاعت نمایید تا اگر بعضى نیز مطیع كلام نشوند، سیرت زنان ایشان را بدون كلام دریابد * چون‏كه سیرت طاهر و خدا ترس شما را ببینند * و شما را زینت ظاهرى نباشد از بافتن موى و متحلّى شدن به طلا و پوشیدن لباس * بلكه انسانیت باطنى قلبى در لباس غیر فاسدِ روح حلیم و آرام كه نزد خدا گران‏بهاست * زیرا بدین‏گونه، زنان مقدسه در سابق نیز كه متوكّل به خدا بودند، خویشتن را زینت مى‏نمودند و شوهران خود را اطاعت مى‏كردند * مانند ساره كه ابراهیم را مطیع بود و او را آقا مى‏خواند و شما دختران او شده‏اید» ( انجیل، رساله پطرس رسول، باب سوم، فقره 1 - 6 )


در دین اسلام : 
یا ایها النبی قل لازواجك و بناتك و نسا المومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلك ادنی ان یعرفن فلا یوذین و كان الله غفورا رحیما «اى پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو كه روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حُریّت شناخته شوند و مورد آزار و تعرّض هوسرانان قرا نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است».(سوره احزاب، آیه 59)
«اى زنان پیامبر! شما اگر تقوا داشته باشید، همانند دیگران نیستید. بنا براین، هرگز نرم و نازك با مردان، سخن مگویید تا آن‏كه دلش بیمار است، به طمع افتد. بلكه متین و نیكو سخن بگویید و خانه را منزلگاه خویش قرار دهید و هرگز مانند دوره جاهلیت نخستین،(براى نامَحرمان) آرایش و خودآرایى نكنید و نماز را برپا دارید و زكات را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت نمایید».( سوره احزاب، آیه 32)

منبع:http://www.cloob.com/timeline/post_2252226_1422146
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
این یه قسمتی از جواب مدیر سایت به همون دوستی که گفتم با حجاب مشکل داشت بود.

نه این رو قبول ندارم. بی شک فردی که رعایت حریمها رو نمی کنه در معرض خطر بیشتری نسبت به کسی هست که حریمها رو رعایت میکنه. بنده بارها و بارها در تهران و در مناطق مختلف، شاهد بوده ام که متلک انداختن و ایجاد مزاحمت برای دخترخانمهای اصطلاحا بدحجاب به مراتب بیش از دخترهای باحجاب بوده. این رو فکر می کنم هر فرد منصفی میتونه تصدیق کنه. حتی در شمال تهران هم اگر پسری قصد مزاحمت داشته باشه و بخواد بره به دختری پیشنهاد روابط ... رو مطرح کنه، بدون تردید احتمال اینکه به سمت دختر بدحجاب بره بیشتره
 
اینم یه قسمت از جواب هایی که اون خانم داده

من قبلا هم عرض کردم الانم میگم  اصلا به افراد مزاحم خیابونی نباید اهمیت داد. اونها شاخص و ملاک سنجیدن هیچ چیزی نیستن. اصولا وقتی یک عده ادم درست حسابی می خوان نوع پوشش خودشون رو بر اساس عقل و خردشون انتخاب کنن هیچ جایگاهی رو نباید اختصاص بدن به دیدگاه آدم های علاف و بیکار و بی شخصیت خیابونی.
شما اصلا به اونها اهمیتی ندین خیلی بهتره. نیازی نیست بنشینیم و بشماریم که بر فرض اگه بنده چادری هستم چندتا متلک می شنوم و یا اگه روسری ام عقب هستش 6 تا متلک اضافه تر می شنوم. 
بازم تاکید میکنم اوباش خیابانی هیچ ملاک و معیاری نیستن برا تعیین نوع پوشش من و شما و دیگران.

دوستان شما نظرتون راجب این گفته چیه؟



اینم قسمتی دیگری از جواب مدیر سایت به این خانم که به نظرم به حیا مربوط میشه
من در دوران دانشجویی یک بار با یکی از دوستانم داشتم از دانشگاه به خوابگاه برمیگشتم و هر دو سوار اتوبوس بودیم. داشتیم با هم می گفتیم و می خندیدیم که خیلی اتفاقی من سرم رو متوجه بیرون اتوبوس کردم و همون موقع هم داشتم میخندیدم. با عرض معذرت از خانمها، یک دخترخانم نه چندان محجبه ای بیرون توی ایستگاه ایستاده بودند و همون لحظه چشمشون به چشم بنده افتاد. دوستم هم داشت این صحنه رو میدید. ایشون لبخندی معنادار به ما زد و حتی دستی هم برامون تکون داد! من از شدتخجالت سریع نگاهم رو برگردوندم. دوست بنده(یک فرد نرمال که الان آقای دکتری داره میشه واسه خودش) با دیدن لبخند ایشون، ازمن پرسید که  به ما لبخند زد؟! و از من خواست پیاده شیم!!!! و اگر نگاه غضب آلود بنده به ایشون نبود، شاید ایشون پیاده میشد!
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
[rtl]هنوز حرف هایم تمام نشده بود که افتاد به جان حرفم...گفت: من نمیتونم بخاطر چهارتا آدم بی سروپا خودمو[/rtl]
محدود کنم خب اونا خودشونو نگه دارن...تازه چهارتا تار مو مگه چیکار میکنه؟!
زیر چشمی بهش نگاه کردمو لبخندمو کشیدم روی صورتم...کلافه و مغرور متظر جوابم بود...گفتم:تو بخوای،
نخوای داری توی یه جامعه زندگی میکنی حله؟(تو دلم گفتم پشت کوه که نیستی)
بعدشم اگه اون چهار تا دونه مو ، کاری ازش برنمیاد چرا دادی بیرون؟پس معلومه یه کارایی با دل بعضیا میکنه
تازه مگه یه تیکه پارچه روی بدنت قراره تو رو چقدر محدود کنه؟!ینی یه انسان با اون همه افکار بلندی که داره و
با اون همه استعدادش با یه تیکه پارچه روی بدنش محدود میشه؟؟!!
قیافه ی حق به جانبی گرفتمو گفتم : البته تو راست میگی محدود میکنه!!
چشمهایش برق زد و خندید و گفت:...آهااااااا همینه دیگه...
گفتم :پس درس نخون...گفت : چی؟
گفتم: پس درس نخون،ورزش نکن،کنکور نده...
گفت: مگه دیوونه ام؟ چه ربطی داره؟
گفتم : خب سختی بکشی و خودتو محدود کنی که چی بشه؟برا کنکور اون همه درس بخونی که چی بشه؟
بری ورزش و هی نفس نفس بزنی که آخرش چی؟...
ادامه دادم: حجاب روحت و خلاقیت و فکرت رو که محدود نمیکنه...درسته؟
با اکراه گفت:خب بعله
گفتم:پس میمونه جسمت...اونقدی رو هم که از جسمت محدود میکنه...تو بزار به حساب کارایی مث درس
خوندن و ورزش که اونام محدودت میکننن ولی به خاطر نفع زیادشون انجام میدی
پیشانیش چروک شد و با عصبانیت نگاه کرد و گفت:آخه به قول خودت یه تیکه پارچه مگه چقدر فایده داره که من
بخوام برای نفعش سختی بکشم؟
قیافه اش جدی شده بود و همین جالبش کرده بود...گفتم:نه تنها برای تو نفع داره برای بقیه هم کلی خوبه
سری تکان داد وگفت: مثلا؟!!
گفتم: تو وقتی حجاب داری ینی برای خودت و چهرت و اندامت ارزش قایل شدی و نمیزاری کسی مفتکی
دید بزنه و تازه داری با حجابت به آدمای عوضی که تو هر جایی پیدا میشن،میگی اندام و قیافم فروشی
نیست...این باعث میشه خودت راحت تر و با فکر بازتری کاراتو انجام بدی و راحت تر تو جامعه بری و بیای...درسته؟
نگاهش را دوخت به زمین...رفته بود توی فکر...اضطرابِ چشمهایش بیشتر شد و با صدای دخترانه اش  گفت :
درسته...اما...
قیافه ام مهربانتر شد و خواستم کمک کنم تا حرفش را بزند ...گفتم : اما؟
گفت : هیچی ادامه بده...
گفتم : تازه حجاب باعث میشه افکار آدمای دور و برت هم بهم نریزه...خدا هرکی رو یه جور خلق کرده،خب مرد
هم به زیبایی زن محتاجه....چشمش دنبال زیبایی های زنه...خب حالا چند نفر چششونو میندازن پایین و نگا
نمیکنن بهت، بقیه چی؟
 مگه اونا آدم نیستن و تو جامعه ی تو زندگی نمیکنن؟
پس تو با اون یه تیکه پارچه که اسمش حجابه هم به خودت احترام میزاری،هم به بقیه...هم امنیت خودتو
فراهم میکنی هم آرامش بقیه رو...اینم یه نوع احترام ویژه به بقیه است
این دفعه که نگاهش کردم ،شده بود علامت سوال و داشت شیش دانگ به من گوش میداد...
ولی میخواست من نفهمم که دارد به حرفهایم گوش میدهد...
لُپش را باد کرد و هوای توی دهانش را آرام بیرون داد... گفت : خب بگو دارم گوش میدم...ببینم آخرش حرف حسابت چیه؟
(توی ذهنم از پروییش کلافه شدم )گفتم:یه غنچه تا وقتی حجاب سبزش دورش پیچیده کسی نمیچینش
اما
وقتی میشکفه و حجاب سبزش رو میزنه کنار...دستهای زیادی برای چیدنش هجوم میارن...یه چند روزی دست
به دست میشه وقتی پژمرد میندازنش دور...
گفت:اصلا وایسا ببینم...خب اگه من زیباییامو نشون ندم از کجا یکی منو انتخاب کنه؟!چجوری دلربایی کنمو
شریک زندگی آیندمو انتخاب کنم؟
با تعجب نگاهش کردم،کمی خجالت کشید...توی دلم غر زدم سرش که پس دردت این است
گفتم:یه فایده دیگۀ حجاب،انتخاب درسته...وقتی خودتو آرایش میکنی و اندامت رو نشون میدی
چون مرد عاشق زیبایی های زنه ناخودآگاه جذب جسمت میشه و بخاطرداشتن جسمت بهت محبت میکنه
و اصلا کاری نداره که استعدادت چیه و فکرت تا چه حده!!...حجاب باعث میشه فکر مرد از اندام تو به
عقل و استعداد و مهربونیت کشیده بشه...و خودتم میدونی انتخابایی با این ملاکا موندگارترن...
تازه اگه معیارش بشه جسمت که تو داری بهش نشون میدی فردا چشش به زیباتر از تو که بیفته دلش میره
دنبال اون به علاوه همه ی دخترا هم که خوش اندام نیستن...حجاب باعث میشه همه ی دخترا شبیه به هم
بشن و یه مرد مجبور بشه برای انتخاب همسرش به ملاکای مهمتری فکر کنه و در نتیجه برای همسرش بیشتر
ارزش قایل بشه...و تو با حجاب به هم نوع خودت که ممکنه مث تو زیبا نباشه احترام گذاشتی
در ضمن این به نفع همه است...چون اگه بقیه با بی حجابیشون دل شریک آیندتو ببرن اونوقت چی؟
خب چند تا فایده شد؟؟
تُرش شد و با تردید  گفت : چهار پنج تایی شد...ینی حجاب این همه سود داره؟...
انگار باورش نشده بود
گفتم :دقیقا....خدا هم برای همین حجابو واجب کرده...چون کلی نفع داره برای اجتماع و افراد
گفت :واجببببببببببب؟واقعا؟از کی تا حالا؟!!
تعجب کردم که با وجوداین همه آیه توی قرآن چرا هنوز بعضی ها نمیدانند؟؟اما حق داشت طفلی نمی دانست خب...
[rtl]برایش آیه ها را خواندم و ترجمه کردم...فکر میکرد حجاب یک چیز دل بخواهیست،دوست داشتی داشته باش[/rtl]
دوست هم نداشتی تو را به خیر و حجاب را به سلامت!!...اما اینطورنبود،حجاب واجب بود....
[rtl]تقریبا چند دقیقه ای به سکوت گذشت و زیرچشمی مرا میپایید...انگار دنبال شنیدن بقیه ی حرف ها بود...[/rtl]
[rtl]اما من میخواستم به او زمانی هرچند کوتاه بدهم تا روی حرف هایم فکر کند...بعد از چند دقیقه،سکوت را شکستم [/rtl]
[rtl]و گفتم :من آدم متعصبی نیستم...تو ام نباید متعصب باشی...باید راه درست رو انتخاب کنیم[/rtl]
[rtl]نبین جنجالای ماهواره رو،نشنو حرفای به ظاهرعاقلانه رو،خودت فکر کن... اونا میخوان حجاب زنو بردارن که به [/rtl]
[rtl]جسمش برسن...اونامیخوان نیروی کار ارزون پیدا کنن...[/rtl]
اونا براشون سرمایه مهمتر از انسانه...اونا میخوان با تحریک تو به آرایش و مد گرایی بازار مصرف کالاهای خودشونو
درست کنن...
میدونی تولید و فروش لوازم آرایشی یکی از سودمندترین شغل های دنیاست؟؟ و وقتی این موضوع برات جالب تر
میشه که بدونی از کی این صنعت جزو پرسود ترین شغل های دنیا شد...دقیقا از وقتی که زن رو به بهانه ی آزادی
به حراج گذاشتن...بهش قبولوندن که تو بدون زیبایی و آرایش هیچی!!
دستگاه مخوف تبلیغات شیطان به کار افتاد...نیاز کاذب رو القا کرد...زن برهنه شد و افتاد تو جامعه...
بعدش چی شد؟
یهو مصرف مواد آرایشی و مد گرایی به اوج خودش رسید
چشمهایش گرد شده بود و نگرانی روی پوستش پرسه میزد...به خودم که آمدم دیدم شاید صدایم را کمی بالا
بردم و طرز حرف زدنم ، من را بیش از حد جدی نشان داده...اینکارش به من فهماند که دلیل آوردن بس
است...
هنوز توی همین افکار بودم که دیدم چشمهایش خیس شده،با صدایی خسته  گفت: ما زن ها خیلی با احساسیم
...خیلی صادقیم و فکر میکنیم همه صادقن...ولی همه از ما سوء استفاده میکنن،همه ما رو له میکنن و از رومون
رد میشن تا برسن به هدفشون....این را که گفت اشکهایش سُر خورد و ریخت روی گونه هایش...
کمی سکوت چاشنی رفتارم کردم و بعدش با نهایت آرامی گفتم : برای همین روح لطیف و با احساستونه
که خدا این همه
مواظبتون بوده...برای همینه که خدا گفته زن حجاب داشته باشه....برای همین گفته به کسی رو نده و کاری نکنه که
دلِ مریضِ بعضیا قیلی ویلی بره...برای همین گفته توی محیط امن خونَش آزاد و راحت با لطیف ترین موجود
مث نوزاد سرو کار داشته باشه تا روح نازکِ زن توی این دنیای خشن له نشه و با محبت بی اندازش نسل
جامعه رو پرورش بده...برای همین شده مادر...دین ما میگه زن مث مرواریده...راستی مروارید جاش کجاست؟
دستهایش روی چشم هایش بود و داشت اشکهایش را پاک میکرد...سوالم را با لحن های مختلف پرسیدم
تا فضای غمش بشکند...نگاهم کرد و لبخندی کشید به چشمهایش وانگار چیز جالبی فهمیده باشد  گفت : صدف!
...مروارید توی صدف جاش امنه...اگه بخواد صدفو کنار بزنه و یا کمی ازخودشو از لای صدف نشون بده اون وقت
طمع شکارچی اونو از صدفش میکشه بیرون...شکارش میکنن...بعد هم میفروشنش...
سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و گفتم : تازه این فقط زمانیه که به خودش ضرر بزنه...حالا حساب کن با
بی حجابی و بی جنبه بازی ، دل چند تا رو میبرن و محیط گرم چند تا خونه رو سرد میکنن و چند تا رو به خاک سیا
میشونن؟
رفت توی فکر...چشمهایش به زمین چسبید...انگار که داشت قفسه های گذشته هایش را به هم میریخت...
سرش را بالا آورد ...نگاهم کرد...عمیق هم نگاه کرد... گفت : من ادم مغروریم...خیلی مغرور...اما الان باید چیکارکنم؟
گیج نگاهش کردم و گفتم : ینی چی؟
گفت: نمیخوام کسی ازم سوء استفاده کنه...نمیخوام زندگی کسی رو به هم بریزم...نیمخوام بشم بازیچه ی
دست یه مشت آدم هوس باز و یه مشت تاجِر...نمیخوام این دنیای کثیف لطافتمو به کسی بفروشه...
نمیخوام...بخدا نمیخوام...
این راکه گفت انگار دنیا را به من دادند،دوست داشتم داد بزنم...اشک پریده بود وسط چشمهایم ازخوشحالی
...چقدر قشنگ است وقتی یک نفر میفهمد...روشن میشود...میزند توی دهن همه ی دنیا و می ایستد رو پای خودش...
صدایم میلرزید...گفتم :خودت میدونی...من فقط چیزی رو که میدونستم درسته ،بهت گفتم...تصمیم واضحه...
راه واضحه....هدف واضحه...فقط باید حرکت کنی...بعدشم دستتو بزاری تو دست خدا...گاهی اوقاتم تنبیهت
میکنه اما نباید ازش فرار کنی...اون دوستت داره...خیلی
 به آسمان نگاه میکرد...انگار داشت برای خودش آینده اش را میچید...
گفت : ولی میدونم... دوستام و دوروبریام میزنن تو سرم و مسخرم میکنن..میترسم کَم بیارم...میترسم
با نفس هایم برایش خواندم : بسم الله الرحمن الرحیم...  الذین قالوا ربنا الله ثم استقامو تتنزل علیهم الملائکه،
ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشرو بالجنه التی کنتم توعدون
به نام خداوند بخشنده ی مهربان...کسانی که گفتند پروردگار ما الله است سپس استقامت کردند...
ملائکه بر آنها نازل میشوند (و میگویند)نترسید و اندوهگین نشوید و بشارت میدهند آنها را به بهشتی که وعده
داده بودند...
خندید...بلند خندید...اشکش هم بستر چشهایش را پرکرد...انگار داشت توی هوای آفتابیِ خنده هایش باران
میبارید
اشک شوق ینی همین...
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]

چادر
[size]
[/size]
[تصویر:  5533177-b.jpg]
[size]
[/size]
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟ بر گشتم سمت صدا، دخترک دراز کشیده بود گوشه ی نماز خانه، پرسیدم با منی؟ گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره هایی مثل توکه گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟ دلت را نمی زند؟

تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی اینطوری، مانتو و شلوارت به این زیبایی، چرا جامعه را مثل عزا دارها سیاه می کنید؟ و بعد فقط بلدید بشوید حراست دانشگاه و محل کار و ... و گیر بدهید به امثال من.

خندیدم و گفتم چقدر دلت پر بود دوست ِ من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. می شنوم تا قبل از اذان. خنده ام را که دید گفت: نه! دلم پر هست ولی حرف زدن با شماها فایده ندارد.

گفتم؛ شاید حق با تو باشد عزیزم و پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.

گفتم من چادرم را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست. با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم زندگی ِ توست.
[size]
[/size]
بلند شد و نشست و با تعجب به چهره ام نگاه کرد. پرسیدم با همسرت کجا آشناشدی؟ گفت فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. بعد این تکالیف مکمل هم اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، تو را انتخاب کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟

گفت: خب... ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت. من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
[size]
[/size]
من هم مثل تو زنم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی ِ تو باشم.
[size]
سکوت کرده بود. گفتم؛ راستی... هرکسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحیِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و . . . ، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟؟؟

بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم ... راست می گویی؛

چادر، مهربانیست. [/size]
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام303
این متن رو تازه خوندم
خالی از لطف نیست شما هم بخونید.


"شما دین خود را فروخته اید"
بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.
اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»

منبع: منتدی رسالة الإسلام
ترجمه: ابوعامر
تو مراقب آخرتت باش،

دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید.

شاه مردان(ع)


"غرر الحکم ح 2603 ص 144"
[تصویر:  1064858b92ksbi7wy.gif]

[تصویر:  nasimhayat.png]
توجه ! توجه ! 317317317
یه سوال مهم 
من دانش اموزام کلاس سوم دبستان هستند به نظرتون چجوری این بچه های کوچیکو می تونم تشویق کنم به داشتن حجاب
[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام
اي ول فاطمه.. تو ك مني!!17

براي بچه هاي توي اين سن الگو داشتن.. و واردار شدن ب فكر و تدبير.. داستان.. و تمثيل خيلي كمك كننده اس..
اگه ب خودشون برشون گردوني ك بنده خوبه خدان و خدا دوستشون داره.. مشتاق ميشن ب حجاب...

ضمن اين ك تو تنها نميتوني! دست كم ب سختي ميتوني!
خانواده هم بايد باشه..53258zu2qvp1d9v


از ته دل اميدوارم موفق باشي..
تو ام اگه چيزي ياد گرفتي يا كشف كردي بگو..1

در پناه خدا..
ياعلي.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

یعنی شما هم معلم هستی
سها جان
درسته خانواده ها خیلی مشتاقند ولی می گند اگه حجاب خوبه پس چرا خانمای توی کوچه حجاب ندارند
و یا حتی برخی از معلما
نمی دونم چجور از تمثیل بگم و خب نمیشه از نگاه مردا یا این چیزا گفت چون اونا کوچیکند و متوجه این مسایل نمیشند

هزار جور داستان گفتم
ولی تا گرماشون میشه مقنعه هاشون رو در میارند تو مدرسه خب اونجا هم مرد هست
توی کلاس ازادشون گذاشتم ولی توی حیاط مدرسه سها جون پر از کارگزه واقعا موندم
[تصویر:  nasimhayat.png]
ببخشید گفتم پابرهنه بپرم وسط بحثتونKhansariha (8)
ببینید به نظر من خانواده از همه چیز مهمتر و تاثیر گذارتره، بالاخره نطفه پاک، لقمه حلال و خیلی چیزای دیگه هست که تعیین کننده ست. 53258zu2qvp1d9v

برای یه معلم خیلی سخته که بتونه حجاب رو برای دختری که دور و وری هاش همه بدحجابن و محرم و نامحرمی سرشون نمیشه، جا بندازه و خوب نشون بدهKool
بنظرم اگه موفق بشین واقعا جهاد کردینKhansariha (48)
اینجا سیم دلت به آسمان وصل میشود درنگ نکن

وعده گاه ما : تاپیک قرار عاشقی


[تصویر:  nasimhayat.png]

مطلب زیر تقدیم به برادران کانونی ام

https://www.ktark.com/Thread-%D8%AD%D8%A...#pid202152

اللهم مولای کم من قبیح سترته

و کم من فادح من البلا اقلته

و کم من عثار وقیته

وکم من مکروه دفعته

و کم من ثنا جمیل لست اهلا له نشرته
پرواز جونم سلام

از نظرت خیلی ممنون درسته خانواده خیلی تاثیرگزاره ولی خب خیلی خانواده ها هستن که می خواند دختراشون حجاب کامل داشته باشند ولی بچه ها بخاطر محیط بد جامعه راضی به انجام این کار نمی شند 1276746pa51mbeg8j
مادر شاگردم اومده می گه چیکار کنم  با دخترم  راجع به حجاب بحرفید می گه اگه حجاب خوبه پس چرا همه توی خیابون اینجوری راه میرند و خوشگل میشند
اصلا عاشق معلمی هم هستند  بچه ها ، که موهاشو بیرون گذاشته باشه
البته من سعی می کردم توی مدرسه تمیز باشم ارایش ملیح  داشته باشم که بچه ها دوست داشته باشند ولی تا باهاشون میرفتم اردو خب با چادر بودم مثل بیرون
ولی نمی دونم چه برنامه ای میشه ریخت تا بچه ها به حجاب علاقه مند بشند
[تصویر:  nasimhayat.png]
سلام

دوست های خوبم به نظر میرسه دیگه کسی حرف تازه ای راجع به بحث اصلی تاپیک (رابطه حیا و پوشش ) نداره

از الان تا سه روز اینده صبر میکنیم تا اگر کسی حرف نگفته ای داره هنوز بشنویم

بعد از اون انشاالله جمع بندی این مبحث رو می ذارم و میریم سراغ بحث بعدی

Khansariha (8)
سلام

جمع بندی مبحث اول (رابطه ی حیا و پوشش)

نمود های عفت



1- پوشش کامل
2- عفت در خودنمایی
3- عفت در حیا و راه رفتن

حیا یک امر درونی است که اگر وجود داشته باشه بر تمامی وجهه های بیرونی هم تاثیر می ذاره(پوشش ، راه رفتن، گفتار ، نگاه و... همه رو در بر میگیره )
پس پوشش خوب داشتن لزوما نشانه ی داشتن حیا نیست

اما کسی که حیا داره حتما پوشش خوب و مناسبی هم خواهد داشت

انسانی کامل تره که در کنار رعایت خیلی چیزها اخلاق عدالت ،عفت کلام ، نگاه و ...از حجاب کامل تری بر خوردار باشه

ولی یه انسانی که حجاب خوبی ناره ولی خیلی حسن های دیگه داره انسان خوبی می تونه باشه ولی کامل نیس
همان طور که یه فرد با حجاب که از نظر پوشش ظاهری رعایت میکنه ولی خیلی چیزهای دیگه مثل عدالت و بخشش و ... رو رعایت نمیکنه انسان کاملی نیست

پس


حجاب شرط لازم هست ولی کافی نیست


اینا خلاصه ی سه تا پستی بود که اکثر مسائل مطرح شده رو جواب میده Khansariha (8)
سلام
..اندكي تامل..

خانوووووووم… شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟


این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!
بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود… این قضیه به شدت آزارش می‌داد.
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگی‌اش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!
احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!


در پناه خدا..
ياعلي.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان